برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

دیوارهای پنهان، اندیشه‌های آشکار/ بخش سوم


یک نویسنده‌ی ژاپنی می‌گوید:«از توفان که درآمدی، دیگر همان انسانی نخواهی‌بود که به توفان پا نهاده‌بودی. معنی توفان این است.» واقعیت آنست که برخورد با این جمله، مرا مقداری به اندیشه واداشته‌است. آیا نویسنده‌ی مورد نظر، دگرگونی‌های عمیق و تکامل‌دهنده را تنها در توفان‌ها می‌بیند و یا آن‌که توفان را نیز به عنوان یکی از آن پدیده‌ها در نظر می‌آورد؟ نویسنده‌ی جمله‌ی بالا، در این زمینه چنان کوتاه و بسته صحبت کرده‌است که در این تأثیرپذیری از توفان، چشم‌اندازهای دیگری نیز می‌تواند وجود داشته‌باشد. هرچند اندکی تأمل، ما را متقاعد می‌کند که اگر انسان نه به توفان بلکه به هر پدیده‌ی دیگر زندگی نیز پا بگذارد، هنگام بیرون آمدن از آن پدیده‌، قطعاً آن نیست که قبل از پاگذاشتن بدان بوده‌است. او به عنوان یک موجود تأثیرپذیر و تأثیرگذار، با هرپدیده‌ای که در زندگی روزانه برخورد کند، نمی‌تواند از کنار آن بی‌تفاوت بگذرد. حتی اگر نشان بدهد که بدان بی‌تفاوت‌است، عملاً و در درون خویش، بی‌تفاوت نبوده‌است. طبیعی‌است که میزان تأثیرپذیری انسان از پدیده‌های بیرونی، کاملاً متفاوت‌است. این تفاوت در رابطه‌ی مستقیم با قدرت تأثیرگذارنده‌ی آن پدیده و یا پدیده‌ها از یک‌سو و شدت تأثیرپذیری او از آن‌ها، از سوی دیگر است. درست است که یک تلنگر کوچک در درون بیشتر انسان‌ها، زلزله‌ای ایجاد نمی‌کند، اما در درون احساس و اندیشه‌ی آن‌ها، تحولاتی را موجب می‌شود که بازتاب آن تحولات، در طول زندگی، دیر یا زود، در جایی خود را به نمایش می‌گذارد.

 

من با جمله‌ی نویسنده‌ی ژاپنی، در یک نگرش کلی، کاملاً موافقم. اما با «چگونه‌شدن» و «چگونه تأثیرپذیرفتن» انسان از یک توفان، مقداری فرق می‌گذارم. اول باید بدین نکته اشاره‌داشت که خاصیت توفان، همیشه وارد آوردن ضربه‌های سنگین و سهمگین به جان انسان و حتی مچاله‌کردن اوست. گاه این توفان، می‌تواند او را به کلی درهم بشکند و نابودسازد. به اعتقاد من، تأثیر توفان، صرف‌نظر از این‌که سیاسی باشد یا اقتصادی، اجتماعی باشد و یا عاطفی، از جنسی است که به طور مکانیکی و خشک، انسان را گیج سر و آشفته می‌سازد اما به ندرت می‌تواند در جان او راه‌یابد و در اعماق آن رسوب‌کند و حتی کمتر فرصت می‌یابد که عناصر درونی وی را که هدایت‌کنندهی رفتار و گفتار اوست، تحت تأثیر قراردهد. ویژگی توفان، شبیه سیلاب‌است. در هنگام جاری شدن سیل، حتی زمین تشنه، نمی‌تواند سیلاب را به یک‌باره در خود هضم‌کند. چنین است که آن را از خود می‌راند و سیلابه‌ها، بر سطح آن جاری می‌گردد و هرچه را که بر سر راهش قراربگیرد، ویران می‌کند. در حالی‌که باران نرم و مداوم، به تدریج در زمین فرو می‌رود و هرمقدار هم که ببارد، خطر سیل، کسی یا جایی را تهدید نمی‌کند.

