بسیاری از مردم، در این زمانه، وقتی خبرهای ناگوارِ جنگها، ویرانیها و ستمهای بیرون از حد تصور را میشنوند، با خود میاندیشند که آنان در چه زمانهی پُرحادثه، هولناک و هراسانگیزی به سر میبرند. با چنان تصوری، انگار با گذشت زمان، تباهی و سیاهیِ بیشتری بر زندگی آدمیان حاکم شدهاست. بیشتر آنها این نکته را برزبان میآورند که وقتی ما کودک بودیم، این همه ستم و ویرانی نبود. حضور این همه تلخی و درد، چنین به انسان القاء میکند که انگار، دنیا به آخر رسیدهاست. واقعیت آنست که اگر از پدران و مادران ما نیز بپرسید که آنان در دوران جوانی خویش نسبت به وضعیت جهان، چه دیدگاهی داشتهاند، خواهندگفت که:«ما نیز در دوران کودکی و جوانسالی خویش، فکر میکردیم و میدیدیم که دنیا آرامتر است. آن همه خشونت که بعدها دیدیم، در آن دوران ندیدهبودیم. انگار، هر روز که میگذرد، انسانها وحشیتر و خشنتر میشوند.» این دریافت که پدران و مادران ما، در دوران بزرگسالی خویش پیداکردهاند، البته مصادف بودهاست با دوران کودکی ما، درست همان دورانی که ما، دنیا را در امن و امان احساس میکردهایم.
با توجه به چنین مقایسهای، میتوان گفت که بسیاری از جوانان و نوجوانان ما، دوران کنونی زندگی خویش را، در مجموع، دنیایی دلپذیر و آرزویی در ذهن خویش مجسم ساختهباشند. اما زمانی که به میانسالی و یا سالمندی میرسند، آنان نیز دنیا را خشن تر و وحشیتر دریافت میکنند. از نکتههای مطرح شده در میان چند نسل، میتوان نتیجهگرفت که دنیا تغییر چندانی نکردهاست. خشونت و خبرهای بد، در همهی دورانها بودهاست. این نگاه ماست که در دورانهای گوناگون زندگی، با توجه به پختگی ذهنی خویش و تجربههایی که به دست آوردهایم، به آن حوادث، تغییر کردهاست. البته عامل ارتباط، در هر دوره از زمان، در این خبر رسانیهای جهانی، بر انبوههی اطلاعات منفی ما در مورد رویدادهای ناگوار، افزودهاست. خبرهای خوب، تقریباً «خبر» به شمار نمیروند. در آن خبرها، جاذبهی هیجان و اضطراب، جاری نیست. شاید آن را بیشتر «سیرطبیعی و منطقی» رویدادهای زنگی بدانند. اما خبرهای بد، خبرهایی که جلو شادی، رشد، آرامش و زندگی طبیعی آدمیان را میگیرد، تبدیل به «خبر» میشوند.
وقتی اسکندر در سیصد و چند سال قبل از میلاد مسیح، به ایران حملهکرد، از جزئیات کشتارها، ویرانیها و رنجهای آدمیان، خبر، خاصه خبرهای جزیی و تکاندهنده به بسیاری از دوردستها نرسید. چه بسا در سرزمین خود ما، نقاطی وجود داشت که از ویرانی مستقیم این حمله در امان ماندهبود و مردم، جز خبرهای کلی، چیز دیگری نشنیدهبودند و چه بسا دنیا را در امن و امان میدانستند. در حالی که در همان زمان، تخت جمشید ایران، در آتش میسوخت. وقتی عربها در سدهی هفتم میلادی، خاک ایران را به توبره کشیدند، مردمانی که در سرزمینهای مجاور و یا دورتر از خاک ایران زندگی میکردند، دنیا را در آرامش و خوشی میدیدند. خبری از آنهمه تحقیر و ستم و ویرانی و آتشسوزی در خانهها و کتابخانهها، به دیگران نرسید یا اگر رسید، بسیار دیر رسید و در همان دیر رسیدن نیز، خبر، بسیار کلی بود. وقتی مغولها در قرن سیزدهم میلادی، ایران آباد را ویرانهای ساختند و جان میلیونها نفر را گرفتند، بسیاری از مردم روزگار، به قول سعدی، «در آن هنگام، آنان را وقت، خوشبود.» اگر نظام خبر رسانی جهان در زمان حملهی اسکندر، عربها، مغولها و اقوام مهاجم دیگر، همانند امروز بود، مردم دنیا با توجه به خبرهای «بد»ی که میشنیدند، با خود میگفتند انگار جهان به «آخر» رسیدهاست. در حالی که نه آن روز، جهان به آخر رسیدهبود و نه امروز که بازهم شاهد ستمها، کشتارها و نابرابریهای عظیم انسانی در نقاط مختلف جهان هستیم. فقط «ما» به عنوان انسان عام، صرفِ نظر از کشور و زبان و تمدن، تغییر کردهایم.
