من وقتی در این جملهی Gore Vidal / 1925-2012/ نویسندهی آمریکایی تأمل میکنم، میتوانم بگویم که با بخش سنگین دریافت او از موفقیت، موافق نیستم. جملهی او چنیناست:«کافی نیست که انسان در کارها موفق شود. در این ماجرا، قطعاً افراد دیگری میبایست شکست بخورند.» گفتهی این نویسنده، بازتاب اندیشهای است که جهان را یکسره، میدان مسابقه میبیند. انگار همه چشم در چشم یکدیگر یا چشم به دهان و دست و پای یکدیگر دوختهاند تا ببینند، آندیگری چه میکند، چه میبیند و چه میگوید. در این انجامدادن، دیدن و گفتن، انگار همه از هم میربایند تا سهم خویش را در بیشترداشتن از زندگی بیشترکنند و سهم دیگران را کاهش دهند. ممکناست بسیارانی بگویند که مگر واقعیت چنین نیست که جهان، از آغاز حضور انسان و حیوان بر گسترهی کرهی خاک، میدان مبارزهی انواع بشر با یکدیگر، با حیوانات وحشی و اهلی و حتی با طبیعت زنده و هزار زباناست.
در پاسخ به این کسان باید بگویم که آنان بخشی از واقعیت را میبینند و سپس آنرا به همهی هستی، تعمیم میدهند. من معتقدم که بخشی از جهان و زندگی، میدان چنین مبارزهای که اینان میگویند، هم هست و هم نیست. برای بودن آن، میتوان مثالهای بسیاری ارائهداد. به عنوان مثال در گسترهی اقتصاد اگر نظری بیندازیم، درمییابیم که در کشورهای صنعتی و دمکرات، این رقابت یا مسابقهی برندهشدن، از قانونمندیهای خاص خویش برخوردار است. سرمایههای بزرگ در رقابت با دیگر سرمایههای متوسط و کوچک، بهتر میتوانند چه در دوران رشد و شکوفایی اقتصادی و چه در دورانهای بحرانی، از ورشکستگی دوری جویند و جان به سلامت به دربرند. آنها چه بسا در شرایطی، حاضرباشند برای مدتی، محصولات خود را زیر قیمت تولید به بازار عرضهکنند تا خردهسرمایههایی که تاب چنین حرکتهایی را ندارند، یا ورشکسهشوند و یا زیرکانه، عرصهی تنگشده بر خویش را ترککنند.
یکی از مثالهای زنده در یکی دوسال اخیر، موضوع اُفت قیمت نفت است. کشورهایی مانند عربستان و چند کشور دیگر نظیر آن، چه بسا نفت را به بهایی کمتر از هزینهی استخراج و تولید آن به بازار عرضه میکنند تا رقبای جسوری را که اندیشهی میدانداری در این گستره به سرشان زدهاست، درهم بشکنند و بعد قیمت نفت را به شکلی که میخواهند بالا ببرند. البته گاه اتفاق میافتد که رقبای جسور و ضعیف، درهم شکسته میشوند اما قیمت نفت همچنان در سطح پایین میماند. در اینجا باید علت این امر را، درعوامل دیگری جستجوکرد نه در کارنکردن رقابتهای ویرانگر سرمایهداران کلان در مقابله با سرمایههای خُرد. علت این امر را میتوان از جمله در تولید بسیار زیاد نفت توسط آمریکا و روسیه و گرایش کشورهای صنعتی، برای رهایی از وابستگی به نفت، با شتابی دمافزون جستجوکرد. البته زمان چندان دوری به آن دوره که این عدم وابستگی بسیار آشکار و قدرتمند در کشورهای پیشرفتهی صنعتی به نمایش درآید، نماندهاست. اگر ما عرصههای دیگر زندگی را نیز نگاهکنیم، میبینیم که در مسابقات ورزشی درون یک کشور، یا میان چندکشور، یا میان چند قاره و غیره و غیره، باید رقیبی یا رقبایی در یکی از رشتههای ورزشی شکست بخورد تا فرد یا افراد دیگری بتوانند به عنوان پیروز نهایی اعلام گردند.
باید بگویم که همهی اینها فقط بخشی از محتوای جملهی نویسندهی آمریکاییاست. بخش دیگر آن به کسانی برمیگردد که کارشان، چندان در میدان رقابت قرار ندارد که انسان بخواهد رشد و گسترش قدرت این یک را مصادف با ضعف و محدود شدن نیروی آن فرد دیگر، بداند. ممکناست عدهای این نکته را مطرحسازند که موفقیت یک شاعر و یا نویسندهی معین، میتواند علاقهی مردم را به شماری از شاعران و یا نویسندگان دیگر کاهشدهد. البته در این گفته، مقداری از حقیقت نهفتهاست اما نه همهی حقیقت. علتش آنست که نویسندگان و شاعران و یا به طور کلی هنرمندانِ عرصههای گوناگون هنری، کارخانهی تولید پژو یا رِنو و یا بنز نیستند که محصولاتشان با یک رشته ویژگیهای تکنیکی و کیفی، محصولات ارزان و بیکیفیت را از میدان به درکند. کارهای هنری، حاصل ذوق، تجربه، دانش، شخصیت، پختگی و خامی هر انسانیاست که با آن انسان دیگر، گاه تفاوتهای چشمگیری دارد. قاعدتاً این درستاست که آثار هنری عمیق و با کیفیت، دوام دور و درازتری دارند. شاید این دوام، سر به صدها و چه بسا هزاران هزار سال بزند و یا تا زمانیکه بشریت در روی کرهی زمین باقیاست، این آثار نیز از ارج و احترام و محبوبیت برخوردار باشند.
