برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

خردمندی و تردید


یک فیلسوف فرانسوی به نام «پی‌یِر آبِلار/[1]Perre Abelard» که در سده‌ی یازده و دوازده میلادی می‌زیسته، جمله‌ای دارد بدین شکل :«سرآغاز خردمندی، در تردید نهفته‌است. ما با تردیدکردن، به پرسش‌ها می‌رسیم و با جستجو، شاید به حقیقت دست‌یابیم.» نظیر این جمله‌ی شخصیت فرانسوی را، اندیشمندان دیگری نیز در طی اعصار و قرون، بر زبان آورده‌اند. این تکرار و تناوب در میان متفکران جهانی در حوزه‌ی تردید و تأمل، بازتاب اهمیت این نکته‌است که انسان چگونه توانسته‌است با تردیدهای به‌جا و نابه‌جای خویش، راه‌های تازه‌ای به افق‌های فکر و عمل در زندگی انسان بگشاید. اما اگر بخواهیم کمی روی این ‌نوع تردیدهای راه‌گشایانه تأمل‌کنیم، بی‌راه نیست که جمله‌ی این متفکر فرانسوی را، به اختصار، مورد تجزیه و تحلیل قراردهیم.

 

واقعیت آنست که من این دریافت را تنها با نوعی امّا و اگر، می‌توانم پذیراباشم. هرچند لازم می‌دانم میان واژه‌هایی که به عنوانِ برابرنهادِ معنایی «تردید» به شمار می‌آیند، تمایزی قائل‌شوم. واژه‌ی «شک»، در زبان فارسی، عمدتاً معنای منفی‌دارد. انسان شکاک به قول مردم کوچه و بازار، گاه حتی در وجود خویش هم شک می‌کند که آیا زنده‌است یا مرده. شک‌کردن انسان‌ها به یک رفتار، ماجرا، حرف و یا نیش و کنایه‌ی خاص، همه بازتاب این بار منفی معنایی است. چنین شکی، قبل از آن‌که راه‌گشاینده باشد، ویرانگر‌ و سردرگم‌کننده است. از طرف دیگر، واژه‌ی برابرنهادِ «دودلی» اگرچه بار منفی «شک» را ندارد اما خود، عملاً در زبان ما، واژه‌ی محکم، فاخر و ادیبانه‌ای هم نیست. یا دستِ کم در برخی بافت‌ها، چنین به نظر می‌رسد که نباشد. حتی مورد مصرف‌آن، بیشتر در زبان گفتار است تا نوشتار. با وجود این، هیچ مانع زبانی برای استفاده‌ی آن در زبان نوشتار، وجود ندارد. از این‌رو، باید گفت که واژه‌ی «تردید»، تنها واژه‌ای است که می‌تواند هم فاخر و ادیبانه‌باشد و هم در آن، بارهای فکری دوگانه‌ی مثبت و منفی، به گونه‌ای برابرحقوق، گنجانیده‌شده‌باشد. لازم به یاد‌آوری است که این واژه‌، به هیچ‌وجه از بار منفیِ مجرمانه و یا قانون‌شکنانه برخوردار نیست.

 

اما تردید من نسبت به سخن «پی‌یِر آبِلار»، بیشتر از این چشم‌انداز است که بسیاری از تردیدهای انسانی، قبل از آن‌که ریشه در ندانستن و راهجویی برای یافتن حقیقت داشته‌باشد، ریشه در انکار حقیقت دارد. آن‌هم حقیقتی که از دهان دیگران درآمده و نه از دهان فردی که منکر آنست. اگر آن حقیقت، از دهان فرد انکارکننده درآمده‌بود، هیچ تردیدی در درستی آن نبود. این ویژگی عام انسانی که خود را آشکار و نهان، گفته و ناگفته، خردمندی والاتبار و «همه‌فن حریف» به تصور در می‌آورد، نه تازه‌است و نه منحصر به یک ملت و یا گروه اجتماعی خاص. هرچند باید بلافاصله، این نکته را مشخص‌سازم که در کشورهای دمکرات که از فضای باز فکری، دور از هرگونه بگیر و ببند برخوردار هستند، این‌گونه «خود دانشمند انگاری»، بسیار کمیاب ‌است.

