برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

تغییر و تنوع در عرصه‌ی هستی


یک دانشمند الاهیات و فیلسوف آمریکایی به نام Reinhold Niebuhr/1892-1971/ جمله‌ای دارد با این مضمون:« خداوندا توان آن را به من بده که آن‌چه را نمی‌توانم تغییردهم، بپذیرم و این شجاعت را به من عطاکن تا آن‌چه را که می‌توانم تغییردهم، به انجامش اقدام‌کنم و به من آن شعور و دانایی را عنایت‌کن تا بتوانم تفاوت پدیده‌ها و انسان‌ها را دریابم.»

سخنان این فیلسوف آمریکایی، می‌تواند شماری را به اندیشه وادارد. شاید نخستین پرسش ذهنی که خواننده را دربر می‌گیرد، این‌باشد که چرا این فیلسوف، کارهایی را که خود به علت تجربه و مطالعه در طول سالیان بسیار، آموخته است و بدان‌ها عمل می‌کند به خداوند نسبت می‌دهد و یا می‌خواهد که به عنوان لطف خداوند یا زیر عنوان لطف او قرارگیرد.  آن‌هم کارهایی که او به عنوان یک شخصیت اندیشمند و اهل مطالعه در زندگی روزانه، نه تنها بدان‌ها عمل می‌کند، بلکه کاملاً به نقش خویش در این بافت‍‌های سه‌گانه‌ یعنی «توان تغییر»، «پذیرش واقعیت عینی» و «درک تفاوت پدیده‌ها و آدم‌ها» آگاهست. ممکن‌است شماری این پرسش را مطرح سازند که آیا او نمی‌دانست که اگر خداوند، به او کاری نداشت و یا حتی وی را مورد لطف خود هم قرار نمی‌داد، بازهم وی، همان انسان دانا و توانایی بود که می‌توانست در مورد هرسه مورد از تقاضای عاجزانه‌ی خویش، واکنش‌های لازم و مناسب از خود به نمایش بگذارد.

 

پاسخ من اینست که حتماً او می‌دانست. اما قطعاً از راه باوری که به خداوند خویش داشته، هنگامی که او همه‌ی این دانایی و توانایی را به وی نسبت می‌داده، در او رضایت خاطر عمیق‌تری شکل می‌گرفته‌است. باور من آنست که مهم نیست خاستگاه یک اندیشه و عمل در انسان، زمینی باشد یا آسمانی. بلکه آن چه اهمیت دارد این است که انسان تا زمانی که در گستره‌ی کره‌ی خاک، فعالیت فکری و جسمی دارد، موجودی باشد آگاه، انسان‌دوست، صمیمی، همدل و صادق، دیگر هیچ اهمیتی بنیادی ندارد که او به چه دین و آیینی باوردارد و یا کدام اندیشه‌ها و تخیلات از ذهن او می‌گذرد. ممکن‌است کسانی با نظر من موافق نباشند که چگونه ممکن‌است تفاوتی میان خاستگاه‌های گوناگون انسانی وجود نداشته‌باشد؟ و یا فرقی نکند که چه اندیشه‌هایی در ذهن انسان‌ها در جَوَلان و میدان‌داری‌است. من با مخالفان این اندیشه‌ی خویش نیز موافقم. من نیز ترجیح می‌دهم که خاستگاه یک رفتار و برخورد اجتماعی، بر عناصری تکیه داشته‌باشد که دور از حسابگری، مقام‌طلبی، دسیسه و توطئه و یا نفرت نژادی، مذهبی، زبانی و جغرافیایی باشد.

 

اما از آن‌جا که کنترل درونی انسان‌ها در اختیار هیچ کس جز خود آن‌ها نیست، در این صورت، ما باید به حاصل کار و رفتار آنان توجه داشته‌باشیم. در هیچ سرزمینی و در هیچ دورانی از تاریخ، هیچ شخصیت قدرتمند و پرادعایی که زمام امور یک کشور را به دست داشته، هرگز نتوانسته‌است به خلوت درونی انسان‌ها راه یابد. به یاد داشته‌باشیم که وقتی اسدالله عَلَم، یادداشت‌های شبانه‌ی خویش را می‌نوشت، با وجود وفاداری تردیدناپذیرش به محمدرضا شاه پهلوی، به آینده‌ای بس دورتر، دورتر از دهه‌ها و چه بسا سده‌ها می‌اندیشید که آن یادداشت‌ها به دست مردم کوچه و بازار بیفتد و تصویری از درون خاندان سلطنتی و یا به طور مشخص از شاه یک کشور، ارائه‌دهد. تردید نباید داشت که این خلوت درونی عَلَم، از دیدگاه شاه پذیرفته نبود و به خیانتی بزرگ تعبیر می‌گردید. اما شاه هرگز نتوانست یک لحظه بیندیشد که یکی از وفادارترین و نزدیک‌ترین افراد به او، در حال تصویربرداری از رفتار وی برای آیندگان است.  

