نام پاندورا/Pandora به عنوان زن یا مادر بشریت که سرچشمهی استعدادهای گوناگون بوده و همزمان، وجودش به عنوان کسی که با جلوهی جادویی «خوشبختیها و بدبختیها» گره خورده، در خلال هزاران سال که از عمر اسطورههای یونانی میگذرد، به حیات خویش در ذهن انسانهای کنجکاو و علاقهمند، ادامه دادهاست. ماجرا از این قرار است که وقتی زئوس/Zeus خدای خدایان در اساطیر یونانی، موجودات زنده را آفرید، همه به جز زن، در فهرست آفریدههای وی قرار داشتند. کسی که در آغاز آفرینش، از طرف زئوس خدای خدایان مأمورشدهبود تا استعدادها و تواناییهای روحی را به موجودات زندهی گوناگون هدیهکند، Epimetheus[1] نامداشت که از نظر شخصیتی، خدای سهلانگاری بود. از اینرو، تا به خود آمد، متوجهشد که همهی تواناییهای روحی و موهبتهای خداوندی را به دیگر موجودات بخشیده و برای انسان که فقط جنس مرد آفریده شدهبود، هدیهای باقی نمانده بود.
برادرِ او که پرومته/[2]Prometheus نامداشت و شخصیتش از شعور و عاقبتاندیشی سرشار بود، از این کار برادر بیفکر خود ناراحتشد. وی برای جبران این بیفکری برادر که در حق «مَرد»، ناخواسته ظلم کردهبود، سعیکرد دور از چشم Zeus خدای خدایان، آتش را که متعلق به Hefaistos بود و در ردیف یکی بزرگترین موهبتها نیز قرارداشت، بیاجازهی Zeus در اختیار انسان یا همان «مرد» قراردهد. همین که زئوس از این موضوع آگاه شد بر پرومته خشم گرفت و او را در کوهی به زنجیرکشید. علت خشم Zeus بر پرومته بدان جهت بود که او میدانست که انسان پس از دریافت آتش، دیگر نیازی به وجود خدایان ندارد که در درگاه آنان به زاری، عبادت و خواهش مشغولگردد تا بدان وسیله از آنها چیزی دریافتکند. همین بینیازی انسانی و راحتی خیال او پس از دریافت آتش، موجبگردید تا Zeus به فکر آفریدن «زن» بیفتد.
این بار نه از آن رو که با آفرینش زن، به مرد آرامشی ببخشد بلکه به دلیل گردنکشیاش که دیگر به درگاه خدایان برای برآوردن نیازهایش دست دراز نمیکرد، دوست داشت وی را غیر مستقیم «مجازات»کند. زیرا وجود زن در زندگی مرد، چه مثبت و چه منفی، آرامش فکری وی را به هم میزد. Zeus با چنین اندیشهای، به [3]Hefaistos دستور داد تا درکارگاه خود، زن را بیافریند. آنگاه پس از آفریدهشدن، او را Pandora نامگذاشت. با آفریده شدن زن، خدایان گوناگون، به او تواناییها و استعدادهای مختلفی، هدیه دادند. از جملهی آنان، میتوان از آفرودیت/ Afrodite[4] و آتنا/[5]Athena نام برد که به وی، توانایی عشقورزیدن، زیبایی، باروری و شور جنسی را هدیه کردند و نیز هِرمِس/Hermes[6] به وی خصلت چاپلوسی را هدیهداد. گذشته از اینها Zeus همراه با آفریدن پاندورا، جعبهای در اختیار وی قرار داد که میبایست آن را پیش خود نگاهدارد بیآن که اجازهداشتهباشد، سرش را بازکند.
پس از آنکه آفرینش پاندورا به پایان رسید، Zeus او را به عنوان هدیه در اختیار Epimetheus برادر پرومته قرارداد. این ایزد مرد، همان کسیاست که از سر بیفکری، همهی استعدادها را به حیوانات و جانداران دیگر داد و سر انسان را در قالب مَرد، بیکلاهگذاشت. ناگفته نماند که پرومتهی عاقبت اندیش که از زندان آزاد شدهبود، برادر خود Epimetheus را از دریافت این هدیه برحذر داشت. اما برادر بیفکر به حرف او گوش نکرد و پاندورا را به عنوان هدیه از Zeus پذیرفت. علتش نیز آن بود که وی، سخت شیفتهی زیبایی و استعدادهای پاندورا شدهبود. چیزی نگذشت که آندو با هم ازدواج کردند و زندگی سعادتمندانهای را پایه گذاشتند. اما کنجکاوی پاندورا نسبت به آن جعبهی مرموز که از بازکردنش منع شدهبود و همچنین کنجکاوی شوهرش Epimetheus موجب گردید که وی دیر یا زود، تسلیم آن وسوسه گردد و سرِ آن جعبهی مرموز را بازکند.
