برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

موجی از تعبیرها


به راستی اگر تعبیرها و تفسیرهای انسان از طبیعت و مناسبات انسانی وجود نداشت، چگونه آدمیان قادر بودند پیام‌های ریز و درشت خویش را با معانی ساده و یا پیچیده، به دوستان و دشمنان خویش انتقال‌دهند. گذشته از تجارب علمی که براساس آزمون و خطا و در روندی درازمدت به دست می‌آید، دیگر ابعاد زندگی انسانی، سرشار از تعبیرهای ساده و پیچیده، متشابه، متفاوت و حتی متضاد است. برای آن که بتوانیم بحث را ادامه‌دهیم، لازم است در آغاز، مثالی بیاوریم. یک درخت تنومند و سرسبز را در نظر آوریم. آن‌گاه در پیرامون آن، افرادی را مجسم‌سازیم که در حال براندازکردن، ته و بالای درخت هستند تا بتوانند دریافت و یا تعبیر و تفسیرخویش را از آن ارائه‌دهند. تردید نیست که به شماره‌ی انسان‌ها و تعدد تجربه‌ها و توانایی‌های ذهنی، می‌تواند تعبیرها و دریافت‌های گوناگون در مورد آن درخت ارائه‌گردد. آن‌چه را که در این‌جا به عنوان مثال می‌آوریم، می‌تواند نمونه‌هایی از خروار باشد. در این‌جا شاید لازم‌باشد که دریافت و تعبیر و تفسیر یک فرد را در رابطه با آن درخت، بازگوییم:

 

1/ آشنا یا نا آشنا بودن درخت برای آن فرد.

2/ میوه‌دهندگی یا میوه ندهنگی درخت.  

3/ احساسِ انسان در مورد میوه دهندگی آن درخت.

4/ داشتن خاطره‌ها‌ی خوش یا ناخوش از دفعاتی که میوه‌ی آن درخت، توسط آن فردخورده‌شده.

5/ برجسته‌شدن یک یا چند خاطره از میان خاطرات خوردن میوه‌ی درخت.

6/ گره‌خوردن حالت دلپذیر یا نادلپذیر خاطره‌ها‌ی خوردن میوه‌ی آن درخت در رابطه با افرادی که انسان، آن‌ها را در آن هنگام ملاقات کرده‌است.

7/ به وجود آمدن این اندیشه در ذهن آن فرد که ای کاش، وی باغی می‌داشت و مقداری از آن درخت‌ها در آن باغ می‌بود که هم می‌توانست از میوه‌هایش بهره بگیرد و هم از سایه و زیبایی‌اش.

8/ شکل‌گرفتن این اندیشه در ذهن آن شخص که ای کاش، آب و هوای ایران، چندان خشک نبود و بیشترها از این، می‌شد با بودن آب و برف و باران، از سبزینگی و زیبایی درخت‌ها بهره‌بُرد.

9/ اندیشیدن آن فرد به این نکته فکرکردن که ای کاش مردمان خردمندی، زمام امور کارها را در دست‌داشتند تا فاجعه‌ی بی‌آبی، نتواند بیشتر از پییش، درخت‌هایی این چنین تناور را در بسیاری از نقاط کشور به نابودی و خشکی بکشاند.

10/ فکر کردن آن شخص به پاییز و زمانی که دیگر میوه و یا برگی بر شاخه‌های درخت مورد نظر دیده نمی‌شود.  

11/ تجسم قطع‌کردن بی‌رویه‌ی درخت‌ها از سوی مقام‌های مسؤل در ذهن آن شخص، تنها برای ساختن آسمان‌خراش‌های سود رساننده.

12/ اندیشه به برگ‌ها و شاخه‌های فشرده‌ی درخت و سایه‌ی آرامش‌دهنده‌ی آن.

13/ اندیشه به تنومندی درخت و این که چوب‌های آن، چه بسا پاسخ‌دهنده‌ی چند و چندین در و پنجره‌ی چوبیِ‌ زیبا باشد.

14/ اندیشه به هیزم اجاق و این که درخت مورد نظر می‌تواند مدت‌های مدید، هیزم اجاق آن فرد را اگر روستایی باشد، تأمین‌سازد.

15/ اندیشه به شاعرانه‌بودن سایه‌سار درخت که کاش شاعری در آن لحظات در آن‌جا می‌بود و قلم به دست می‌گرفت و منوچهری‌وار، شعری می‌سرود.

