برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

تصمیم‌های تلخ ندگی



شماری از معلمان اخلاق و رهبران فکری جهان، در خلال سده‌های پیشین تا به امروز، انسان‌های دیگر را، خاصه در هنگامه‌ی قدرت، به گذشت و بخشودن مخالفان و دشمنان فکری خویش، تشوق کرده‌اند. این‌که معلمان و رهبران مورد نظر، تا چه حد در زندگی روزانه‌ی خویش و در تلاطم‌های ریز و درشت آن، به آن‌چه خود گفته، عمل کرده‌اند، موضوع دیگری‌است. چه، در این نوشتار، سخن برسر آن نیست که آن‌ها تا چه حد مصداق راستین ادعاها و توصیه‌های خویش به دیگران بوده‌اند. من در این نوشتار، می‌خواهم به نمونه‌ای اشاره‌کنم که با ما از نظر زمانی، فاصله‌ی چندانی ندارد و بسیارانی نه تنها آن را شاهد بوده‌اند و چه بسا در این زمینه، مطالب پراکنده‌ای نیز خوانده‌اند. این نمونه مربوط به زندگی شخصیتی چون «نلسون ماندلا[1]»‌است که بیست و هفت سال از عمر خویش را در زندان‌های رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی‌گذرانده‌ بود. او از کسانی بود که با وجود دربند بودنی چنان درازمدت، نه تنها درهم شکسته‌نشد بلکه مصمم‌تر از پیش، به مبارزه‌‌ی سیاسی و اجتماعی خویش، برای رهایی آفریقای جنوبی از بند چنان رژیمی ادامه‌داد.

 

زمانی که او در روز یکشنبه، یازدهم فوریه 1990 از زندان آزادشد، به زودی نشان‌داد که هیچ کینه‌ای از دشمنان، مخالفان و زندانبانان خویش به دل نگرفته‌است. واکنش انسانی و سیاستمدارانه‌ی او نسبت به چنین پدیده‌ای، از او موجودی ساخت که نه تنها در آفریقای جنوبی بلکه در سراسر جهان، به عنوان نماد بخشودن مخالفان و دشمنان دیرین، شهرت یافت. او با این رفتار منحصر به فرد و به عبارتی پیامبرانه، توانست در جایگاه بسیار بلندی بایستد و از سوی جهانی که کنجکاوانه، چشم به او دوخته بود، احترام و اعتبار ویژه‌ای کسب‌کند. به عبارت دیگر، او توانست نخست بر احساسات فردی و انسانی خویش تسلط یابد و سپس رفتارهای درست و نادرست انسانی را نسبت به خود و ملتی که او برای رهایی‌اش مبارزه می‌کرد، از چشم اندازی دیگر به ارزیابی بکشاند.

 

البته دیری نگذشت که همین شخصیت، در سال 1996، زمانی که متوجه ‌شد همسرش «وینی ماندلا[2]» در دوران زندان او، به وی خیانت کرده و با فرد یا افراد دیگری رابطه‌ برقرار ساخته‌است، از ادامه‌ی زندگی مشترک با او سر باز ‌زد و قاطعانه تصمیم گرفت از وی جداشود. بی‌آن‌که در این زمینه، تا آن‌جا که من دیده و خوانده‌ام، چیزی بر زبان بیاورد. واقعیت آنست که این رفتار خاص وی، بسیاری زمزمه‌ها و درگوشی‌ها را قوت‌بخشید بی‌آن‌که کسی بتواند، از اصل ماجرا، اطلاعات دقیق‌تری به دست بیاورد. هم او، دو سال بعد در سال 1998 با خانم «[3]Graca Machel » که شوهرش [4] Samora Machel  رئیس جمهور موزامبیک، در سال 1986 در یک حادثه‌ی سقوط هواپیما درگذشته‌بود، ازدواج ‌کرد.

