کلماتی مانند عدالت، برابری، ارزشهای یکسان انسانی و بسیاری مفاهیم و واژه های دیگر در این راستا، در همهی زبانهای زندهی جهان، از به کارگیری فراوانی برخوردار است. زیرا با منافع حیاتی و روزمرهی همهی اقشار اجتماعی، چه فرادستان و چه فرودستان، در ارتباط مستقیم قرار دارد. البته تعبیر بسیاری از نظامهای سیاسی غیر دمکرات از این کلمات، با نظامهای سیاسیِ دمکرات و پیشرفته، تفاوتهای شگفتانگیزی دارد. گاه برابری انسانی و عدالت در یک نظام بسته، خسته و فرسوده، درست در جهت خلافِ برابری انسانی و عدالت در نظامهای شکوفنده و دمکراتاست. به همین دلیل، باید گفت که شماری از کلمات، چنان معانی مهآلود و آشفتهای دارند که ممکناست خوانندهی بیتجربه را به کلی گیج و سرگردان سازند. در کشور غردمکراتی که اجرای مجازات اعدام، مانند دوماه حبس تأدیبی در یک کشور دمکرات است، اجرای چنان مجازاتی، به معنی اجرای وفادارانهی «عدالتِ» ذهنیِ قدرتمدارانِ آن کشورِ غیردمکرات است. در حالی که چنان عملی، در بسیاری از کشورهای دیگر، زیرپاگذاشتنِ اصول اولیهی انسانی است. اجرای «عدالت» در چنان سرزمینها، از مسیری میگذرد که قانونِ حرمت گذارانه به انسان، حتی در آنجا، سرگردان هم نیست چه برسد که وجود خارجی داشتهباشد. هردو کشور یا هردو نظام سیاسی متفاوت و متضاد، معتقد به اجرای عدالتند. آن یک، خواهان عدالتی است خونین، خشمآگین و نابودکنندهی انسانهای خطاکار و آن دیگری، خواهان عدالتی است درمانگر، بخشنده و دور از هرگونه نفرتپراکنی و آزار.
واقعیت آنست که قانون گزاران، نویسندگان و دیگر مردمان هرسرزمین، هنگام استفاده از چنین کلمات مه آلود، به همان محتوایی توجه دارند که ذهنیت، تربیت فرهنگی و اجتماعی آنان، آن را در ذهن آنها، جای انداختهاست. اما اندکی دقت در معنی برخی از این واژهها، این نکته در برابر ما آشکار میشود که بهرهگیری زبانی ما، یک بهرهگیری غبارآلود و مبهمِ محتواییاست. به عنوان مثال، وقتی به واژهی برابری و عدالت میاندیشیم، چه بسا هر دوی آنها را به یک معنی به کار ببریم و یا در دقیقترین بهرهگیری زبانی، کاملکنندهی یکدیگر تصورکنیم. در حالی که این دو کلمه، عملاً معنیهای متفاوتی دارند. واژهی برابری یا یکساننگری[1] با کلمهی عادلانه یا عادلانهنگری[2]، به کلی متفاوتاست. شاید بهتر باشد مثالی آوردهشود تا بهتر بتوان به معنی و تفاوت محتوایی آندو اندیشید. در پشت دیوار یک استادیوم ورزشی، سه نفر ایستادهاند. آن سه نفر، عبارتند از یک مرد، یک نوجوان و یک کودک که دوست دارند مشتاقانه، اتفاقات آن سوی نرده را تماشا کنند. در این میان، تنها کسی که میتواند آنسوی نرده را ببیند، فرد بزرگسالاست. آن نوجوان و کودک، به علت کوتاهی قد، با لبهی نردهی چوبی، فاصلهی بسیار دارند و در نتیجه از دیدن حرکات ورزشی و هیجانانگیز آن سوی نرده، محرومند.
از دیدگاه برابری و یکسان نگری، لازم است به همهی آنان، چهارپایهای داده شود تا از آن استفادهکنند. امر برابری میطلبد که حتی به آن فرد بزرگسال نیز چهارپایهای دادهشود. هرچند او بدان نیاز ندارد. اما برابرطلبی و یکساننگری حکم میکند که در این برخورد، هیچگونه تبعیض و تفاوتی پیش نیاید. نکته آنست که چهاپایهی داده شده، برای فردِ نوجوان، کافیاست اما برای کودک، به هیچوجه کافی نیست. حالا نوجوان و فرد بزرگسال، میتوانند آن سوی نردهی چوبی را ببینند. در حالی که کودک، همچنان از دیدن آن طرف نردهی چوبی محروماست. در این جاست که موضوع عادلانه یا عادلانه نگری به میدان میآید. بدین معنی که باید به نیاز فرد نگاهکرد. کودک به دو چهارپایه نیازدارد تا جبران کوتاهی قدش بشود. نوجوان فقط به یک چهارپایه و فرد بزرگسال، از داشتن چنان چهارپایهای بینیاز است. در اینجا، سه انسان با تفاوتهای سنی و بدنی از نظر رشد، نیازهای متفاوتی دارند.
