برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

این رازِ سر به مُهر 02


در این ماجرا، سخن بر سر آن نیست که از میان باورمندان این دو تفکر، «که» برحق بوده‌‌است. بی‌تردید، هرکس که زنده‌بوده و روزگاری در این کره‌ی خاکی به سربُرده، از حقی برخوردار بوده‌است. حتی اگر این حق را نااهلان روزگار، با فشار و ستم، از او گرفته‌باشند. آیا آن امامزاده‌‌ای که نامش محمد محروق بوده و بسیارانی از دور و نزدیک به دیدارش می‌آمدند و با بوسیدن در و دیوار آرامگاه ابدی‌اش نه تنها آرامش می‌گرفته‌اند تا برای روز قیامتی که در افق‌های دورِ بعد از مرگ قرارداشته، توشه‌ای فراهم ‌سازند، برحق بوده یا مردی تلخ، اندوهگین، متفکر که شاهد جامعه‌ای بوده که مردان سطحی‌نگر و سودجوی آن، زمام کارها را به دست داشته‌اند و در مردم فریبی، دغل‌بازی و دروغ‌زنی، با یکدیگر در رقابت‌های خونینی به سر می‌برده‌اند. بدون تردید هردوی آنان، دو دنیای کاملاً متفاوت را نمایندگی می‌کرده‌اند. مردمان دغل‌کار و تیره‌دل، بر سریر قدرت، برای خویشتن، بهشتی آرزویی در عرصه‌ی خاک به وجود آورده بودند و از طرف دیگر، محرومان و دردکشیدگان را به بهشتِ پس از محاکمات روز قیامت، حواله می‌دادند. خیام اندیشمند که شاهد چنان جامعه‌ای فاسد و دَم‌نگر بوده‌است، می‌دانسته که اگر، کمی بیشتر زبان بگشاید، از سوی همان دغل‌کارانِ سپیدجامه، چه بسا به مرگ محکوم گردد. بیهوده نبوده‌است که او با زبانی نمادین، این نکته را مطرح می‌سازد که:

 

نـــاآمــدگان اگــر بــدانند کــه مـا

از دهر چه می‌کشیم، نایند دگر

 

گذشته از این، خیام به گونه‌ای زیرکانه، خود را در معرض همه‌ی گمان‌های روشن و تاریک روزگار قرار می‌دهد تا فریبکاران زمانه، بهانه‌های کمتری برای محکوم ساختن وی، در دست داشته‌باشند:

 

گـــر من زِ مِــی مُغانـه مستم، هستم

گــر کافر و گبـــر و بت پــرستم، هستم

هـــرطایـــــفه‌ای بــــه مــن گمانی دارد

من زانِ خودم، چنان‌که هستم، هستم

 

مردی چون او، نمی‌داند که انسان، چرا باید آفریده‌شود و آن‌همه رؤیا، عشق و آرزو را در سر بپروراند و خود عملاً تبدیل به کهکشانی گردد که بزرگ‌ترین کهکشان‌های فضای بی‌مرز، در برابرش، از شکوه و عظمت بیفتند. اما با وجود این، در یک روز آفتابی یا بارانی، ناگهان سر بربستر مرگ بگذارد و آن همه عظمت و حرمت فکری و عمیق‌اندشانه را به خاک و خاکستر بِسپُرَد. در چنین فضایی، خردمندان کسانی هستند که حضور نمایندگان این طرز تفکر کاملاً متفاوت را در کنار هم به عنوان یک واقعیت عینی می‌پذیرند. خیام و امامزاده محمد محروق، هرگز با یکدیگر رقابتی نداشته‌اند. هرکدام بازتاب دنیاهای متفاوتی بوده‌اند.

 

