برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

نگرانی‌های غبارآلود


من در هیچ دوره‌ای از زندگی خویش، به اندازه‌ی امروز، نگران زبان فارسی و شماری از دگرگونی‌های بسیار بیمارگونه‌ی آن نبوده‌ام. ناگفته نماند که نگرانی من نسبت به زبان فارسی، نه «پدرانه»‌است و نه «فرزندانه». من نه می‌توانم خود را مالک زبان بدانم که نگرانی‌ام ریشه در این مالکیت‌داشته‌باشد و نه آن که در اندیشه‌ی کسب مالکیت این زبان باشم که نگرانی‌ام ریشه در رابطه‌ی آینده‌ی من، نسبت به آن داشته‌باشد. درست است که من متعلق به نسل امروز نیستم. اما زمانی که جزو نسل فردا به شمار می‌آمدم، نه شمار زبان‌گردانان و زبان‌چرخانان، به اندازه‌ی امروز بود و نه آنان، رفتاری را که امروز به آن روا می‌دارند، روا می‌داشتند. کمتر می‌شد از پدری، مادری، آموزگاری، استادی، ریش‌سفید قومی و یا حتی کسی که نقش رهبری فکری و رفتاری گروه‌های متنوع فکری و باورمندانه‌ی این سرزمین را داشت، این نکته را شنید که آنان برای آینده‌ی زبان فارسی بیمناک باشند.

 

این بدان معنا نیست که در آن زمان، زبان‌گردانان و زبان چرخانان، سکوت اختیار کرده‌بودند و یا چیزی نمی‌نوشتند. اما قطعاً شمار مردمی که نویسنده و شاعر بودند، چندان زیاد نبود. هرچند امروز هم به تناسب جمعیت کشور چندان زیاد نیست. اما دیگر مردمان، به سادگی نمی‌توانستند پیام خود را در جایی بنویسند و به دیگران انتقال دهند. امروز بیشتر مردم، نه تنها به نوشتن بلکه به گسترش آن، دسترسی غیرقابل باوری دارند. همین دسترسی و شتاب برای انتقال پیام، زمینه را برای انتخاب زبانی الکن و بسیار بیمارگونه آماده کرده‌است. نیاز نیست که یک فرد، در یک نشست، بتواند ده خط بنویسد. اما او چه بسا در طول یک روز، بتواند ده‌ها خط در بافت‌های گوناگون چه در قالب پیامک و چه در قالب اظهار نظر در Facebook و دیگر رسانه‌های اجتماعی بنویسد بی‌آن‌که به ساختار زبانی نوشتار خویش بیندیشد. برای او، فقط رساندن پیام، نقش تعیین‌کننده دارد و نه درستی و یا سلامت زبان پیام.

 

زبان یکی از پدیده‌هایی است که کسی نمی‌تواند برای چگونه صحبت‌کردن و یا نوشتن آن، به مردم دستور بدهد که باید چنان و چنین‌کنند. حتی اگر مردم، چنان دستوراتی را هم دریافت‌ دارند، قطعاً بدان بی‌اعتنا خواهند بود. زبان هرکس، همان اندازه‌ حریم خصوصی اوست که نفس‌کشیدن و خواب و تغذیه‌ی او. البته موردهای اندکی هست که مردم، مجبورند حتی در انتخاب زبان نوشتاری و گفتاری خویش، دقت لازم را روا دارند. چنان موردهایی، در رابطه با شرایطی پیش می‌آید که آنان به مقام‌ها و مؤسسات دولتی نیاز دارند. درآن صورت، ناچارند صحبت‌کردن و یا نامه نوشتن خویش را مطابق با ضوابط آن‌ها تنظیم کنند. هرگونه مقاومت و یا فاصله‌گرفتن از آن موازین، خاصه در سرزمین‌های غیر دمکرات، می‌تواند برای فرد و یا افراد مورد نظر، دردسرهای جدی پدید بیاورد. حتی در کشورهای دمکرات جهان نیز، برای آن‌که کار مراجعان به درستی پیش برود، لازم است آنان در موردهای مختلف، زبان و اصطلاحات معین و مقرر به کار برند. در غیر این‌صورت، کارشان با دشواری روبرو خواهدشد.