 

من حتی این نکته را می‌پذیرم که نمی‌توان با یک اندیشه‌ی ضد مردمی، مردمی اندیشید. نمی‌توان در عمق ذهن خویش نژاد پرست بود و برای همیشه تظاهر به برابری انسان‌ها کرد. نمی‌توان اعتقادی به عدالت نداشت و در رفتار و گفتار، همیشه خود را عادل به نمایش درآورد. اما ما باید عملاً برخی کج و کولگی رفتارها و گفتارهای انسانی را بپذیریم اگر می‌بینیم که یک فرد، در مجموع، رفتار درستی دارد و همیشه، خود را مدافع عدالت، برابری زن و مرد و حرمت به همه‌ی انسان با باورهای متفاوت می‌گذارد، اما در موردهای معینی، این یا آن کار او قابل ایراد است، دیگر لازم نیست متّه به خشخاش بگذاریم. و گرنه چگونه ممکن‌است ارزش کار و رفتار دو فرد یکسان‌باشد در حالی آن یک از ترس قانون و یا از ترس جهنم خداوندی، کارهای خلاف انجام نمی‌دهد با آن کس که از روی آگاهی و پایه‌های منطق و فکر، چنان کارهای خلافی را مرتکب نمی‌گردد؟ بدین معنی که چنین فردی نه به قانون و ترس از آن بیندیشد و نه به بهشت و جهنم خداوندی. بلکه این نکته را در برابر خود داشته‌باشد که حق دیگران را خوردن، به مال و ناموس مردم تجاوزکردن و یا کسی را در معرض آزارهای روحی قراردادن، جُرم است. مهم آن نیست که قانون برای این کار، چه درجه از مجازات را تعیین کرده‌باشد و یا این یا آن مذهب، میزان مجازات آن فرد را چگونه به بیان درآورده‌باشد. او این‌کارهای خلاف را بدان دلیل انجام نمی‌دهد که منطق انسانی وی، آن را محکوم می‌سازد. مگر سخنان رابعه‌ی عدویه / Rabia al Adwiyya که در قرن هشتم میلادی می‌زیست فراموش شده‌است که گفت دوست‌دارد آتش در بهشت بیندازد و آب در دوزخ رهاکند تا به خدای خود نشان بدهد که وی را نه از آن‌رو دوست‌دارد که راهی بهشت گردد و یا در آتش جهنم نیفتد. دوست‌داشتن او دور از چنین محاسباتی‌است که بسیارانی دارند و می‌کنند.

 

واقع‌بینانه اگر بنگریم، ما نه می‌توانیم دیگران را به سادگی در قالب اندیشه، خاستگاه فکری و باورمندانگی خود قراردهیم و نه خود می‌خواهیم و یا امکان آن‌را داریم که به سادگی در قالب اندیشه‌ها و باورمندی‌های دیگران درآییم. این کار تنها زمانی میسر است که در یکی از دو طرف، جاذبه‌ای چنان جادویی وجود داشته‌باشد که یک فرد، همچون یک عاشق بی‌قرار، همه‌چیز را در راه رسیدن به معشوق، به قربانگاه بفرستد. تجربه‌ی زندگی نشان داده‌است که جاذبه‌های جادویی، تنها در دنیای خیال برای یک فرد میسر است تا در واقعیت. حتی پیامبران گوناگون که هرکدام ویژگی‌های رفتاری کششمندانه‌ای هم به تناسب زمان خویش داشته‌اند، نتوانسته‌اند انسان‌های دوران خود را به سادگی، در ردیف هواداران و مدافعان خویش قراردهند. گذشته از همه‌ی این‌ها، چه لزومی‌دارد که ما بخواهیم دیگران را در قالب اندیشه‌ها و باورهای خود قراردهیم و یا آنان بخواهند با ما چنین کاری را به انجام رسانند. آیا زندگی با تنوع‌های فکری، با تنوع‌های رفتاری و باورمندانگی، گستره‌ای زیباتر و دلپذیرتر از یک‌رنگ و یک‌شکل‌سازی ندارد؟ آن‌چه در زندگی انسان‌ها با یکدیگر، حائز اهمیت‌‌است، رابطه‌های احترام‌آمیز، همدلانه و توأم با مهر و تکامل‌است. این‌که این فرد یا آن فرد، با چه انگیزه‌ای چنان کار درستی را انجام می‌دهد، موضوعی نیست که دانستن آن برای ما سودی در برداشته‌باشد.