زمانی که من کتاب شرح حال زندگی ادوارد فیتزجرالد/ Edward Fitzgerald/ 1809-1883/ را ترجمه می‌کردم، بیش و بیشتر دریافتم که خیام چه عظمتی داشته‌است. فیتزجرالد مردی ثروتمند بوده که همه‌ی آن‌چه را داشته، از پدر خود به ارث برده است. او انسانی بوده‌، متواضع و غیروابسته به مال و منال هستی. مردی نیکوکار، دوست‌دار طبیعت و جلوه‌های آن. بسیاری را او را می‌دیدند که در خانه‌اش، پرندگان گوناگون، او را احاطه کرده‌اند و در انتظار غذادادن‌های او هستند. او دوست می‌داشت، به آنان آب و غذابدهد و حرکات زیبایشان را از نزدیک تماشا‌کند. زمانی که وی درگذشت، وصیت بلندبالایی با دقتی ریاضی‌گونه ترتیب داد که اموالش را میان دوستان و آشنایان، همسایگان و نیازمندان، بر اساس شناختی که از وضع مادی آنان داشت، بزرگوارانه تقسیم کنند. او حتی در وصیت‌نامه‌اش نوشته‌بود که هیچ‌کس نباید در تقسیم مال و منال او، اصل وصیت وی را زیرپا نهد و یا حقوق ماهانه‌ای را که برای همه‌ی عمر، جهت افراد نیازمند تعیین‌کرده‌بود، چه با تمایل خودِ آنان و چه با فشار اطرافیان، به نام کسی دیگر تغییردهد. فیتزجرالد شیفتگی خاصی به خیام و اندیشه‌های او داشت و زندگی خویش را نیز خیامانه می‌گذراند. با توجه به چنان خصلت‌هایی بود که من، عنوان کتاب را با پوزش از جان گلاید/ John Glyde/1823-1905 انگلیسی که نویسنده‌ی آن کتاب بوده و در زمان فیتزجرالد و بعد از مرگ او زندگی می‌کرده، «روح خیامی فیتزجرالد» گذاشتم. در این کتاب، انسان در می‌یابد که خیام، تنها نیشابوری، خراسانی، ایرانی و خاورمیانه‌ای نبوده‌است. خیام، جلوه‌ی تفکری است انسانی/ جهانی. اقبالی که آمریکائیان از ترجمه‌ی رباعیات خیام فیتزجرالد در قرن نوزدهم نشان دادند، خود حکایت از همان راز سر به مُهری داشته و دارد که ذهن همه‌ی آدمیان را در هرکجای این کره‌ی خاکی که باشند، کم یا زیاد به خود مشغول داشته‌است.

 

در شعر خیام، می‌توان اضطراب متلاطم و اندوه دائمی عمیقی را شاهدبود. حتی زمانی که مردمان روزگار را به «غنیمت‌دانستنِ دَم» تشویق می‌کند، می‌توان غبار این غم را بر اندام واژه‌های شادزیستانه‌ی او به تماشا آمد. او نه به قیامت می‌اندیشد و نه به بهشت و جهنمی که دوست‌داران امامزاده محمد محروق بدان می‌اندیشیدند. فریاد او در آنست که هیچ کس، هنوز پیامی در مورد راز سر به مُهر هستی که وی بتواند درستی آن را بیازماید و یا به درستی آن اطمینان داشته‌باشد، از دهانش درنیامده‌است. انسان چرا می‌آید و چرا می‌رود؟ او در میان دو جلوه‌ی مرموز و متضاد، به زنجیر کشیده‌شده‌است. از یک‌سو، «چرا می‌آید و چرا می‌رود؟» و از سوی دیگر، «ضرورت این آمدن و رفتن انسانی» چیست. زیرا اگر چنین آمدن و رفتنی در کار نبود، چگونه نوبتِ زیستن در این جهان به او می‌رسید که پا به عرصه‌ی هستی بگذارد. پذیرش بی‌چند و چون چرخ گردشگر هستی که آدمیان بیایند و بروند و زندگی بدین‌گونه تداوم داشته‌باشد از یک سو و این چرایی طغیان‌گرانه در آمدن و رفتن انسان‌ها، هرانسان اندیشمندی را وا می‌دارد تا سر در گریبان خویش فرو بَرَد و زمانی چند به این تضادهای شگفت‌انگیز هستی، بیندیشد.

 

خیام با وجود پذیرش این قانونمندی اجتناب‌نا‌پذیر، بیمی از آن ندارد که آشکارا مطح سازد که حتی پا به جهان گذاشتن او، از روی اضطرار بوده‌است. پرسش آنست: کدام اضطرار؟ آیا تدوام نسل آدمی در سایه‌ی لذت مناسبات جنسی، پرده‌کشیدن بر چنان اضطراری بوده؟ یا آن‌که پس از شکل‌گرفتن او در رَحِمِ مادر، چاره‌ای جز زاده‌شدن، در برابر او قرار نداشته‌است. او چه مُرده زاییده‌ می‌شد و چه زنده، چیزی نبوده‌‌است که او خود، انتخاب کرده‌باشد. خیام با وجود آن که گاهی از شدت تلخی و عصبیت فلسفی خویش، آرزو می‌کند که ای کاش نه به دنیا می‌آمد و نه مسیر «شدن» را در طول سالیان عمر طی می‌کرد و نه در این جهان به سر می‌بُرد، با وجود این، انسانی، زندگی‌طلب‌است. به همین‌دلیل است که حتی «مرگ» را نیز به اِکراه می‌پذیرد.