 

با وجود این، باید بگویم که ما همه نسبت به این میراث مشترک انسانی، مسؤلیت‌داریم. زبان شاید یگانه پدیده‌ای باشد که در یک زمان، همان اندازه که خصوصی است، عمومی نیز هست. زیرا اگر ما نیازی به رابطه و گفتگو با افراد دیگر نداشتیم، قطعاً زبان، ضرورت خویش را از دست می‌داد. اما به طور طبیعی، از لحظه‌ای که به زبان نیاز پیداکرده‌ایم، با وجود خصوصی بودنش، با پدیده‌ای کاملاً عام در ارتباط قرار گرفته‌ایم. چگونه می‌توان از زبانی بهره‌برد که اطرافیان انسان، آن را درنیابند و یا اگر درمی‌یابند، پیام واقعی و بنیادی انسان را درک نکنند؟ درست از چنین چشم‌اندازی‌است که ما باید نسبت به زبان و بهره‌برداری از آن، دقت و احتیاط را شرط عقل بدانیم.

 

من به عنوان نسلی که عملاً متعلق به امروز نیست اما می‌تواند هنوز هم بر امروز و فردا تأثیر بگذارد، به این نکته واقفم که حضور هر نسل جدید در گستره‌ی جامعه و در حوزه‌ی اندیشه و زبان، با طرح نکته‌ها و شیوه‌های جدیدی که با نکته‌ها و شیوه‌های دیرین، می‌تواند از درِ تناقض درآید، همراه است. این، یک  واقعیت پذیرفتنی و لازمه‌ی تکامل زندگی‌است. باید راه و رسم تازه را به رسمیت‌شناخت و برای آن احترام قائل‌شد. هرنسلی برای باورهای‌ رسوب کرده‌ی ذهنی خویش، چنان اهمیت قائل‌است که آن‌ها را در ردیف واقعیت‌های تردید ناپذیر زمانه‌ی خود می‌داند. هرنسل در هر دوره‌ از زندگی خویش، در عمل، در دو جبهه و در دو دوران از زندگی، برای «ترویج» و «تثبیت و بقا»ی باورهای خود، به ستیز پرداخته‌است و می‌پردازد. «ترویج» آن باورها در جوانسالی و «تثبیت و بقا»ی آن‌ها در سال‌هایی که مورد هجوم انگاره‌های نسلِ فرازآمده‌ی جدید، قرار گرفته‌است.

 

نسل جوان همیشه در دوران فرارویی خویش، با نسل دیرین، به رویارویی می‌پردازد. او به دلیل جوان و کنجکاو بودنش، نکات تازه را که نسل دیرین، علاقه‌ی خویش را بدان‌ها از دست‌داده، زودتر و بهتر می‌آموزد و از این جهت، در بسیاری از ابعاد، از نسل دیرین خویش، در حوزه‌ی پیشرفت‌های دانش و فن، حلوتر قرار می‌گیرد. همین ویژگی، او را چنان غَرّه می‌سازد که خود را از دیگر ابعاد فکری و رفتاری، از دیرینیان بهتر و فراتر در می‌یابد. این حس، او را وامی‌دارد که با نسل دیرین، کم یا زیاد، از درِ تضاد و ستیز درآید. اما هم او، زمانی که خود پس از گذشت چند و چندین دهه، تبدیل به نسل دیرین می‌شود با فرزند و یا فرزندانش، در دام چالشی دیگر می‌‌افتد، چالشی دشوار و چه بسا نابرابر. این‌ چالش جدید نه برای ترویج باورهای او بلکه برای تثبیت و بقای آن‌هاست که وی را به نبردی آشکار و پنهان با نسل جدید وامی‌دارد.