با بازشدن سرِ جعبه، انواع بیماریها، بلاها، فاجعهها و بدبختیها از درون آن به بیرون پرواز کردند. پاندورا که سخت شگفت زده شدهبود، بلافاصله سرِ جعبه را بست. اما از میان جعبه تنها صدای ضعیفی شنیدهشد که میگفت تو همه را آزادکردهای اما من که «امید» هستم، همچنان در اینجا زندانی هستم. مرا نیز آزادکن. سرانجام دل پاندورا به حال «امید» سوخت و او را نیز از آن جعبه آزاد ساخت.
دنیای اساطیر با وجود رمزآمیز و پیچیده بودنش، دنیای واقعی انسان را بازتاب میبخشد. خدایانی که از قدرت بیچون و چرای فرا انسانی برخوردارند همچنان به عنوان یک موجود شکننده و ضعیف، به وسوسهها تن میسپرند. ما از یکسو، پرومته را میبینیم که به جرم دزدیدن آتش برای سعادت انسان، در کوهی به زنجیر کشیده میشود و از سوی دیگر، برادرش را میبینیم که در تقسیم استعدادها، مانند کودکی بازیگوش، انسان یا مَرد را به فراموشی میسپارد. در این میان، خدای خدایان به برادر عاقل خشم میگیرد بیآن که برادر سهلانگار را مورد بازخواست قراردهد. خشم Zeus به پرومته، خشم بسیار عظیمیاست که وی را در کوهی با زنجیر بر دست و پایش، زندانی میکند. اما با وجود این، هیچگونه هماهنگی رفتاری، میان این خدایان وجود ندارد. چنان که میبینیم، Athena به عنوان ایزدبانوی خردمندی و جنگ، هرهفته به دیدار پرومتهی زندانی میرود.
این دیدار آتنا به معنای آنست که وی با Zeus، خدای خدایان در مورد «جرم» پرومته، همداستان نیست. درست است که پرومته، سرانجام از زندان و زنجیر رها میگردد. اما وقتی پرومته، برادر سهلانگار خویش را پس از آزادی، از پذیرش هدیهی Zeus که پاندورا باشد برحذر میدارد، بدان معناست که هنوز هم از خدای خدایان، به دلیل آن که وی را بدون هیچ دلیل منطقی، زندانی کرده، کینه به دل دارد. اما با هر انگیزهای که بوده، این کینه به مرحلهی عمل وارد نمیشود که بخواهد به Zeus آسیبی وارد سازد. حتی میتوان به این نکته اندیشید که پرومته، چه بسا مخالف آفرینش پاندورا بودهباشد. بدان دلیل که هرگز دوست نداشته آرامش آدمیان اگر چه فقط مردان در گسترهی خاک، به هم بریزد.
از طرف دیگر، جعبه یا صندوق مرموز پاندورا، از آن بارهای سنگینیاست که همیشه در طول تاریخ، چه در قالب اسطوره و چه در قالب افسانههای روزانهی مردم، حکایت از به آزمون گذاشتن خدایان و انسانها داشتهاست. گویی نیرویی مرموز، حتی مرموزتر از ایزد مردان و ایزد بانوان اساطیری، از این که موجودات اندیشمند دیگری را بر سر دوراهیهای تردید و تزلزل، کنجکاوی و فراخواهی، اضطراب و ناآرامی قراردهد، لذت میبردهاست. حتی این میل به دانستن، بیآن که رابطهی مستقیمی با بازی خدایان و یا تمایل مرموز آنان داشتهباشد، در وجود انسان، از دیرباز، نهفتهبودهاست. انسان، گرایش غریبی به رازهای تشویش برانگیز داشتهاست تا بتواند نیروی درونی خود را در گشایش رازها به آزمون بگذارد. از اینرو، نه جای ملامتکردن مادر بشریت Pandora است و نه حتی جای خردهگیری بر همسر او که مورد محبت خدای خدایان قرار داشته و به همین جهت، این زن زیبا را به عنوان هدیه از وی، پذیرفتهاست. دیگر چه باک اگر او، توصیههای برادر عاقل و عاقبت اندیش خویش را ندیده بگیرد.