در این میان، باید به یک نکته توجهداشت. انسان، موجودیاست که میخواهد بداند. دایرهی این خواستن در دوران کودکی و نوجوانی، به دلیل کمبود تجربه و دانش، طبعاً محدود است. گذشته از این کمبود دانش و تجربه، نوجوانان و جوانان، چنان با خواستهای ویژهی سن و سال خود و کشف رابطهی خویش با جهان پیرامونی، در حال دست و پنجه نرمکردن هستند که قطعاً جهان بیرون از خویش را آنچنان که بزرگسالان و تجربهداران میبینند، نمیبینند. اما این اصلِ کلیِ دانستن و کشفکردن، همچنان به قوّت خود باقیاست. ما همه، میخواهیم بدانیم در پیرامونمان چه میگذرد. شوق «دانستن» تنها به دنبال دانش و یا یک رشتهی تخصصی رفتن نیست. دانستن، برای تکتک انسانها به تناسب رشد فکری و تجربی آنان، به منزلهی هوای تنفسی آنان در همهی دورانهای تاریخ بودهاست. کسی که فقط صفحهی حوادث و تصادفات روزنامهها را میخواند، همان اندازه، هوای دانستن در سر دارد که فردی دیگر به دنبال خبرهای سیاسی، اقتصادی، ادبی و یا علمیاست. همه میخواهند بدانند اما هریک در افقی خاص به سیر و گشت مشغولند.
حتی صاحبان یکهتاز قدرت که در سرزمینهای غیردمکرات، چشم بر عدالت و آزادی میبندند، باز خواهان «خبر»ند اما قطعاً خبرهایی که به مذاق آنان سازگار باشد. زمانی که ما به «دوست»ی یا آشنایی میرسیم، درست پس از احوال پرسیها، میپرسیم، تازه چه خبر؟ ممکناست او بگوید:«خبرها در دست شماست.» واقعیت آنست که فرد پرسشگر، به دنبال چنان جوابی نیست که دوستش به او دادهاست. اگر او میدانست که همهی خبرها در دست خود اوست، نه تنها از دوستِ خویش سؤالی نمیکرد بلکه ممکنبود، ادعایی شبیه ادعای خدایی در سر بپروراند. هرچند، وقتی این دو دوست، آرام بگیرند، هرکدام بی آنکه خود بدانند که صاحب خبرهای تازهای هستند، در ضمن گفتگو، «خبر»هایی به یکدیگر انتقال میدهند. حتی در بیخبرترین بافتهای زندگی انسانی، از جمله زنان خانهداری که در زمانهای قدیم، حوزهی کارشان، بچهداری، تر و خشککردن آنان و کارهای آشپزخانهبود، وقتی به هم میرسیدند، خبرهایشان برای یکدیگر، بیشتر اوقات، تعبیر و تفسیر رفتار فرزندان خویش، شوهرهایشان و نیز دیگرانی که به خانهی آنان آمدهبودند و یا همسایگانی که از جلو خانههای آنها گذشتهبودند. آنها نیز بدین شکل، از «خبر»ها تغذیه میشدند و بر «دانسته» هایشان افزوده میگشت.
پرسش آنست که آیا به راستی، روزی فراخواهد رسید که هیچ خبر ناخوشی به گوش ما نرسد؟ خبری از ستمگری، فقر، درد و بیماری و رنج؟ تصور من آنست که تا انسان اندیشمند در گسترهی خاک زندگی میکند، با وجود کمشدن جنگها و گستردهشدن عدالت، برابری اعتبار و رشد اجتماعی انسان، بازهم«خبر»های ناخوشِ درد و اندوه انسان، همچنان به قوت باقی خواهد بود اگر چه ممکناست شکل آن، بیش و کم تغییر یابد. شنیدن این خبرها، آرزویی نیست اما واقعیت تلخیاست که بر زندگی و مناسبات انسان، جاریاست. تا انسان بر روی کرهی خاک زندگی میکند، میبایست اندیشهی نبود مطلق جهنم و بهشت را از سر بیرونسازد.
یکشنبه چهارم فوریه 2018