 

او این‌بار، به علت کسب تجربه در سال‌هایی که زندگی و کار کرده، همچنین به علت از سر گذراندن اُفت و خیزهای زندگی و آزمون و خطاهای بسیار، به عنوان یک انسان پخته، با نسل تازه روئیده، وارد نبرد مرئی و نامرئی دیگری می‌گردد. نسل تازه، او را در بسیاری از ابعاد رد می‌کند و دانش و تجربه‌ی وی را کهنه و باطل می‌شمارد در حالی که او خود، اینک همه‌ی تجربه‌های سال‌های دیرین زندگی‌اش را، به عنوان گوهری گران‌بها در بوته‌ی ارزیابی می‌گذارد و طبیعی‌است که انتظار دارد فرزند یا فرزندانش، قدر آموزه‌های تجربی و فکری او را بدانند. اما در واقعیت، خیلی زود درمی‌یابد که آنان با او همان می‌کنند که او در دوران رشد خویش، با نسل دیرین کرده‌است. این ماجرا و نبرد دوگانه، در میان همه‌ی نسل‌های کهنه و نو، در جوامع انسانی، همچنان ادامه دارد.

 

در این میان، آن‌چه را که من می‌خواهم بدان بپردازم، درگیری دو نسل نیست. نگرانی من و «من» هایی از این دست، نسبت به میراثی‌است که من همان اندازه بدان نیازدارم که نسلِ به فراز آمده‌ی امروز. این میراث مشترک، چیزی جز زبان فارسی نیست. واقعیت آنست که درگیری نسل‌های گذشته و حال که به اختصار بدان اشاره‌کردم، به طور عمده، مربوط به محتوای زبان اشاره‌داشت. در حالی‌که سخن من به خود زبان و نحوه‌ی بهره‌گیری از آن اشاره دارد. احساس من آنست که زبان فارسی، در سال‌های پس از انقلاب پنجاه و هفت، بدل به موجودی شده که در میدان جنگ، بی‌رحمانه از هرسو، در میان دست و پای گروهی از دوستان و بهره‌وران آن، مُثله و تکه پاره شده‌است. زبان فارسی چنان در معرض بی‌اعتنایی و حتی اهانت این عده از مصرف‌کنندگان آن قرارگرفته که اگر وضع به همین منوال پیش‌رود، دیری نخواهدگذشت که ما به سرنوشت سازندگان برج بابِل گرفتارخواهیم‌شد. در آن صورت، نبرد ما نه علیه یکدیگر و نه بر سر تصرف یک سرزمین و یا غارت اموال این و آن، بلکه بر سرآن خواهد بود که کسی زبان آن دیگری را نفهمد و یا از آن تعبیری به دست آورد که آن تعبیر، جز افزایش سوء تفاهم، عصبیت و تنش، نتیجه‌ی دیگری در بر نداشته باشد.

 

لازم است به این نکته نیز اشاره‌کنم که زبان در میان نسل‌های دیرین، با حفظ مرزهای بهره‌وری خویش، توانسته‌است به حیات خود ادامه دهد. آنان که اهل نوشتن و سرودن‌بوده‌اند، می‌دانسته‌اند که زبان گفتاری آنان، جایی در بافت زبان نوشتاری ندارد. همچنان که زبان نوشتاری، جایی در بافت گفتاری مردم نداشته‌است. باید به این نکته اشاره‌کرد که موردهای معینی برای بهره‌گیری‌های کارکردی زبانی، می‌توان زبان نوشتاری را در گفتاری و گفتاری در نوشتاری تداخل‌داد. اما حفظ مرزهای معین میان این دو، جزو، بخش خودآگاه مردم اهل زبان در همه‌ی دوره‌های تاریخی بوده‌است. در حالی که امروز، برای نسلی که فراروئیده و به پختگی رسیده و نیز فرزندان همان نسلِ فراروئیده که هنوز دوران کودکی و رشد خویش را طی می‌کند، زبان نوشتاری و گفتاری، مفهوم کارکردی خویش را در بسیاری از ابعاد، عملاً از دست‌داده‌است. مهم‌تر از همه، حتی تلفظ و دریافت درست واژه‌ها، چنان گرفتار آسیب و بلا شده که انسان، گاه در حیرتی عمیق و دردناک، به اندیشه فرو می‌رود و از خود می‌پرسد که آیا «خانه از پای‌بست ویران»نیست؟ در آن‌صورت، چگونه باید «خواجه‌وار»، تنها در «بند نقش ایوان»‌بود؟ یا آن‌که بازهم می‌توان جایی برای «امید رستگاری» ‌داشت؟