 

پرسشی که ذهن انسان را به خود مشغول می‌دارد آنست که چرا «نلسون ماندلا»، خطاها و خیانتهای همسرش را که به طور رسمی، چهل و هشت‌سال، همسر او محسوب می‌شد نبخشود و با وجود داشتن چند فرزند مشترک، از وی جداشد؟ آیا بخشودن زندانبانان و مأموران امنیتی و بدرفتار رژیم آفریقای جنوبی در هنگامه‌ای که او رئیس جمهور این کشور شد با بخشودن فردی که همسر و مادر فرزندان او بوده و از سال 1958 با وی ازدواج کرده، تفاوت‌داشته‌است؟ پاسخ به این پرسش از سوی کسی که در جریان دقیق زندگی داخلی «نلسون ماندلا» قرار ندارد، چندان ساده به نظر نمی‌رسد. ما دقیقاً از انگیزه‌ی جدایی او از «وینی ماندلا» بی‌اطلاع هستیم. آن‌چه را که می‌بینیم ظاهر موضوع‌است. از این رو، قضاوت کردن در این زمینه، به علت وجود عواملی کاملاً سطحی و یک‌سویه، از انصاف به دور است.

 

من معتقدم که برخورد «ماندلا» با همسرش که به او خیانت کرده، با برخورد او نسبت به مأموران نظامی و امنیتی آفریقای جنوبی، می‌تواند کاملاً متفاوت‌باشد و باید باشد. بدین معنی که او با مأموران رژیم نژادپرست دیرین، از این دیدگاه برخورد می‌کند که به نوعی، آنان را جزو «مأموران معذور» چنان رژیمی می شناسد. درست‌است که در بسیاری از فرهنگ‌ها، طرح چنین بهانه‌ای، نمی‌تواند چنان افرادی را از مسؤلیت فردی و انسانی‌ آنان برکنار نگاه‌دارد. چه، آنان می‌توانسته‌اند در برابر دستور رؤسای خود در رابطه با شکنجه و کشتار مردم بی‌گناه، مقاومت‌کنند و حتی لوله‌ی سلاح خود را به سوی دستوردهندگان خویش، نشانه بگیرند.

 

از طرف دیگر، پرسش آنست که چند نفر در رژیم آفریقای جنوبی نژاد‌پرست می‌توانسته‌اند چنان‌کنند؟ چند نفر می‌توانسته‌اند در برابر وسوسه‌ی رهایی از فقر و به کف‌آوردن زندگی مادی بهتر، مقاومت ورزند و از خدمت در مأموریت‌های خطیر و غیر انسانی رژیم مورد نظر خودداری‌کنند؟ به باور من، جواب چنان پرسشی آنست که شمار چنان افرادی، نمی‌توانسته‌است چندان زیاد باشد. در همه جای دنیا، تا زمانی که یک رژیم در آستانه‌ی فروپاشی کامل قرار نگرفته‌باشد، چنین مقاومت‌ها و طغیان‌هایی، چندان زیاد نیست و در برخی شرایط، حتی بسیار کمیاب‌است. زیرا این مردم «خدمتکار»، می‌بایست زندگی خود و خانواده‌ی خویش را از طریق شغلی سامان دهند تا از فقر و بدبختی احتمالی رهایی‌یابند. چنین‌است که «ماندلا»، به آنان، به چشم کسانی نگاه می‌کرده که کم یا زیاد، نوعی اجبار به انجام وظیفه و رهایی از فقر، بر رفتار و گفتارشان حاکم بوده‌است.