 

اگر به گفته‌ی نویسنده‌ی ژاپنی بار دیگر مراجعه‌کنیم،درمی‌یابیم که توفان و سیلاب، زندگی آدمیان را چنان خراب کرده‌است که آنان همان نیستند که قبل از توفان و سیلاب بوده‌اند. شاید کسی کنجکاوانه بپرسد که انسان پس از توفان، چه تأثیری می‌پذیرد که دیگر همان نیست که قبل از ورود به توفان بوده‌است؟ با توجه به توضیحات بالا، باید گفت آدمیانِ عبورکرده از توفان و یا سیلاب، تبدیل به کسانی شده‌اند که زندگی‌شان درهم شکسته‌است و یا چنان در باتلاق اضطرار و اضطراب فرورفته‌اند که یگانه اندیشه‌ی آنان، از آن‌جا جان سالم به دربردن است. به جای به حرکت درآمدن اندیشه‌های زاینده و شکوفنده، خشم، عصبیت و حتی نفرت، وجود آنان را در برگرفته‌است. در توفان و یا سیلاب، بخش عمده‌ی کارکردهای معقول ذهنی انسان، دچار ایستایی و اختلال می‌شود. زیرا بیشترین توان و اندیشه‌ی فرد، متوجه حفظ جان و یا اموال او از شر توفانی است که ویرا گرفتار کرده‌است. همین ویژگی در انقلاب‌های خونین نیز جاری‌است. در آن‌جا نیز هیچ چیز در مدار آرام و معمولی خود قرار ندارد. کسی که انقلابی را پشت سر گذاشته و عملاً در مسیر آن قرارگرفته‌باشد، آن‌چه را که می‌تواند بازگوید، اندیشه‌های تعالی‌بخشنده و یا طرح‌های ارتقاء دهنده‌ی زندگی فردی و اجتماعی نیست. تنها در باران‌های ریز و مداوم و یا در آرامش و اندیشه‌است که می‌توان دگرگونی‌های مثبت و تکامل‌بخشانه را شاهد‌بود. انسان‌هایی که گرفتار توفان‌شوند، درست است که هنگام بیرون آمدن از آن، همان نیستند که بوده‌اند اما بی‌تردید، جزو آن دسته از افراد می‌گردند که هیجان، وحشت و هراس از مرگ، سایه‌ی خود را چنان بر سر آنان می‌اندازد که هرگونه اندیشه‌ی زایا، همدلانه و زیبایی‌پسندانه از سرای فکر و احساس آنان، رخت برمی‌بندد.

چهارشنبه 25 نوامبر 2015

دیوارهای پنهان، اندیشه‌های آشکار/ بخش اول و دوم


بخش اول/

در سال 1343 خورشیدی، درست هنگامی‌که ترجمه‌ی کتاب «حاصل عمر» از سامرست موام/ William Somerset Maugham/ 1874-1965/ نویسنده‌ی انگلیسی، توسط عبدالله آزادیان و از سوی انتشارات سازمان کتاب‌های جیبی منتشرشده‌بود، من آن را خریدم و با اشتیاق بسیار خواندم. هرچند در گذر زمان، از آن کتاب، چیزی در ذهن من باقی نماند. اما تأثیر کلی و خوشایندی که مضمون آن بر ذهن من باقی گذاشته‌بود، مرا همچنان مشتاقانه برآن می‌داشت تا در فرصتی دیگر و پس از پنجاه و اندی سال، باردیگر به سراغ آن بروم. البته اگر به کتاب مورد نظر، زودترها از این دسترسی می‌داشتم، حتماً زودتر به سراغش می‌رفتم. این‌بار وقتی که کتاب را خواندم، احساس‌کردم که نویسنده با چه حوصله‌ی دوستانه‌ای، تجربه‌ها و افت و خیزهای زندگی فکری خویش را در اختیار خوانندگان خود قرار داده‌است. از سوی دیگر، خواندن این کتاب، این‌بار با تجربه‌ی بیشتر، مرا مقداری متأسف‌کرد. متأسف نه از جهت مطالبی که نویسنده نوشته‌ بلکه از جهت ترجمه‌ای که در آن سال‌ها، ارائه شده‌است. من مترجم این کتاب را نمی‌شناسم و کار دیگری هم از او ندیده‌ام. اما به اعتقاد من، همان موقع، لازم بوده‌است که کسی کتاب مورد نظر را ویراستاری می‌کرده‌است. من تصور نمی‌کنم که اگر ناشر در آن هنگام، تصمیم می‌گرفت که همه‌ی ترجمه‌های خاص آن انتشاراتی، یک‌بار ویراستاری شود، مترجم محترم در مقابل آنان، مقاومت نمی‌کرد. زیرا این کار، هم به نفع همه‌ی کسانی بود و هست که با چنان کتابی سر و کار داشته‌اند و دارند و هم به اعتقاد من، اثر مورد نظر از آن کتاب‌هاست که خواندن آن برای همه‌ی مترجمان و نویسندگان، صرف نظر از فرهنگ، زبان و ملیت، یک ضرورت‌است. سامرست موام در کتاب خود نکاتی را برای ساده نویسی و برقراری ارتباط زنده با خواننده مطرح ساخته که هرگز کهنه شدنی نیست. خاصه آن‌که خود او با صراحت و با سادگی، اندیشه‌های خویش را برزبان آورده‌است.