عدالت آنست که به نیازهای معین فرد در جامعه توجه شود. چنان مساواتی که نیاز مشخص فرد را در نظر نگیرد، نوعی بیعدالتیاست. در دورانی که روسیه، کشور شوراها نامیده میشد و آرزومندان دردکشیدهی کشورهای زیر سلطهی فقر، غارت و زورگویی، در انتظار آن بودند تا روزی، چنان کشور آرزومندانهای همانند کشور شوراها داشتهباشند، این شعار تکرار میشد که در کاملترین شکل سوسیالیسم، هرکس باید به اندازهی توانش کارکند و به اندازه نیازش دریافتدارد. این آرزو، جانِ بسیارانی را به شکفتگی و تپندگی وامیداشت که چه جامعهی زیبایی خواهد بود که در آنجا، عدالت به معنی واقعی کلمه، استقرار یابد. هرچند وقتی پرده برافتاد، دنیای دیگری، دیدگان آرزومندان را حیرتزده و قلب آنان را اندوهگین ساخت. شعار مورد نظر، عملاً بر پایهی توانایی و نیاز انسانها بر زبان آمدهبود. بیآنکه محتوای آن از پشتوانهای برخورد باشد. اما از شعار مورد نظر، میتوان در کشورهای دمکرات جهان، این بهره را بُرد که لازم است در عادلانهنگری، به نیازهای مشخص انسان، توجه گردد.
اگر قرار باشد واژههای مورد استفاده در نظامهای سیاسی متفاوت، از آلودگی و غُبارگرفتگی معنایی خارج گردند و چهرهای شفاف و متناسب با محتوای آن داشتهباشند، لازماست در هر سرزمین، متناسب با محتوای اجرای قوانین آن، واژههایی در خور آن قوانین و اجرای آنها انتخاب گردد. واقعیت آنست که نه کشورهای غیردمکرات جهان، حاضرند دست به ترکیب واژههای مورد استفادهی خویش در حوزهی عدالت و انسانیت بزنند و نه معتقدند که آنان، قدمی برخلاف عدالت برمیدارند که چنان تغییری را ضروری احساسکنند. شاید ضرورتداشتهباشد که اشارهای داشتهباشیم به کشورهای دمکرات جهان که رهبران آن ها و نیروهای برابریطلب، در تلاشند تا واژههای فرسوده و دلالت داشته بر محتوای غیرقابل قبول و رد شده را تغییر دهند. چندی پیش نخست وزیر جوان کانادا [3]Justin Trudeau در گفتگو با خانمی که برای واژهی انسانیت یا بشریت، از کلمهی رایج Mankind استفاده کردهبود، حرف او را اصلاحکرده و گفتهبود بهتر است از Peoplekind استفادهشود که نه کاری به جنس مرد دارد و نه به جنس زن. این نگرش نخستوزیر کانادا در جهت همان افکاریاست که که در یک جامعهی دمکرات، میخواهند حتی در واژهها، ردپای مردسالاری را پاککنند و بیشتر از کلماتی بهرهجویند که نوع انسان را در برمیگیرد و نه جنس او را. طبیعی است که اینکار چندان سادهنیست. اما اگر در رسانهها و مراکز آموزشی، مُجدّانه، مورد استفاده قرارگیرد، پس از گذشت زمان کافی و لازم، جامعههای مورد اشاره، آن را به رسمیت خواهند شناخت.
تلاشهایی از این دست، در کشورهای اسکاندیناوی و خاصه در سوئد نیز جریان داشتهاست. البته نه برای واژهی بشریت و یا انسانیت. زیرا این واژه، که معادل سوئدی آن Mänsklighet است، همچون Mankind انگلیسی، از ترکیب Män و پسوندِ دوگانهی Sklighet[4] درست شدهاست. ظاهراً در اینجا نیز بشریت و انسانیت، همچون دیگر مناطق جهان، نخست از مردان شروع شدهاست و نه از زنان. در زبان این کشور، واژهی Man که معنی مَرد میدهد، مانند بسیاری از زبانهای زندهی دنیا، معادل انسان است. تلاش سازمانهای برابرخواهانه، برآنست تا بتوان واژههایی از این دست را که مَرد به عنوان نمایندهی انسان و بشریت معرفی میگردد، تغییردهد. طبعاً این کار، زمانی طولانی خواهدگرفت. زیرا اندیشه و تفکر مرد سالارانه، چنان در خلال هزاران سال، در پیچ و خم زبان، قوانین، سنتها و عادتهای مردم کشورهای دنیا نفوذ کردهاست که بیرون آوردن آن، زمان میطلبد اما این گام، قاعدتاً باید از جایی برداشتهشود.
شنبه دهم فوریه 2018
[1]/ برابر سوئدی و انگلیسی این واژه، به ترتیب چنین است: jämlikhet، equality
[2]/ برابر سوئدی و انگلیسی این واژه، به ترتیب چنین است: rättvisa، equity
[3]/ Justin Trudeau/ تولد: 1971/ او رهبر حزبِ لیبرالِ کاناداست که از سال 2013 به رهبری این حزب، برگزیده شده و از سال 2015 به مقام نخستوزیری این کشور رسیدهاست.
[4]/ من از روی احتیاط، پسوند Sklighet را به عنوان یک پسوند، نام بردهام. اما با توجه به دانش و تجربهای از زبان سوئدی دارم، تصورم آنست که این پسوند، خود از دوقسمت درست شده: Sklig و Het. اما از آنجا که نتوانستهام برای تصور خویش، دلیل علمی ارائهدهم، در حال حاضر، به همان یک پسوند کلی، اکتفاکردهام.