جمعه یازدهم اکتبر 2019
[1]/ Epimetheus/در اساطیر یونان، او برادر پرومتهاست و معنی نامش آنست:«کسی که بعد از انجام کاری که نادرست است به فکر میافتد. شاید کلمهی خدای سهلانگار و شلخته، بیشتر برایش مناسب باشد.
[2]/ Prometheus/ در اساطیر یونان، پرومته خدای آتشاست. او که برادر Epimethus بوده، فردی است عاقل و عاقبتاندیش. وقتی که او در کوه به زنجیر کشیدهشد، آتنا/Athena خدای خردمندی و جنگ، هرهفته به دیدنش میرفت. البته پرومته پس از درد و رنجی که در زندان تحملکرد، سرانجام به دستور Zeus از بند آزدشد.
[3]/Hefaistos/ در اساطیر یونان، او خدای به وجود آورندهی آتش بوده و آتشفشانها را نیز هم او آفریدهاست. برخلاف پرومته که دزد آتش بودهاست. اما چه دزد شرافتمندی.
[4]/ Afrodite/ در اساطیر یونان، خدای عشق و باروری بوده است.
[5]/ Athena/ در اساطیر یونان، خدای خردمندی و جنگ بوده است.
[6]/Hermes/ در اسایر یونان، او پسر Zeus و نامه رسان خدایان بودهاست.
ماجرای سرشار از جسارت و جرأت Lady Godiva همسر Earl Leofric اشراف زادهی Merica و حاکم Coventry در انگلستان، از اتفاقاتی نیست که به سادگی در هر سرزمینی تکرار گردد. این بانوی اشرافزاده، توانست تمام شهر Coventry را با بدن عُریان و گیسوان بلند و افشان خویش، سوار بر اسب زیر پا بگذارد تا بتواند از این طریق، مالیات سنگینی را که شوهرش بر مردم فقیر بستهبود، کاهش دهد و یا به طور کلی از دوش آنان بردارد. این اتفاقِ دور از انتظار عارف و عامی، یکی از ماجراهای تاریخی و یا افسانهگون است که در خلال سدههای متوالی، تبدیل به یکی از دلپذیرترین ماجراها گردیدهاست. طبیعیاست که آمیزش حقیقت و تخیل نیز برآن، رنگ نیرومند خویش را هم پاشیدهاست. با وجود این، جوهر این ماجرا، از چنان جاذبهای برخوردار بوده که هنوز هم پس از سدههای فراوان، خواندن و شنیدن آن، ذهن انسان را از نوعی تحسین و همدلی لطیف و گرمابخش لبالب میسازد.
ماجرا از این قراربوده است که در آن دوران یعنی سدهی یازدهم میلادی، شاه دانمارک که Knut بزرگ خوانده میشده، (تولد: 995 میلادی/ مرگ: 1035میلادی) چهار منطقه از اروپای آن روزگار را تحت سیطرهی خود داشتهاست. انگلستان آن زمان نیز از یکی از این مناطق چهارگانه به شمار میآمدهاست. در آن هنگام در شهر Coventry مردی حکومت میکرده که Earl Leofric نامداشته. او مرد قدرتمندی بوده که تنها ستمی که بر رعایای خویش روا میداشته، مالیاتهای کمرشکنبودهاست. در غیر اینصورت، گفته میشده که او با وجود قاطعیت در اجرای قوانین جاری، انسان مهربانی تلقی میشدهاست.
نظام مالیاتی او موجب شدهبود که تولیدات داخلی محدود گردد و این محدودیت، هم به زیان کارخانهداران تمام شود و هم به زیان بازاریان. ناگفته نماند که نظام تولیدی در آن هنگام، هم کُند بوده و هم در مقایسه با زمان حال، هزینهبردار. در آن هنگام، همهی تولیدات، چه کشاورزی و چه صنعتی، یکسره، شامل مالیات میگردیدهاست. از همهی درآمدها، چه اندک و چه فراوان، مالیات گرفته میشدهاست. یک فرد مسافر در میان جاده، میبایست گاه در چندین نقطه، مالیات بپردازد. در جادهها، خانههای گمرکی و مالیاتی را برای همین هدف برپا ساختهبودند. نظام مالیاتی، چنان گلوی مردم را گرفتهبود که دیگر کم ماندهبود تا آنان برای نفسکشیدن نیز مالیات بپردازند. فشار برمردم، خاصه، کاسبان جزء، کارگران و کشاورزان خردهپا، حالت کمرشکنی پیداکردهبود.