 

در حالی‌که در کشورهای عقب‌مانده، چه در میان جوانان و چه در میان افراد سالمند، چنین نگاهی از بالا به پایین، یک ویژگی رفتاری رایج و روزمرّه به شمار می‌آید. حتی می‌توانم ادعاکنم که این نگرش بالانشینانه، در میان مردمان اهل قلم این سرزمین‌ها، چه نویسنده و شاعرباشند و چه مترجم، نکته‌‌ای بسیار بدیهی ‌است. نویسندگان و شاعرانی را می‌شناسیم که برای پیداکردن این شیوه‌ی برخورد از سوی آن‌ها، حتی نیاز به آشنایی با زندگی خصوصی آنان نداریم تا شاهد صادق این نوع گرایش، در میانشان باشیم. بلکه این‌جا و آن جا، از لابلای گفته‌ها، نوشته‌ها و مصاحبه‌های پراکنده‌ای که انجام می‌دهند، می‌توان تردید آنان را نه به عنوان بازکردن قفلِ ندانستن بلکه به عنوان بستن قفل دانستن، آشکارا شاهد بود. ناگفته نماند که حتی می‌توان از زندگی خصوصی این افراد، نمونه‌های زنده‌ی دیگری را بیرون‌کشید که با نوع نگرش فکری آنان که حالتی بالا نشینانه و تحقیرآمیز نسبت به بسیاری از گویندگان و نویسندگان نه چندان تازه‌کار و یا حتی اندیشمندان بی‌دفتر و دستک‌دارد، در انطباق قرار می‌گیرد.

 

نکته‌ی اندیشه‌برانگیز در طرح تردیدهای انسانی که گاه حتی آن را دریچه‌ای رو به روشنایی نیز دانسته‌اند، آنست که انسان از خود می‌پرسد که آیا طرح موضوع «تردید»، در رابطه با نادرستی و یا فریبکارانگی شخص‌است یا در رابطه با طرح اندیشه و یا راه و روش او؟ آیا ما انسان‌ها چنان ساخته نشده‌ایم که در زندگی روزانه، عملاً بخواهیم در بیشتر موردها و یا نکاتی که برای ما پیش آمده و یا دیگران برایمان مطرح ساخته‌اند، آن‌ها را بپذیریم بی‌آن‌که در ماهیت درست یا نادرست‌بودنشان، دستِ کم در آغاز، تردیدی روا داریم؟ علت این پذیرش بی‌چون و چند، نه ریشه در ساده‌دلی‌ها بلکه ریشه در طبیعت انسانی‌ ما دارد که نمی‌توانیم در فضایی به سربریم که از بام تا شام، تصورکنیم و چه بسا یقین داشته‌باشیم که همه‌چیز در پیرامونمان، آکنده از دروغ و دغل، فریب و زشت‌کاری، تنش و هراس باشد. اگر در ذهن ما، چنین روندی آغاز به کارکند، باید گفت که مقدمات فرسودگی روانی ما، بلافاصله آغاز شده‌است. در آن صورت، ما حتی نمی‌توانیم به گونه‌ای درست و عمیق بیندیشیم. یا با آرامش خاطر به جستجوی راه‌های تازه‌ای برآییم. زیرا در آن حالت، ذهن ما چنان از تردیدهای‌بزرگ، هراس از شکست و فریبِ مبنی بر نادرست بودن آن لبخند، حقه‌بازانه بودن آن مهربانی، فریبکارانه‌بودن آن داستان و یا شعر، خیانتکارانه‌بودن آن ایثار و فداکاری، آکنده می‌شود که دیگر، حتی فراموش می‌کنیم که در کجا ایستاده‌ایم.

 

