در این سفر، من به فرزندانم اتمام حجتکردهبودم که از خراسان به جای دیگر نمیرویم. سفرهای قبلی که به نقاط مختلف ایران انجام شدهبود، بسیار فشرده و پردرد سربود. من دوستداشتم در این سفر، دیداری با دوستان قدیم خویش، خویشان و بستگان کهنسال، مغازهداران دوران کودکی و نوجوانی داشتهباشم. میخواستم ببینم که زمان در رفتار و گفتار و حتی جسم آنان، چه ردپایی گذاشتهاست.
پسرخالهام باغ بزرگی دارد که بیش از بیستسالاست تمام تلاش خویش را به کاربرده تا درختهای میوه در آن، سرزنده و شاداب باشند و بوتههای انگور، تا آنجا که میسر است، حاصل سالانهی خود را به سلامت، به ساحل مقصود برسانند. او سالهاست که نیمی از سال یعنی از فروردین تا پایان مهرماه را در آن باغ به سر میبرد. از آنجا که فاصلهی باغ وی تا شهر، چندان نیست، مشکلی برای رفت و آمد ندارد. از نظر امکانات ضرور برای زندگی، همهچیز در آنجا وجود دارد. برق، آب لولهکشی، گاز و حتی تلفن که اگر چه به کیفیت خطهای داخل شهر نیست اما در نبود تلفنهای همراه به هردلیلی، میتوان از آن سود جست و هزینهی کمتری پرداخت.
از طرف دیگر، دوتا از مشکلات بزرگ روستای او و اطراف، یکی نبود «نت» و دیگری عدم امنیت در برابر دزدیهای شبانه و روزانهی افراد بیکار است. نبود «نت» اگر چه جزو مشکلات بزرگ و یا حاد تلقی نشده اما برای برخی کاسبکاران، تبدیل به معدن طلا شدهاست. بدین معنی که آنان برای راهانداختن «نت» و سرعتی معادل یک مگابایت، به گرفتن مبالغ هنگفتی که سر به هفتصد هشتصد هزار تومان میزند، راضی نیستند اما در عمل، آنچه را که عرضه میدارند به هفتاد هشتاد کیلوبایت هم نمیرسد. عرضهی ادعایی خدمات و گرفتن پول مردم، همانند آب خوردن و وظیفهی روزانهی تقاضاکنندگان است اما ارائهی واقعی خدمات، دیگر به آنان ربطی ندارد. آنان، تلاش خود را کردهاند. اگر چنان نشده که آنان ادعاداشتهاند، دیگران مقصرند.
در مورد دزدیها و دزدان ریز و درشت، وضع به حد هراسآوری رسیدهاست. مسأله از این قرار است که بسیاری از دزدان، چنان زیر و بم خانهها و باغها را میدانند که فقط منتظر فرصتند تا صاحبان باغها و خانهها، لحظهای بیارامند و یا از ملک خویش دورشوند. برای آنان، هرچه دم دست بیاید غنیمتاست. از ارّه، بیل، کلنگ، شلنگ آب و حتی لولههای مسی، ظرفهای چینی و تلویزیون گرفته تا طلا و نقره و پول نقد و بسیاری چیزهای دیگر. همهی اینها جزو کالاهاییاست که دزدان به تناسب نیاز و توانایی خویش، به یغما میبرند. حتی در روز روشن و در جلو چشم صاحبانشان، گاو و گوسفند را سوار وانتهای «زامیاد» خویش میکنند و از صحنه میگریزند. صاحب مال، دستش به هیچ کجا بند نیست. اگر سواد خواندن و نوشتن داشتهباشد، نه در آن لحظه کاغذی دارد که شمارهی ماشین را یادداشتکند و نه پایی که به دنبال آنان بدود.
در رابطه با همین موردها، مدتیاست که پسرخالهی من، باغ خود را همچون بسیاری دیگر از مردمان وطن، به دوربین مدار بسته مجهز کردهاست. چندروز قبل از آمدن ما به تربت حیدریه و دیدار از او و باغش، او متوجه میشود که چندتا از چشمهای دوربین در نقاط مختلف باغ، خراب شده و وقت و بیوقت، صدای آژیر خود را به گوش همگان میرساند. از آنجا که دوربین مورد نظر، حداقل یک سال ضمانت دارد، او به فروشنده و نصبکننده زنگ میزند تا مشکل توصیفشده را برایشان بازگوکند. اما هرچه زنگ میزند، کسی پاسخ نمیدهد. ناگفته نماند که فروشندهی دوربین مدار بسته از همسایگان قدیمی پسرخالهی مناست و حتی چند سال پیش که گرفتار مشکل مالی شدهبوده، پسرخالهام از راه انسان دوستی به فریادش رسیدهبود.
باری، پسرخالهام هر روز، چند و چندین بار، در زمانهای مختلف به او زنگ میزند تا از او برای رفع مشکل دوربین کمک بگیرد. اما از آنطرف، کسی جواب نمیدهد. البته مغازهای که مرتب دوربین میفروشد و مشتریهای ریز و درشت در رفت و آمد هستند و چند و چندین نفر هم در آنجا کار میکنند، این پاسخ ندادن، نشان از تنها چیزی که ندارد، تمایل برای پذیرش مشتری و رفع و رجوعکردن گرفتاری اوست. پسرخالهام حتی برای فروشنده، پیامک میفرستد و در آن، مشکل خود را بازمیگوید. این نکته نیز کمکی نمیکند. سرانجام پسرخالهی من به سراغ اتاق اصناف میرود. همینکه موضوع را با اتاق اصناف، آن هم با سند و مدرک در میان میگذارد، یکی از کارمندان آنجا به همان شماره که پسرخالهام تا کنون از زنگ زدن نتیجهای نگرفتهبوده، زنگ میزند. فروشنده، فوراً گوشی را برمیدارد و خود را آمادهی خدمتگذاری اعلام میکند.
کارمند اتاق اصناف که با پسرخالهام آشناست و مردی است وظیفهشناس و صادق، با حالتی عتابگونه به او، نه تنها شکایت پسرخالهام را مطرح میسازد بلکه به او یادآور میشود که تو در مقابل اینهمه شکایت و حتی جریمهی سنگینی که مدتی پیش شدهای، بازهم دست از این مردمآزاری و بیاعتنایی به خواست مشتریان، برنمیداری. اگر اینبار کسی از تو شاکی باشد، خطر لغو جواز کسب، قدم بعدی خواهدبود. فروشنده که خطر را درمییابد، فوراً دستِ کم را میگیرد و هزار و یک بهانه میآورد که تا کنون در سفر بوده و همان چند لحظه پیش از سفر برگشته است. سپس قول میدهد که پسرخالهام را در مشکل دوربین مداربستهاش یاری رساند و نگرانی او را از دزدان آبدیده که به هیچ چیز مردم رحم میکنند، رفع کند.