روزی هنگام صرف ناهار، در حالی که خدمتکاران ریز و درشت در گوشهای از سالن غذاخوری قصر ایستادهبودند تا هردستوری که حاکم و همسر زیبایش Lady Godiva صادرکنند، به سرعت عملی گردد، گفتگویی میان این زن و شوهر آغاز میگردد که نتیجهی آن، همین ماجرای پرجاذبهای است که شکوه و جلال انسانی خویش را به دلیل داشتن جوهری از گذشت و انساندوستی، هنوز از دست ندادهاست. در این زمان، گذشته از خدمتکاران، گروهی نگهبان نیز در بیرون از سالن غذاخوری و گروهی در داخل آن، گوش به زنگ بودهاند تا در صورت بروز هرگونه خطری که ممکن بود از سوی دشمنان و مخالفان حاکم، متوجه جان او و یا همسرشگردد، از آنان دفاع کنند.
خانم Godiva در ضمن صرف غذا، شوهرش Leofric را مخاطب قرار میدهد و میگوید:
«من وقتی به زندگی خودمان نگاه میکنم که فراوانی و رفاه در آن موج میزند و آن را با زندگی مردم کوچه و خیابان میسنجم، اندوهی جانم را فرا میگیرد. من چگونه میتوانم از میان چنان مردمی که زیر فشار مالیاتها کمرشان خم شده بگذرم و یا با آنان صحبتکنم و یا حتی به آنان نظر بیندازم که بر اثر همین فشارهای مالیاتی، روز به روز فقیرتر و گرسنهتر میشوند.»
جناب حاکم، با قیافهای حق به جانب و با کلماتی مهربانانه به همسرش پاسخ میدهد:
«برای ما، بقا و رضایت دستگاه دولتی و همهی خدمتکاران آن، اهمیت بیشتری از رضایت مردم کوچه و بازار دارد. اگر ما نتوانیم از آنان مالیات بگیریم، چگونه میتوانیم به این زندگی ادامههیم و یا حاکمیت خویش را تداوم بخشیم و یا رضایت بالادستیهای خود را در مرکز فراهمسازیم.»
خانم Godiva در جواب شوهرش میگوید:
«من بر آن سر نیستم که گرفتن مالیات را نفیکنم. بلکه اعتقاد دارم که این مالیاتها باید با درآمدها و هزینههای زندگی مردم فقیر و زحمتکش، تناسب داشتهباشد.»
ظاهراً جناب حاکم، با همهی مهربانی، حوصلهی بحث بیشتر را ندارد. او چنان در چهار چوب وظایف و اختیارات خویش، خود را مُحق میپندارد که حرفهای همسرش را، بیشتر به حرفهایی خاله زنکانه و بیاهمیت تلقی میکند که تنها یک فرد بیخبر از کار مملکتداری، آن را با حالتی احساسی، دور از هرگونه تفکر و عاقبتاندیشی، برزبان میآورد. اما او برای همسر زیبا و جوان خویش، چنان احترام قائل است که نمیخواهد وی را با کلماتی خشن و یا بی ادبانه، آزردهخاطر سازد. از اینرو، نکتهای را مطرح میکند که طرح و یا عمل کردن به آن، میتوانست جزو غیرممکنهای زندگی آنان و یا هر انساندیگری به شمار آید همان گونه که گرفتن مالیاتِ کم و یا نگرفتن آن از مردم، میتوانست چنان حالتی را داشتهباشد. در واقع، او با طرح این موضوع، میخواست آب پاکی روی دست همسرش بریزد و موضوع صحبت بر سر مالیاتها را برای همیشه، خاتمهیافته تلقیکند.
او به همسرش میگوید:
«مالیات نگرفتن یا کمگرفتن از مردم به آن میماند که تو لخت و عُریان، سوار بر اسب، تمام کوچهها و خیابانهای Coventry را زیرپا بگذاری.»