 

تردید نباید داشت که دسترسی نسل امروز به امکان نشر اندیشه‌ها و پیام‌های او در سریع‌ترین زمان ممکن از طریق رسانه‌های گوناگون اجتماعی، او را تبدیل به یک «تلگراف‌نویس» شتابنده کرده‌است. در این شتابندگی، ضعف آموزش زبان در خانه و مدرسه، عدم آشنایی به آموختن درست واژه‌ها، موجب شده‌است که این نسل، واژه‌ها را نه در شکل درست و بنیادین آن‌ها بلکه در تصویر آوایی خویش، مورد استفاده قراردهد. نگاهی به پیام‌های مردم به یکدیگر، نظری به تفسیرها و اظهار نظرهای آنان در رابطه با یک فیلم، تصویر و یا هرچیز دیگر، نشان می‌دهد که آنان نه تنها فرقی میان زبان نوشتاری و گفتاری نمی‌بینند بلکه حتی واژه‌های فاخر و معنا رسان زبان را به بیمارگونه‌ترین شکل ممکن، همچون توپی در دست، به سوی این و آن حواله می‌دهند.

 

در این‌صورت، باید گفت که مشکل بزرگی که گریبان‌گیر ما شده، تنها مخدوش‌کردن مرز نوشتاری و گفتاری نیست. بلکه درک نادرست از کلمات و غلط نوشتن آن‌ها به شکلی‌است که حتی ممکن است یک ادیب کهنه‌کار نیز در‌ماند که آن شکل نوشتاری، دلالت برکدام واژه و کدام معنی ‌دارد. نکته آنست که این درهم آمیزی مرز نوشتاری و گفتاری و نادرست نویسی آن‌ها، دیگر مقوله‌ای تنها مربوط به جوان‌های سی یا چهل‌ساله نیست. بسیاری از افراد که حتی سنشان از مرز شش دهه نیز می‌گذرد، قاعدتاً تحت تأثیر این فضای مسلط اما بسیار خطرناک، در رسانه‌های اجتماعی، پیامشان را به دوستان و آشنایان خویش، ظاهراً به شکل نوشتاری اما عملاً به شکل یک شیر بی‌یال و دُم و اِشکم ارائه می‌دهند. هرچند درمیان این عده، آن کمبود فاحش واژگانی که در درک درست از واژه‌ها در میان جوانان رایج است، کمتر به چشم می‌خورد.  

 