چنین تردیدهایی، یقیناً نه به روشنایی ختم خواهدشد و نه به کشف حقیقت. به این دلیل‌است که طرح چنین موضوعی، هرگاه از سوی هر متفکری که انجام‌‌شده، ذهن مرا به این اندیشه هدایت کرده که آیا به راستی، چنین توصیه‌هایی، راهی به جایی خواهدبرد؟ از طرف دیگر، باید اقرارکرد که طرح این موضوع، به طور بنیادی، نادرست نیست. بلکه چگونه به انجام رساندن آن است که می‌تواند نادرست‌باشد. اگر همه‌ی ما از دوران کودکی و سپس در دوران درس و مشق، عادت می‌کردیم که با خواندن هر مطلب، شنیدن هر نکته و دیدن هر منظره و پدیده، کمی بعد در خلوت خویش بیشتر به آن بیشتر می‌اندیشیدیم و با معیارهایی که در اختیار ما گذاشته‌بودند، آن‌ها را عاقلانه‌تر ارزیابی‌ می‌کردیم، طبعاً تأثیر کارساز آن، در زندگی هر انسانی، بیش و بیشتر نمودار می‌شد. این یک عادت دیرینه‌سال انسانی‌است که پس از برزبان آوردن یک حرف، نشان‌دادن یک واکنش و یا نوشتن یک نکته‌ی معین، خاصه وقتی که دیگر آن مطلب و یا رفتار، به مخاطب آنان انتقال یافته‌باشد، به اندیشه فرو ‌روند و با ابزار ارزیابانه‌ی ذهنی خویش، در حد همان دانش و تجربه‌ای که دارند، ناگهان در‌یابند که اگر آن حرف را به شکل دیگری برزبان می‌آوردند و یا اگر آن نکته را به شکل دیگری می‌نوشتند و یا اگر آن کار را به صورت دیگری انجام می‌دادند، بسیار بهتر می‌بود. در واقع، مردم جهان بی‌آن‌که چنین توصیه‌هایی را بشنوند، خود، از نوعی کارکرد ارزیابی محدود درونی، در مورد کارهایی که کرده و یا حرف‌هایی که برزبان آورده‌اند، برخوردارند.

 

بیهوده نیست که گذشتگان ما، توصیه می‌کردند اگر ما بتوانیم هر حرفی را که از دهان بیرون می‌آوریم، نخست زبانمان را سه‌بار در دهان خویش بچرخانیم، ریشه در همین توصیه‌ی تأمل طبیعی دارد. هرچند خوانندگان و شنوندگان چنین توصیه‌ای، کمتر آن را در عمل پیاده‌ کرده‌اند. حتی این مَثَلِ جاری که می‌گوید:«حرفی که از دهان پرید، مانند تیری است که از کمان رها شود.» زیرا نه آن حرف، باردیگر در اختیار ماست و نه آن تیر که بتوانیم مانع از رفتن و یا پراکنده‌گشتن آن‌شویم. یا این مَثَل جاری که می‌گوید:«تا حرفی در دهان ماست، ما برآن مسلطیم. اما همین‌که برزبان جاری‌گشت، دیگر آن حرف‌است که برما مسلط گشته‌است.»

 

البته «پی‌یر آبِلار» در توصیه‌ای که می‌کند حتی یادآور می‌گردد که تردیدهای ما، شاید به کشف حقیقت منجرشود. بهره‌گیری او از کلمه‌ی «شاید»، بدان معناست که وی، به اندازه‌ی کافی در زندگی خویش، به این نتیجه رسیده‌است که نه همه‌ی تردیدها، راه مستقیمی به سوی کشف حقیقت‌دارد و نه همه‌ی یقین‌های کورانه، ما را به چاه فریب و شکست روانه می‌سازد. حتی در مناسبات انسانی، وقتی از اعتماد و عدم اعتماد به یک فرد تازه‌آشنا و یا حتی دیرآشنا، صحبت می‌شود، به نوعی، موضوع همان تردیدهای انسانی به میان می‌آید که در عمق این پدیده جاری‌است. در زندگی همه‌ی انسان‌ها، اگر بسیار پیش نیامده‌باشد، دستِ کم، موردهایی پیش آمده که یک فرد، چنان جذب صداقت ظاهری یک فرد دیگر شده که حتی زنگ خطر ضعیف ذهن و وجدان خویش را خاموش کرده است تا دیگر به او «هی»‌نزند. اما هم او، بعدها، روزی به خود آمده و دریافته که در طول سال‌های گذشته، از آن فرد، به سختی فریب خورده‌است. علتش آن بوده که فردِ فریب‌خورده، چنان زمینه‌های مناسبی از اعتماد و باور را در برابر خود دیده‌است که دیگر متقاعد شده که می‌توانسته، همه‌چیز را چشم بسته بپذیرد. طبیعی است که در چنین حالتی، این فرد فریب‌خورده نیست که سزاوار ملامت‌است. این فرد فریب دهنده است که توانسته معیار باورهای انسانی را چنان آذین بخشد که هوشیارترین و شکاک‌ترین افراد نیز به سادگی نتوانند به ذهن خویش، تردیدی راه دهند که در پشت همه‌ی رفتارهای اعتماد برانگیز، دریایی از خیانت و دغل‌کاری و فریب نهفته‌بوده‌است.

یکشنبه دوازدهم مارس 2017



[1] / پی‌یر آبِلار/Pierre Abelard/ 1079-1142/ فیلسوف فرانسوی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.