16/ اندیشه به خاطره‌ای از دوران جوانی که با دختر و یا پسری که دوستش می‌داشته، در آن‌جا و یا در سایه‌ی درختی مشابه آن، همدیگر را ملاقات کرده‌‌اند.

17/ اندیشه به این‌که چنان درخت تناوری، شاهد چه انسان‌هایی بوده‌است. انسان‌هایی که چند و چندین نسل، آمده و رفته‌اند اما آن درخت، همچنان در گذر زمان، تناور ایستاده و شاهد حضور نسل‌های گوناگون بوده‌است.

 

چنان که می‌بینیم، می‌توان هرپدیده‌ای را در رابطه با تجربه و نگرشی که انسان‌ها دارند، به شکل‌های گوناگون، تعبیر و تفسیرکرد. در زبان فارسی، مَثَلی‌است که در واقع ریشه‌ی آن در بیتی است که نظامی گنجوی[1] در مورد لیلی و مجنون سروده‌است. در دو بیت از این مثنوی، که گفتگویی است میان مجنون و شخص عیب‌جو، چنین می‌خوانیم:

 

تو قد بینی و مجنون جلوه‌ی ناز

تــو چشم و او نــگاه نـاوَک انداز

تو موبینی و مجنون پیـچش مو

تــو ابــرو، او اشارت‌هــای ابــرو

 

پدیده‌ی اصلی در این‌جا، قد و قامت لیلی، چشم‌ها، موها و اَبروهای اوست. اما در این لحظه، دریافت و تعبیر دو نفر، مورد بحث است. یکی شخص مجنون و دیگری فرد عیب‌جو. چه بسا هر یک از ما که این دو بیت را می‌خوانیم، دریافت‌ها و نگرش‌های متفاوت‌تری از نگرش مجنون و فرد عیب‌جو نیز داشته‌باشیم. بدین معنی که صرف‌نظر از موردهایی که مجنون بر زبان آورده، سخنی از شخصیت، شعور و توانایی فکری لیلی در میان نیست. از این‌رو، خواننده می‌تواند چنین بُعدی را گسترش‌دهد و بسیاری نکات را دیگر را بازکند.

 

یک نویسنده‌ی فرانسوی به نام آنتوان دو سنت اگزوپِری[2] در جایی می‌گوید:«معنای هرپدیده‌ای در خودِ آن پدیده نیست، بلکه در نوع برداشت ما از آنست.» با توجه به این‌که مناسبات فردی و اجتماعی ما، تعیین کننده‌ی نوع برداشت و حتی ارزش یک پدیده در ذهن و رفتار ماست، دیگر درخت به عنوان یک پدیده‌ی طبیعی، به خودی خود نمی‌تواند انبوهی مفاهیم و یا تعبیر و تفسیرها را با خود همراه داشته‌باشد. بلکه این ما هستیم که به اندازه‌ی توانایی فکری و تخیل خویش، ابعاد تازه‌ای را بر درخت می‌افزاییم و آن را در ارتباط با بسیاری تجربه‌های فردی و اجتماعی، قرار می‌دهیم. حتی در حوزه‌ی ادبیات، شاعرانی که شعر خویش را در بافتی از استعاره، ایهام، ابهام و با زبانی فاخر و زیبا بیان داشته‌اند، زمینه را برای چنان دریافت‌های متفاوت، فراهم ساخته‌اند. خاصه در دوران‌هایی از تاریخ ما که بسیارانی، محمودِ غزنوی‌وار، انگشت در کرده‌بودند و قِرمَطی می‌جستند. مهم‌تر آن که تاریخ ایران، تا این لحظه کم یا زیاد، عملاً در چنین مسیری حرکت کرده‌است.