 

برمی‌گردیم به جمله‌ی این شخصیت آمریکایی در آغاز این نوشته. باید بگویم که من با همه‌ی محتوای صحبت او نیز موافق نیستم. هرچند آن‌چه را که او بدان باور دارد، با حرمت بسیار، از نظر می‌گذرانم. بخشی را که من موافق نیستم، قسمت اول جمله‌ی اوست که وقتی چیزی را نمی‌تواند تغییردهد، آن را بپذیرد. من این بخش را به دو قسمت تقسیم می‌کنم. قسمت اول، مربوط به پدیده‌هایی است که به طور موقت تغییرپذیر نیستند اما تلاش انسان در جهت تغییر آن‌ها، سرانجام، موجب تغییرشان می‌شود. نمونه‌هایی از این‌دست چنان زیاد هستند که هرفردی در زندگی روزانه‌ی خود، آن را با گوشت و پوست خویش احساس می‌کند. خاصه در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی. قسمت دوم مربوط به پدیده‌هایی از قبیل مرد یا زن بودن انسان، تعلق او به یک کشور خاص، داشتن پدر و مادر ویژه، اندام و یا قیافه‌ی خاص، سفید یا سیاه‌بودن و موردهایی از این دست است. به اعتقاد من، انسان حق‌دارد حتی در این حوزه، تمام موردهایی را که نمی‌پسندد، عدم رضایت خویش را از آن‌ها اعلام‌دارد یا اگر به دلایل عاطفی و یا برخی محذورات اخلاقی، نمی‌خواهد آن را برزبان بیاورد، می‌تواند در دنیای درون خویش، همچنان مخالف آن باشد. چه لزومی‌دارد که ما به دروغ و یا به شکلی تحمیل شده، زبان به رضایت بگشاییم بی‌آن‌که در عمق وجود خویش، از آن رضایت داشته‌باشیم. چه بسا موردهایی باشد که ما تا پایان عمر خود، نیز نتوانیم آن‌ها را تغییردهیم. اما این حق را داشته‌باشیم که عدم رضایت خویش را از رنگ پوست و مو، از کوتاهی و یا بلندی قد، از داشتن این یا آن زبان و تعلق جغرافیایی خاص، برزبان بیاوریم.

 

حتی در بخش دوم جمله‌ی فیلسوف آمریکایی که گفته‌است آن‌چه را که می‌تواند تغییردهد، در انجام آن بکوشد باز همان استدلال بخش پیشین نهفته‌است. بدین معنی که شماری در ردیف پدیده‌های تغییرپذیر و شماری دیگر در ردیف پدیده‌های تغییرناپذیر به شمار می‌آیند. واقعیت آنست که ما به عنوان انسان، هرچیزی را که اراده‌کنیم اگر چه ظاهراً غیرممکن، خواهیم توانست در آن، تغییراتی وارد سازیم. احتمال این نکته وجود دارد که برخی تغییرات، بسیار اندک و جزئی باشد اما باوجود این، جزو حوزه‌ی تغییرات به شمار می‌آید. بسیار دور از منطق جلوه می‌کند اگر ما مدعی‌باشیم که تغییر از دیدگاه ما، وقتی شایسته نام «تغییر» است که به طور بنیادی انجام گرفته‌باشد. هرچیز دیگری که منجر به دگرگونی‌های مختصر و سطحی گردد، شامل آن تغییر آرزویی ما نمی‌شود.‌ در این صورت، باید گفت که طرفداران چنین تفکری به جای آن‌که به Evolution/ تغییرات تدریجی/ اعتقاد داشته‌باشند، خواهان Revolution/ تغییرات ناگهانی/ هستند. در حالی‌که بیشترین تغییرات کره‌ی زمین، چه در انسان و چه در حیوان و گیاه، حتی شکل‌گیری مدنیت، از نوع اول تلقی می‌شود. تغییرات ناگهانی و دگرگون کننده، تنها موردهای معدودی را در برمی‌گیرد که به علت اصابت یک سنگ بزرگ آسمانی به کره‌ی زمین و یا وقوع یک آتشفشان عظیم و مرگ‌زا، موجب از میان رفتن انواع خاصی از گیاهان و یا جانداران شده و یا موجب شکل‌گیری انواع جدیدی از جانداران و گیاهان جدید بر روی کره‌ی زمین گردیده‌است.

سه‌شنبه هشتم سپتامبر 2015

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.