انتظار Leofric از همسرش در پاسخ به طرح این موضوع غیر ممکن آن بود که بگوید:
«طبیعی است که تو از کاری ناممکن و برخلاف اخلاق و عفت خصوصی و عمومی صحبت میکنی. چگونه ممکن است من دست به چنین کاری بزنم.» و از شوهرش بشنود:«دقیقاً منظور من نیز همیناست. این کار تو، همان اندازه غیرممکن است که مالیات نگرفتن یا کم گرفتن از مردم.»
اما خانم Godiva در همینجا، مچ شوهرش را میگیرد و بلافاصله پاسخ میدهد:
«اگر تو به قول خود وفاکنی و بار مالیاتهای سنگین را از روی دوش مردم کمدرآمد و فقیر برداری، من با بدن عُریان، سوار بر اسب، تمام شهر Coventry را زیر پا میگذارم.»
شوهرش که هنوز هم مطمئن نبود همسر زیبای او، در مرحلهی عمل، جرأت انجام چنان کاری را داشتهباشد، مرد و مردانه قول میدهد که اگر وی چنان کند او نیز بر سر قول خویش ایستادهاست.
خانم Godiva در انجام این کار، کوچکترین تردیدی به خود راه نمیدهد. شوهرش که خود را در برابر یک عمل انجام شده میبیند، دستور میدهد در روز موعود، در شهر جار بزنند که هیچ فردی در بیرون از خانه نباشد. گذشته از آن، باید همهی مردم، پردههای خانهی خود را بکشند و هیچ کس حتی دزدانه، اجازهی کوچکترین نگاهی به خارج از پنجره را نداشتهباشد. خانم Godiva شجاعانه بر اسب مینشیند و به تنهایی، با موهای بلند و بور خویش، تمام کوچهها و خیابانهای شهر Coventry را با اسب خود میگردد و سپس به خانه باز میآید. شوهرش وقتی چنین جسارتی را از همسر جوان و شجاع خویش میبیند، چارهای جز آن ندارد که در برداشتن مالیاتهای سنگین از دوش مردم فقیر و دیگر اقشار جامعه، به قول خود عملکند. روایتگر این افسانه میگوید که از میان مردم شهر Coventry تنها یک فرد به دستور حاکم عمل نکرد و از نقطهای از پنجرهی خانهی خویش، به نحو زیرکانهای که کسی متوجه نگردد، بدن زیبا و عریان Godiva را تماشاکرد. او تنها کسی بود که از سوی قدرتهای نامرئی آسمانی، به مکافات این کار نادرست خویش گرفتار آمد و کورشد.
البته تردید نیست که افراد زیادتری از سوراخ سُنبههای خانهی خود، دزدانه، اسبسواری Lady Godiva را تماشا کردهاند. اگر قرار بود که همهی آنان از چشمانداز آن نیروی نامرئی آسمانی، مجازات گردند، در آن صورت چه بسا نیمی از مردمان شهر Coventry کور میشدند. اما راوی این ماجرا، فقط یک نفر را برکشیدهاست که دزدانه به اسبسواری اشرافزادهی برهنه نگاه کرده و هم او نیز به مکافات عمل نادرست خود رسیدهاست. برکشیدن یک نفر، حکایت از آن دارد که دستور حاکم تا چه لازمالاجراء و قاطع بوده و مردم تا چه حد برای انجام کارهای خلاف، از حاکم Coventry هراس داشتهاند. واقعیت آنکه این ماجرا، نخستین بار، صد سال پس از وقوع این اسبسواری، از سوی یک مقالهنویس انگلیسی به نام Roger of Wendover در نشریهی Buckinghamshire منتشر شدهاست. این که او این ماجرا را در کجا خوانده و یا از زبان که شنیدهاست، نکتهایست که بر ما آشکارنیست. از طرف دیگر، در مورد تاریخ تولد و مرگ آقای Earl Leofric و خانم Godiva اطلاعات ضد ونقیضی وجود دارد.