 

آورد بــه اضطرارم اول بــه وجـــود

جـز حیرتم از حیات، چیزی نـفزود

رفتیم بــه اِکراه و ندانیم چـه بـود

زین آمدن و بودن و رفتن، مقصود

 

در همین وضع و حال، او چنان شیفته‌ی زندگی‌است که حتی به این بازیابی خویشتن در قالبی دیگر، رضایت می‌دهد و آرزومندانه می‌خواهد:

 

کاش از پی صدهزار سال از دلِ خاک

چـــون سبزه، امید بـــردمیدن بودی!

 

او گاه یک‌باره در قالب یک آفرینشگر قدرتمند که از اعتماد به نفس عمیقی نیز برخوردار است، به جلوه‌گری می‌پردازد و به تنهایی آرزو می‌کند که ای کاش می‌توانست قدرتی خداوندانه داشته‌باشد تا این فلک نامناسب و ستمگر را درهم بشکند و جهان دیگری را جانشین آن سازد. جهانی که آزادگان، راحت‌تر به آرزوهایشان دست‌یابند. او می‌دید که مردان سیاست و قدرت، دست در دست ریاکاران و مُتعبّدان، عرصه را برمردمان آزاده‌ی روزگار، تنگ ساخته‌اند. حافظ نیز وقتی در قرن هشتم گفته‌بود، «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»، در واقع اشارتی به تحقق همان آرزوهای خیامی‌ دارد. با این تفاوت که خیام در قرن یازدهم و دوازدهم میلادی، چنین آرزویی را در سر پرورانده و به تنهایی، میدان‌دار شده و حافظ در قرن چهاردهم میلادی، چنین آرزویی را نه به عنوان اول شخص مفرد بلکه به عنوان اول شخص جمع مطرح کرده‌است.

 

 

گربرفلکم دست بُـــدی چون یزدان

برداشتمی من ایــن فلک را زِمیان

از نـــو فلکی دگــر چنان ساختمی

کازاده، بـه کام دل رسیدی، آسان

 

خیام گاه چنان در برابر این عظمت کور و کرهستی که برای صدای او، گوش شنوایی ندارد، احساس درد و ناتوانی می کند که سرنوشت آدمی را تقدیر تغییرناپذیری به شمار می‌آورد که با آن نمی‌توان کاری‌کرد. در چنان لحظات دردبار و گزنده‌ای است که او ارزش زنده‌بودن را با وجود آن که این کهکشان، از دیدگاه او، «حقیقت»ی «مجازی» به شمار می‌آید، باز از روی دلتنگی عمیق انسانی خویش، سعی در دادن نوعی تعمیم به همه‌ی زندگان دارد. تعمیمی تسلا‌بخشنده که چنین «حقیقتِ مجازی»، ارزش آن را ندارد که انسان، در حال شکایت از رنجِ کاهنده‌ی روان آدمی باشد که گریبان وی را گرفته است. همین تلاطم‌های درونی و سرگردانی‌های روحی، گاه او را می‌دارد که خود را تسلیم سرنوشت سازد و با آن، به شکلی از درِ سازش درآید. به اعتقاد من، این بخش از اندیشه‌‌های مطرح‌شده از منشور رباعیات او، چندان خیامی نمی‌نماید. هرچند چنین موردهایی در میان رباعیات او، چندان زیاد نیست. از طرف دیگر، در کلام او، می‌توان لحنی پر از دریغ و درد را شاهد بود که بر این نکته تأکید می‌ورزد که بود و نبود ما در برابر این هستی عظیم، نه دیدنی است و نه احساس‌کردنی. جهان، پیش از ما بوده‌است و پس از ما نیز خواهد بود:

 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بـود

نـــی نام زما و نـــه نشان خــواهد بـود

زیـــن پیش نبودیم و نـــبُد هیـچ خـــلل

زین پس چو نباشیم، همان خـواهد‌بود

 

چون عُمر به سر رسد، چه بغدادو چه بـلخ

پیمانــه چو پُرشود، چه شیرین و چه تــلخ

خوش باش که بعد از من و تو، مـاه بسی

از سَلخ بـــه غِرّه آیـــد از غِـــرّه بــــه سَلخ

 

      شنبه چهاردهم آوریل 2018     

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.