 

حافظ[3] یکی از شخصیت‌هایی است که شعر او نمی‌توانسته‌است برای دَه منظور و مقصود متفاوت، سروده شده‌باشد. اما در همه‌ی این دوران‌ها، هر نسلی با توجه به تجربیات عصر خود و خفقانی که برفضای زبان و بیان و رفتار مردم حاکم بوده، تعبیری از آن ارائه داده‌است. حتی گستره‌ی این تعبیر از فضای سیاسی و اجتماعی کشور، به درون زندگی خصوصی مردم نیز راه یافته‌است. در این زمینه، می‌توان وزن سنگین هواداران او را در درون محفل‌های خصوصی و مناسبات خانوادگی، مشاهده‌کرد که به جستجوی آینده‌ی روشن، سعادت درازمدت و آرامش درونی، اشعار او را همچون بیت‌الغزل معرفت، زمزمه می‌کنند. اگر حافظ می‌توانست سر از خاک گور درآوَرَد و به انبوه مردمی که در پی به کف‌آوردن راز هستی، کلام او را بدل به یکی از مقدس‌ترین جلوه‌های اندیشه و فکر انسان کرده‌اند، برخورد می‌کرد، از شگفتی، نمی‌دانست چه بگوید و چه واکنشی به نمایش بگذارد.

 

حافظ در قرن چهاردهم میلادی می‌زیسته‌است. اما در سده‌ی شانزدهم میلادی، درست پس از نزدیک به سه قرن از دوران حافظ، شخصیتی به نام [4]William Shakespeare در انگلستان ظهور می‌کند که زبان و کلام او نیز همچون زبان و کلام حافظ، سرچشمه‌ی تعبیرها و تفسیرهای فلسفی می‌گردد. در شعر حافظ، گذشته از فکر و فلسفه، دردِ انسان در جامعه‌ای که زورگویان، سُکان‌دار کشتی زندگی مردم هستند، جلوه‌ی برجسته‌ای دارد. اما شکسپیر که در عصر الیزابت اول[5] به دنیا آمده و دوران شکوفایی زندگی‌اش را نیز به طور عمده در عصر همین ملکه به سرآورده، مشکلات عصر حافظ را نداشته‌است. با وجود این، کلام او نیز از دیدگاه فلسفی و حتی اجتماعی، در معرض انبوهی تعبیر و تفسیرهای گوناگون قرارگرفته‌است. ظاهراً ویلیام شکسپیر از دست ویرانگران گورستان‌ها دل پرخونی داشته‌است و به همین جهت در شعری، وصیت می‌کند که کسی دست به مقبره و استخوان‌های او نزند:

 

تو را به مسیح،

از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته‌است،

دست بدار!

خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد،

و نفرین بر آنکه استخوان‌هایم را بردارد!

 

در حالی که حافظ با همه‌ی سیاهی‌های حاکم بر عصر خویش و درگیری‌های خونین میان مردان قدرت و افتخار، نگرانی شکسپیر را برای زمان بعد از مرگ خویش نداشته‌است. او حتی وعده می‌دهد که اگر معشوق، با «می» و «مطرب» بر سر خاک او حاضر گردد، وی نیز رقص‌کنان از درون گور، بیرون ‌آید و حاضران را همراهی‌کند.

 

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا بـه بــویت ز لَحَد رقص‌کــنان بــرخیزم

روز مـــرگم نفسی مـــهلت دیدار بـــده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان بـرخیزم

 

نکته آنست که تعبیر و تفسیرهای انسانی از هر حرکت، گفته، اشاره و یا اثر ادبی و هنری، همچنان تداوم خواهد داشت. بسیاری از آثار فکری گذشتگان، به دلیل عمق و سنگینی اندیشه‌هایی که در آن ها جاری بوده‌است، بازهم از سوی نسل‌های آینده، با چشم‌اندازهای تازه‌ای، مورد تعبیر و تفسیر قرار خواهدگرفت. واقعیت آنست که غنای تمدن بشری، در زیر آسمانی که ما می‌بینیم، بی‌وجود چنان تعبیرها و دریافت‌های متفاوت، عمیق و شکوفاکننده‌ی ذهن انسان، بسیار فقیر و حقیر باقی می‌ماند.

چهارشنبه 14 فوریه 2018



[1]/ نظامی گَنجَوی/1141-1209 میلادی ، شاعر ایرانی.

[2]/ Antoine de Saint-Exupéry/ 1900-1944/ نویسنده‌ی فرانسوی

[3]/ خواجه شمس‌الدین محمد حافظ/ 1315-1390 میلادی

[4]/ William Shakespeare /1564-1616/ شاعر، نویسنده و بازیگر تأتر، اهل انگلستان

[5]/ Elisabeth I / 1533-1603/ ملکه‌ی انگلستان.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.