برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

دیدار یار و دیار 01


 

توضیح:

دوستی دارم که ساکن انگلستان‌است. او در خلال سال‌هایی که از ایران بدان دیار مهاجرت کرده، سه‌بار به سرزمین مادری خود بازگشته‌است تا دیداری از مردم، کوچه‌ها و خیابان‌ها و دشت و دمنِ زادگاه خویش داشته‌باشد. این دوست، با وجود آن که علاقه‌ی خاصی به یادداشت‌برداشتن و حتی نوشتن‌دارد، اما در عمل، این کار برایش چندان میسر نبوده‌است. علت علاقه‌ی وی به نوشتن، خاصه زمانی که به ایران می‌رود، فوران احساسات و اندیشه‌هایی است که جان او را در بر می‌گیرد. در دو سفر پیشین، او پس از بازگشت به انگلستان، یادداشت‌های سردستی خود را جهت انتشار برای من فرستاده‌بود که آن‌ها را تنظیم‌کنم و در صورت امکان، منتشرسازم. من نیز در همان زمان، آن‌ها را با مقداری ویرایش واژگانی، در وبلاگ «آوازهای خار بیابان» منتشرساختم. تلاش من همیشه بر آن بوده‌است که به محتوای یادداشت‌های وی، وفادار باشم و جز در حوزه‌ی زبان و القاء درست مفهوم، تغییر دیگری در آن‌ها وارد نسازم.

 

لازم‌است یادآورشوم که این دوست در همان سال‌های جوانی با دختر یک کشیش انگلیسی در شهر «منچسترManchester»که در شمال غربی انگلیس قراردارد، ازدواج‌کرد. حاصل این زندگی مشترک، چند فرزند بوده‌است که همگی همانند پدرشان، ایران را همچون انگلستان، بخشی از زندگی و فرهنگ خود می‌دانند. او در خلال این‌سال‌ها که فرزندانش دوران رشد را می‌گذرانده‌اند، تلاش داشته‌است دور از تعصب و یا احساسات گذرنده، با آنان به گونه‌ای رفتار کند که علائق فکری و فرهنگی آنان نسبت به ایران و انگلستان، چنان نباشد که این یک قربانی آن دیگری گردد. کوشش وی بر این نکته تمرکز داشته که «انسان جهانی» و «عام» را در مرکز باورهای خویش قراردهد. از این روست که فرزندان وی، با وجود تولد و رشد در جامعه‌ی انگلستان، نه تنها خود را با ایران و فرهنگ آن، بیگانه نمی‌دانند بلکه آن را بخشی از زندگی و اندیشه‌های روزانه‌ی خود می‌شمارند.

 

جالب‌است بدانید که پدر همسر وی، در روزگار جوانی، کارگر بافندگی در یکی از کارخانه‌های منچستر بوده‌است. اما خیلی زود دریافته که این صنعت در داخل خاک انگلستان، آینده‌ای ندارد. او به این نتیجه رسیده‌ که سرمایه‌داری انگلستان، در صدد است از نیروی کار ارزان‌قیمت در کشورهایی مانند هند، بنگلادش و پاکستان بهره بجوید و دیر یا زود، بیشترین فعالیت خویش را در چنان مناطقی، متمرکز کند. این کارگر جوان که تحصیلات چندانی هم نداشته و هنوز ازدواج هم نکرده، تصمیم‌ می‌گیرد به تحصیلات خود ادامه‌دهد و مهم‌تر از همه آن که در رشته‌ی الاهیات درس بخواند تا در آینده، به عنوان کشیش، مشغول به کارشود. ‌دوست من از خاطرات این کشیش در حوزه‌ی کلیسا و جامعه، گفتنی‌های شنیدنی و ارزشمندی دارد.