 

در حالی که خیانت خانم «وینی ماندلا» در طول تمام‌سال‌های زندان شوهرش که به وی وانمود می‌ساخته که به او با تمام جان وفادار است، رنگ و بوی دیگری داشته‌است. البته باید بدین نکته اشاره‌کرد که فاصله‌ی زمان آزادی او تا زمانی که او از همسرش «وینی» جداشد، شش سال به درازا کشیده‌است. من نمی‌دانم که او چه زمانی به این موضوع آگاهی یافته‌است. طبیعی است که انسان می‌تواند به گزینه‌های گوناگون فکرکند. اما این گزینه‌ها، ساخته‌ی تخیلات ماست و نمی‌تواند با واقعیت برابری‌کند. شاید او پس از آگاهی از خیانت همسرش، مدت دیگری را هم دندان برجگر گذاشته تا شاید مجالی فراهم گردد و او جُرم همسر خویش را نیز ببخشاید. اما سیلاب اندیشه‌های اخلاقی و احساسی گوناگون، چنان او را به بازی درآورده که دیگر نمی‌توانسته، دیده در دیده‌ی وی بدوزد و سخنان مهرآمیز و یا وفادارانه‌ی او را که سالیانی چند، در غیاب شوهر، همان‌ها را نثار فرد یا افراد دیگری نیز می‌کرده‌است، بشنود و دم بر نیاوَرَد.

 

نکته‌ی دیگر آنست که می‌توان گمان‌کرد که «نلسون ماندلا» از خیانت همسرش آگاه بوده و حتی می‌دانسته‌است که این رابطه با چه فرد یا افرادی انجام گرفته‌است. لازم است این مورد را بازکنیم که «وینی ماندلا» در شرایطی نبوده که کسی او را به خیانت مجبور کرده‌باشد و یا در صورت امتناع از خیانت، جانش را در معرض خطر قرار داده باشد. «وینی ماندلا» در واقع برای پاسخ‌دادن به نیازهای عاطفی و درونی خویش، یا باید از هرگونه وسوسه‌ای فاصله می‌گرفته‌است و یا به چنان وسوسه‌هایی تسلیم می‌شده‌است. ظاهراً او نتوانسته‌است به اندازه‌ی کافی در برابر وسوسه‌های بیرونی، مقاومت ورزد. گزینه‌ی دیگری که به باور من بیشتر به «نلسون ماندلا» می‌برازد این‌است که او احساس کرده‌بود که همسرش از نظر فکری، با او فاصله‌ی بسیار گرفته‌است. اما با وجود این، ضعف این گزینه نیز کاملاً چشمگیر است. زیرا فردی مانند «نلسون ماندلا» کسی نبوده که خدای‌گونه در اوج ایستاده‌باشد و به انسان‌هایی که مانند او رشد نکرده و یا مثل او نمی‌اندیشیده‌اند با نگاهی حقارت‌آمیز، پس‌زننده و رماننده، بنگرد.

 

ناگفته نماند که در طول سال‌های زندان شوهر، پای «وینی ماندلا» به برخی برخوردهای افراطی نیز گشوده‌شد که با شیوه و منش فکری شوهرش هیچ‌گونه تناسبی نداشت. تا آن‌جا که حتی پای قتل فردی جوان توسط افرادی که خود را هوادار «وینی ماندلا» می‌دانستند، نیز به این موضوع باز شد. این‌که «وینی ماندلا» در این حوادث چقدر نقش کارساز داشته‌است، از حوزه‌ی دانش و آگاهی من به دور است. اما تصور من آنست که «نلسون ماندلا» در سال‌های زندان، به تفکراتی دست یافته که همسرش، با آن‌ها فاصله‌ی زیادی داشته است و چه بسا نسبت به آن تفکرات، نوعی وفاداری محکم هم داشته‌است. ممکن است «نلسون ماندلا» از سال 1990 تا 1996 نیز تلاش‌کرده‌باشد تا شکاف این فاصله‌ی فکری را پُرکند اما توفیقی نیافته و در آن‌جا بوده که ترجیح داده از چشم‌انداز حقوقی و رسمی، از همسر خویش جدا شود تا عواقب کارهای افراطی «وینی» در دوران بند و زنجیر شوهر، بر شخصیت او سایه نیندازد.