به گمان من، خواننده و شنوندهی این ماجرا، در پی آن نیست که از تاریخ تولد و مرگ آنان و یا حتی از تاریخ دقیق این اتفاق، اطلاع دقیق به دست بیاورد. ماجراهایی از این دست، در بستر زمان، تبدیل به حوادثی میشوند فرازمانی و فرامکانی. حتی چه بسا مرزهای ملی یک سرزمین را نیز درهم نوردند. این ماجرا چه زاییدهی تخیل یک فرد باشد و چه واقعیتی تردید ناپذیر، از موردهایی است که انسانها به آن، نگاهی تحسینبرانگیز و ستایشآمیز دارند. البته طبیعیاست که یک فرد مذهبی و مقید به برخی اصول اخلاقی و سنتی، هرگز امکان وجود چنین اتفاقی را برای خود و خاندان خویش، ممکن نداند اما برای بیگانگان و افرادی که در چهارچوب وابستگیهای خانوادگی و یا محلهای و منطقهای قرار دارند، راحتتر و سادهتر پذیرا گردد. ما از یکسو با حاکمی روبرو هستیم که تمام تلاش خود را به این نکته متمرکز میکند که پایههای اقتصادی حاکمیتش را محکم گرداند اگر چه به قیمت نارضایی همگانی و فقر عمیق مردم. از دیگر سو، با زنی روبرو میگردیم که رفاه و آسایش و ثروت را دوستدارد اما نه به قیمت خون دل مردمانی که نه آرامشدارند و نه آسایش.
در تاریخ، نمونههای چندان زیادی در اختیار مانیست که زنان دست به ماجراجوییهایی از این دست زدهباشند. ماجراجوییهایی که در آن، چیزی که در دستورکارشان قرارنداشته، منافع فردی یا خانوادگی آنها بودهاست. مهم تر از همه آنکه حس انساندوستی و عدالتخواهی، آنان را به انجام چنان کاری واداشتهاست. کار افرادی نظیر طاهرهی قُرَّةُالعَین[1] یا ژاندارک[2] اگر چه با کار خانم Godiva تفاوت بنیادی دارد اما نکتهی مشترک در این هرسه مورد، نوعی باور است که آنان را واداشته تا برخلاف جریان آب شناکنند. طبیعیاست که کار آن دو زن ایرانی و فرانسوی که به خاندان قدرت تعلق نداشتهاند، چنان اقشار بالای اجتماعی را برآشفته که هردو جان خویش را از دست میدهند. در این ماجرا، اگر خانم Godiva به خاندان فقیری تعلق میداشت، شاید کارش تا این حد، برای مردم از جاذبه و شور برخوردار نبودهاست. شاید اشاره به این نکته ضرورت داشتهباشد که شخصیتهایی نظیر طاهرهی قُرَّةُالعَین، ژاندارک و Godiva صرفنظر از تعلق طبقاتی و خانوادگی، نمیتوانستهاند جزو معدود افراد تاریخ باشند که بدین گونه نامشان با آمیزهای از تاریخ و تخیل، بر سر زبانها افتادهباشد. هرچند در مورد طاهرهی قُرَّةُالعَین، به دلیل نزدیکی زمانی زندگی او با ما، نمیتواند شامل این قانونمندی گردد. نکتهآنست که چنان زنان فداکار، ثابتقدم، انساندوست و پیگیر، در همهی کشورها و فرهنگها نه تنها در عالم افسانه و خیال، بلکه در واقعیت زندگی، وجود داشتهاند و دارند اما به دلایلی که بر ما آشکار نیست، تاریخ و تخیل، در این زمینه، این اطلاعات را به گوش جهانیان نرساندهاست.
شنبه پنجم اُکتبر 2019
[1]/ طاهره قُرَّةُالعَین/تولد: 1817 میلادی/ مرگ 1852 میلادی/ او از نخستین پیروان باب بوده و همچنین نخستین زنی بوده که در کوچه و خیابان، چادر از سر برگرفته است. نخست او را به اتهام قتل عموی بزرگش بازداشت کردند و سپس پس از ترور نافرجام ناصرالدینشاه، به دستور وی، اعدام گردید.
[2]/ Jeanne d'Arc/ تولد: 1412/ مرگ 1431/ او دختر روستایی بوده که در جنگ صدسالهی فرانسویان علیه انگلستان، رهبری نیروهای فرانسوی را به عهدهداشتهاست. خیانت شهردار یکی از شهرهای فرانسه، موجب شد که او دستگیر گردد و به انگلیسیها تحویل دادهشود. در آن جا، توسط کلیسا محاکمه و محکوم به مرگ گردید. او را در آتش، زنده زنده سوزاندند. بعدها در سال 1456، یعنی بیست و پنج سال بعد، از وی اعادهی حیثیتگردید و سپس تبدیل به یک قدیسهشد.