 

نکته آن‌که او شغل کشیشی را نه به دلیل اعتقادات مذهبی بلکه به دلیل انگیزه‌های اجتماعی و مطالعه در برخورد مردم با پدیده‌ی دین و باورهای ماوراء طبیعی، انتخاب کرده‌است. او از کسانی بوده که حتی در موعظه‌های کلیسایی خود، کمتر به مقولات مذهبی در چشم‌انداز گناه و ثواب می‌پردازد. بلکه بیش از هرچیز، بهبود زندگی انسان، تعالی بخشیدن به مناسبات ارزشمند انسانی و دوری جستن از خشونت و تبعیض، مورد توجه‌اوست. او در این سفر، به طور عمده، در شهر تربت حیدریه که زادگاه اوست و دیگر شهرهای استان خراسان، از جمله، گناباد، طبس، بیرجند، نیشابور و سبزوار، به سیر و سفر پرداخته‌است.

 

                                                                                                                                 

قراربود سال آینده‌ی میلادی یعنی 2015، سفر دیگری به ایران داشته‌باشیم. اما «مَدیسون/Maddisson» و «اَمبِر/Amber» که در سفر قبلی کوچک‌تر بودند، دوست نداشتند که از دو خواهر بزرگ‌ترشان «آلیس/Alice» و «جولیا/Julia» در مورد دیدن مناظر ایران و دیدار با مردم، چیزی کم بیاورند. از این رو، اصر آنان مرا واداشت تا این سفر را یک‌سال جلوتر بیندازم و با آن‌ها راهی ایران شوم. آنان با وجود آن‌که سفر قبلی را به خوبی به یاد می‌آوردند اما نمی‌توانستند ارزیابی واقع‌بینانه‌ای از پدیده‌ها داشته‌باشند. بخشی از ارزیابی‌های ما تشکیل شده از ارزیابی‌های دیگران است که ما آن‌ها را می‌آموزیم و عملاً در رفتار و گفتارمان به گونه‌ای بازتاب‌ می‌یابد. اما برای داشتن یک ارزیابی واقع‌بینانه که مبتنی بر تجربه و آزمون فردی باشد، انسان نیاز به کسب تجربه‌ها‌ی بیشتری دارد. از همین‌رو، آن‌ها نیاز به سفر مجددی به ایران داشتند تا خود به چنان ارزیابی فردی، دست‌یابند. هرچهار دختر من، زبان فارسی را خوب می‌فهمند و تقریباً خوب صحبت می‌کنند. من از لحظه‌ی تولدشان، فقط با آن‌ها فارسی صحبت کرده‌ام.

 

مادرشان با آن‌که فارسی را می‌فهمد و صحبت می‌کند اما با آن‌ها، فقط انگلیسی حرف زده‌است و می‌زند. دختران من، به جز نام انگلیسی، نام‌های فارسی هم دارند. این نام‌ها در اداره‌ی آمار انگلیس و همه‌ی مقامات دولتی، جزئی از نام فرزندان من‌است. نام ایرانی «مَدیسون»، «پردیس» و نام ایرانی «اَمبِر»، «بهدخت»‌است. نام ایرانی «آلیس»، «آفتاب» و نام ایرانی «جولیا»، «پریشاد» است. این را بگویم که برای مردم انگلیس، راحت‌تر است که افراد را به نام انگلیسی آن‌ها صداکنند. ضمناً همسر من «راشل/Rachel» نام‌دارد. من و او به همان اسم‌های ایرانی و انگلیسی خویش بسنده کرده‌ایم. راشل در رشته‌ی حقوق قضایی درس خوانده و سال‌هاست که به عنوان قاضی در یکی از شهرهای اطراف منچستر به کار مشغول‌است. من با آن‌که در ایران، در رشته‌ی فلزشناسی تحصیل کرده‌ام اما در انگلستان، رشته‌ی دیگری را انتخاب کردم که عبارت باشد از شیوه‌های درمانی غیر متعارف. اگر کسی بخواهد این رشته‌ را امروز بخواند، با چنین نامی برخورد نخواهدکرد. در آن هنگام که من می‌خواستم این رشته را بخوانم، برای بسیاری، پدیده‌ی کاملاً ناآشنایی بود. اما امروز به آن، «کاردرمانی»، «موسیقی درمانی» و «گفتاردرمانی» و بسیار نام‌های دیگر نهاده‌اند که هرکدام، برای خود، دانش و زمان جداگانه‌ای می‌طلبد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.