در یک جامعه با توجه به سلیقههای متفاوت، دانش و تجربههای گوناگون، میزان پسند افراد نیز از آثار هنری مختلف، کاملاً متفاوتاست. برای شماری از مردم، نویسنده و شاعر محبوبشان در شخصیتی خلاصه میشود که نه نوشتههایش عمق و معنایی دارد و نه حتی نثر و یا شعرش، از بافت زیبا و خلاقانهی هنر زبانی برخوردار است. همچنان که شاعر و یا نویسندهای دیگر با اندیشه و زبانی کاملاً متفاوت، باز شماری دیگر را در پیرامون خود جمع میکند. این را نیز بگویم که افرادی مانند فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ حزو شاعران استثنایی تاریخ زبان فارسی هستند که شمار مخالفانشان بسیار اندکاست و یا اصولاً ممکناست کسی مخالف آنان نباشد. حتی اگر مردم، شعر آنها را نخواندهباشند و یا عمق اندیشههای آنان را درک هم نکردهباشند، باز از طریق دیگران، به چنان درجهای از شناخت مختصر از این شخصیتهای کلامی رسیدهاند که با علاقه و حتی افتخار، خود را جز هواداران و دوستداران چنین افرادی به شمار میآورند. از اینان که بگذریم، دیگر شاعران و نویسندگان کشورمان، چه در گذشتههای دیر و دور و چه در زمان حال، هرکدام، گروهی را هوادار خویش دارند. در این میان، شاید منتقدان منصف و غیر جانبدار، بتوانند از هرکدام از این شخصیتهای کلامی، تصویری روشن و گویا ارائهدهند بیآنکه از دیدگاه احساسی، شاعر و نویسندهای را باطل و آن دیگری را نمایندهی بلافصل، حق و حقیقت بدانند.
باید گفت که در این عرصه که هنرمندان کلامی، تصویری و حتی آوایی، آثار خویش را به مردم عرضه میکنند، کمتر اتفاق میافتد که کسی اعلامدارد که فلان شاعر و یا نویسنده، به علت آمدن افراد قویتر و بهترنویسی از آنان، ورشکست شدهاند. به عبارت دیگر، میتوان ادعاکرد که در این گستره، ورشکستگی معنایی ندارد مگر کسی که موازین هنری و انسانی را ندیده بگیرد و کلامش بازتاب باران زشتیها و پلشتیهای یک گروه قدرتمدار، علیه گروه و یا گروههای ضعیفی در جامعه گردد. در آن صورت، میتوان ادعاکرد که کار این افراد، عملاً فریبدادن مردماست و تنها با دروغ و دغلنویسی و با حمایت افراد معینی میتوانند تا زمان معینی به این شیوه، کار یا زندگیکنند. هرچند چنین کارهایی در کشورهای پیشرفتهی صنعتی و دمکرات، چندان راه به دهی نخواهدبرد. زیرا قانون سالم و دور از سوء استفادههای فردی، جلو چنین کارها را در همان آغاز میگیرد. اما به طور طبیعی، در کشورهای عقب مانده که با نظامهای غیر دمکراتیک اداره میشوند، چنین افرادی، در خدمت اهداف چنان نیروهایی قرار میگیرند که دست کم از نظر اقتصادی، تا آنجا توانایی دارند که میتوانند نان و آب اینان را تا هر زمان که مصلحت اقتضاکند، تأمینسازند.
برمیگردم به جملهی نویسندهی آمریکایی. به اعتقاد من، گفتههایی از ایندست که به علت اعتبار این افراد، در ذهن انسانهای بسیاری، چنان مینشیند که حتی چون و چرا در آن، راهدادن، بدل به کفر میگردد، میتواند عملاً در حوزهی اندیشندگی، تلفات فکری و رفتاری انسانی داشتهباشد. اما آنچه که اهمیت دارد آنست که ما بتوانیم عادتکنیم که هر سخنی را که میخوانیم و یا میشنویم، مقداری مورد بررسی و تأمل قراردهیم و ارزش آن را در رابطه با واقعیات زندگی، به گونهای منصفانه بسنجیم. این کار، چندان ساده نیست. نیاز به ترازوی فکری سالم و معیارهای قابل قبول منطق و علم دارد.
چهارشنبه شانزدهم سپتامبر 2015