 

در این رابطه لازم می‌دانم به باوری که در میان مردم رایج است، اشاره داشته باشم. آن باور چنین می‌گوید:

«سه گروه را هرگز فراموش مکن»:

آنان که تُرا در شرایط دشوار، قرار دادند!

آنان که تُرا در شرایط دشوار، کمک کردند!

آنان که تُرا در شرایط دشوار، رها ساختند!

 

واقعیت آنست که «نلسون ماندلا» در زندگی مبارزاتی و اجتماعی خویش، این هرسه گروه از مردمان را همیشه در برابر چشم خویش داشته‌است. تمام کارکنان و مزدبگیران رژیم آفریقای جنوبی، جزو کسانی بوده‌اند که او را در آن شرایط دشوار قرارداده بودند، یعنی در «بند»‌بودن وی به مدت بیست و هفت سال، نتیجه‌ی فعالیت وفادارانه‌ی آنان برای دستگیری و زندانی شدن «نلسون ماندلا» بوده‌است . از طرف دیگر قطعاً او سپاسگزار کسانی هم بوده‌است که در خلال این بیست و هفت‌سال، به وی کمک‌کرده‌اند و صدای فریاد آزادیخواهانه‌ی او را از چهار دیواری بسته‌ی زندان، به گوش جهانیان رسانده‌اند. البته در مورد گروه سوم باید گفت که بدون تردید شماری هم از یاران و آشنایان دیرین «ماندلا» بوده‌اند که به دلایلی، او را در زندان به حال خود رها ساخته‌باشند. البته در این میان، باید گفت که «وینی ماندلا» جزو چنین افرادی نبوده‌است. او در تمام این‌سال‌ها با شوهرش در تماس بوده و یکی از کسانی‌ به شمار می‌آمده که فداکارانه، صدای او را به خارج از دیوارهای زندان رسانده‌است.

 

نکته‌ی تأمل برانگیز در این باور رایج در آنست که وقتی می‌گوید سه گروه را فراموش مکن، به چه معناست؟ آیا فقط نباید آنان را فراموش‌کرد و بس و یا این‌که باید در زمانی که فرد مورد نظر از بند و گرفتاری رهایی می‌یابد، کینه و نفرت خویش را به سوی آنان که او را بدان دام گرفتار ساخته‌ و از کمترین کمک نیز نسبت به او، دریغ داشته‌اند، نشانه بگیرد. با چنین توصیه‌ای، طبعاً چنین فردی می‌بایست سپاس خود را متوجه کسانی سازد که در دوران گرفتاری و بدبختی، به کمکش شتافته‌اند. واقعیت آنست که از این توصیه، دستِ کم در گزینه‌ی دوم و سوم، بوی کین و نفرت، خشونت و انتقام به مشام می رسد. در حالی که «نلسون ماندلا» با وجود آن‌که این هر سه گروه را نمی‌توانسته فراموش‌کند اما هرگز در اندیشه‌ی انتقام و یا تحقیر آنان نبوده‌است.

 

به اعتقاد من، برخورد او با همسرش «وینی ماندلا» قبل از آن‌که بوی انتقام بدهد، بوی عدم سازش در اصولی‌ترین مسائلی می‌دهد که او همیشه فراروی خویش داشته‌است. در پایان، لازم است به این نکته اشاره‌کنم که ازدواج «نلسون ماندلا» با خانم Graca Mashel نیز از شگفتی‌های روزگار است. این خانم که شوهرش را به علت دسیسه‌ورزی‌های رژیم آفریقای جنوبی از دست‌داد، خود با کسی ازدواج‌کرد که به عنوان اولین رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی آزاد، مدتی قبل از آن، سوگند وفاداری یاد کرده‌بود.

دوشنبه، ششم مارس 2017



[1] / Nelson Mandela/ 1918-2013

[2] / Winnie Mandela/ 1936

[3] /Mashel Graca/ 1945

[4] / Samora Mashel/ 1933-1986

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.