 

بخش دوم/

سامرست موام، صرف‌نظر از طرح ساده، قاطع و بسیار مختصر اندیشه‌ها و تجربه‌های خویش در همه‌ی کارها و نوشته‌هایی که ارائه داده‌، گاه به طور طبیعی و غریزی، جمله‌هایی را برزبان می‌آورد که می‌توان از آن‌ها به عنوان کلمت قصار استفاده‌کرد. این جمله‌ها بسیار فشرده، قابل تأمل و عمیق‌است. یکی از جمله‌های او این‌است:«اگر ملتی، چیز دیگری را بر آزادی ترجیح‌دهد، عملاً همه‌چیز را از دست خواهد داد.» کمی تأمل روی این جمله، ممکن‌است انسان را غافلگیر و متعجب‌سازد. چگونه ممکن‌است «آزادی»، شاه‌کلید همه‌ی پدیده‌های دیگر زندگی باشد؟ به گمان من، می‌توان در مورد این جمله، هم به عنوان موافق و هم به عنوان مخالف، به بحث پرداخت. جوهر مخالفت و موافقت ما می‌تواند موضوع آزادی را گاه در سایه و گاه در روشنایی قراردهد. اما نکته آنست که مخالفت و یا موافقت ما، چیزی از اهمیت جمله‌ی سامرست موام نمی‌کاهد. زیرا هم‌اینک شاهدیم که بسیاری از مردمان جهان، ممکن‌است غم نان و آب خود را به طور نسبی نداشته باشند اما غم نبود آزادی، مانند خوره، روح آنان را غارت می‌کند. اتفاق را که شاید او، بیشتر در اندیشه‌ی هشداردادن و بیدارکردن ذهن انسان در رابطه با نقش آزادی در زندگی روزانه‌ی باشد تا آن‌که پیامبرانه چیزی را گفته‌باشد که آن را آیتی ابدی و ازلی تلقی‌کند. حتی اگر ما بخواهیم در نقش مخالف این جمله ظاهرشویم می‌توانیم بگوییم که «آزادی»، هرمقدار هم اهمیت داشته‌باشد، نمی‌تواند از نان شب واجب‌تر باشد. می‌توان در اسارت، روزان و شبانی را گذراند اما نمی‌توان روزان و شبانی را گرسنه به سر بُرد. آن‌گاه اگر بخواهیم در نقش موافق ظاهرشویم، می‌توانیم بگوییم که آزادی را نباید با نان شب مقایسه‌کرد. اگر جسم انسان به نان احتیاج‌دارد، روح او، قویاً محتاج آزادی‌است. درست‌است که می‌توان روزان و شبانی را در اسارت به سر بُرد اما امید به آزادی چه برای آنان که در همین راه مبارزه می‌کنند و چه آنان که به دلیل ارتکاب جرم به زندان افتاده‌اند، در جان آنان، شعله‌ور است. اگر چنین نبود، انسان‌های مورد نظر، عملاً تبدیل به مردگان متحرک می‌شدند و صدالبته، خیلی زودتر از فرارسیدن مرگ طبیعی، می‌مردند.  

سه‌شنبه 24 نوامبر 2015