دیگر باکی نیست که بسیاری از جوانان، ترکیب «آن موقع» را «آن موقه» و «فقط» را «فَغَد» یا «فَقَد» یا حتی «فَقَه» بنویسند. دیگر کسی از نسل دیرین، حیرت نمی‌کند وقتی که می‌بیند «اجتماع» را «اِشتِما» و یا «اختراع» را به عنوان «اخترا» به خورد یکدیگر می‌دهند. اگر قرار باشد واژه‌های بیمار، بی‌خون و سرگردانی از این‌دست را، فهرست‌وار ارائه‌دهم، تومار دردانگیزی در برابر انسان فراهم خواهدشد. نوشتنِ جمله‌هایی از قبیلِ:«این لامسبا آدمو اذیه می‌کنن و کفر آدمو درمیارن!»/«این لامذهب‌ها آدم را اذیت می‌کنند و کفر او را در می‌آورند.» در میان اظهار نظرهای جوان‌های ما که خود از مرز سی‌سال گذشته و حتی صاحب فرزند و یا فرزندانی هم هستند، یکی و دو تا نیست. کسی که با چنین مقولاتی سر و کار ندارد، شاید بگوید که ممکن‌است این افراد، تحصیلات چندانی نداشته‌باشند و به علت «بی‌سوادی» این‌گونه می‌نویسند. در حالی که وقتی انسان به سابقه‌ی تحصیلات دانشگاهی شماری از آن‌ها نگاه می‌کند، بی‌اختیار جز کشیدن آهی از سر دریغ، چیز دیگری نمی‌تواند بگوید. زیرا کمتر می‌توان در میان این افراد کسی را پیداکرد که حتی پایین‌ترین مدرکش کارشناسی باشد.

 

واقعیت آنست که در جامعه‌ی سوئد، در میان اقشاری که از تحصیلات بالای دانشگاهی برخوردار نیستند و یا تحصیلات دانشگاهی آنان، به طور عمده در زمینه‌های فنی بوده‌است، چنین گرایشی را می‌تواند دید. اما این گرایش به هیچ وجه از نظر عمق و گسترش، قابل مقایسه با فضای زبان فارسی نیست. در میان مردمان این کشور، چه در پیام‌های آنان در رسانه‌های اجتماعی و چه در اظهار نظرهایشان، می‌توان موردهایی را شاهد بود که به جای حرف S از حرف X و یا حرف C استفاده کرده و یا به جای حرف I از حرف Y بهره جسته‌اند. در این زبان، گرایش به نوعی خلاصه نویسی نیز دیده می‌شود اما همچنان که گفتم، گسترش آن، چندان چشمگیر نبوده‌است که زبان سوئدی را با فاجعه‌ای روبرو سازد.

 

پرسشی که در برابر انسان قد علم می‌کند آنست که چرا چنین‌شده و چگونه می‌توان چرخِ از جاده خارج‌شده‌ی زبان فارسی را به داخل جاده کشاند و آیا اصولاً دیگر مردمان، در این حوزه، خطری احساس می‌کنند که بخواهند وارد عمل‌شوند؟ چه بسا کسانی باشند که بگویند باید فرزند زمان خویش باشیم و هرچه پیش می‌آید را بایستی با نگاهی خوش‌آمدگویانه درآغوش بگیریم. آنان حتی تا آن‌جا پیش می‌روند که برخورد کارکردی با زبان را یکی از نتایج دگرگونی‌های جامعه به شمار می‌آورند و تنها راز توفیق فرد را در این نکته جستجو می‌کنند که نگران نباشیم و سر بر سنگ نکوبیم.

 

نکته‌ی دیگر آنست که من تا این زمان، به مورد و یا موردهایی برنخورده‌ام که این مقوله، از طرف متخصصان زبان و یا آنان که در حوزه‌ی ادبیات فارسی تجربه و دانش دارند، مورد بررسی قرار گرفته‌باشد. احتمال می‌دهم که بررسی‌هایی در سطح دانشگاه‌ها و به عنوان رساله‌های کارشناسی و یا کارشناسی ارشد انجام گرفته‌باشد. اما نکته آنست که من تا این لحظه، به مورد یا موردهایی برنخورده‌ام. اما تردید ندارم که این مقوله، دیر یازود، اندیشه‌ها و قلم افراد فراوانی را به خود جلب‌خواهد کرد تا بررسی‌های دلسوزانه و مسؤلانه‌ای را آغازکنند.

چهارشنبه 8 مارس 2017

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.