یک نویسندهی سوئدی به نام [1]Gustav Lindström گفتهاست:«کسی که تحمل شوخی را نداشتهباشد، نباید او را جدی گرفت.» من دقیقاً نمیدانم که این نویسنده، در چه رابطهی معینی، این حرف را برزبان آوردهاست. اما به گمان من، در هر رابطهای که بر زبان آوردهباشد، به عنوان یک حکم عام در مورد انسانها، حرف منطقی و پذیرشباری نیست. زیرا اگر ما بخواهیم به استدلالی در جهت عکس این دریافت تکیهکنیم، باید بگوییم:«کسی که تحمل شوخی را داشتهباشد، باید او را جدیگرفت.» واقعیت آنست که این هردو دریافت، نه تنها از عمق چندانی برخوردار نیست بلکه ابزاری است شکاننده و خرابکننده در دست کسانی که جزو معتقدان و دوستداران چنین نویسنده و یا نویسندگانی هستند. وقتی که حرف آنها برای بسیار از افراد خام و بیتجربه، تبدیل به یک حکم قطعی میشود، چه بسا بتواند در برخوردهای اجتماعی، به بسیاری بحرانهای رفتاری و حتی گفتاری دامن بزند.
واژهی شوخی در بیشتر فرهنگها و زبانها، دربرگیرندهی طیف بسیار گستردهای از نوعی برخورد کلامی و غیر کلامی است که یک سر آن را میتوان به نسیمی ملایم تعبیرکرد که میتواند به دنیای درون یک فرد یا یک قوم و قبیله بوزد و سر دیگرش را به توفانی ویرانگر که جز لگدمالکردن حرمت و اعتبار شخصی که شوخی با او صورت گرفتهاست، چیز دیگری در برندارد. در جامعههای غیردمکراتیک که تحمل هراندیشه و سلیقهای جز آنچه در خاندان قدرت جاریاست، از رایجترین رویدادهای روزانه به شمار میآید، نوع شوخیها در میان مردم، خاصه آنان که در محیط کار و در رابطه با دیگر انسانها، دست بالا را دارند، بسیار متنوعاست و میتواند دربردارندهی اهانتهای نژادی، زبانی، اخلاقی، ناموسی و رفتاری باشد. حتی آنانکه از این نوع شوخیهای تجاوزگرانه رنج میبرند، به دلیل نداشتن قدرت دفاعی و جایگاه ضعیف اجتماعی، تنها کاری که میتوانند بکنند یا سکوتاست و یا دوری از چنان محافلی که گرمای لذتبخش آن، از سوختن درونی چنان افرادی فراهم میشود که در موضع ضعف قراردارند. در این کشورها، هرگونه شوخی و یا به کاربردن طنز با خاندان قدرت، جرم تلقی میشود و میتواند عواقب سنگینی برای فرد یا افرد شوخیکننده داشتهباشد.
از طرف دیگر، در کشورهای دمکراتیک، قانون برای حفظ حرمت فرد، مرزهای روشن و قاطعی تعیین کردهاست. هرگونه «دستانداختنِ» نرم و ملایم و یا زخمیکننده و خشن نسبت به یک فرد یا افراد، میتواند در یکی از حدولهای بزهکاری قرارگیرد. در محیط کار، در مدرسه و خیابان، هر انسانی از این حقوق مسلم برخوردار است که کسی با او شوخی نکند و یا از راه کین و حسادت، به او نیش و کنایه نرساند. در این کشورها، مؤسساتی وجود دارد که به اینگونه شکایتها رسیدگی میکنند. در همهی این حالات، آنچه اهمیتدارد، احساسِ خاصِ فرد شاکیاست. ممکناست فرد شوخیکننده از شکایت فرد یا افرادی علیه خویش، متعجبگردد و حتی سوگند یادکند که از بیان چنان شوخیهایی، هیچ منظور خاصی نداشتهاست بلکه خواستهاست، فضای آن محفل را از حالت خشک و نادلپذیر آن خارج سازد. اما قانون بر این نکته تکیه میکند که وقتی فردی احساسکند که آن برخورد کلامی، به نوعی، شامل حال او شده و او را آزرده ساختهاست، باید مشکل این موضوع را در نوع برخوردِ برخوردکننده جستجوکرد نه در «نازکنارنجیبودن»فرد شکایتکننده. به همین جهت، دریافت فرد شاکی، مهمترین پایه برای رسیدگی مقام های مسؤل به چنان شکایاتیاست.
با توجه به آنکه قانون در کشورهای دموکراتیک، حریم فرد را بسیار محکم و پُر حرمت ساختهاست، باید گفت که شخصیتهای سیاسی و اجتماعی، از این حصار محکم که فرد برخوردار است، برخوردار نیستند. به همین جهت، این یک اصل تردیدناپذیر است که در رسانههای تصویری، نوشتاری و گفتاری، میتوانند با سیاستمداران خود، شوخیکنند و حتی گاه این شوخیها، مرزهای متعارف خویش را نیز زیر پا بگذارد. اما از آنجا که آزادی بیان در این کشورها یک اصل مقدساست، باید آستانهی تحمل سیاستمدارانی مانند نخستوزیر، رئیس جمهور، شاه و خاندان سلطنتی و یا دیگر شخصیتهای برجستهی سیاسی، بسیار بالاباشد. تجربهی زندگی من در خلال نزدیک به چهاردهه در کشور سوئد، در ذهن من نمونههای قابل ذکر بسیاری به جاگذاشتهاست. نخست آنکه مطبوعات و رسانههای کلامی، همیشه برخورد تلخ و تندتری با رهبران حکومت سوسیال دمکراسی داشتهاند تا با رهبران احزاب بورژوایی. ممکناست این دریافت من، پایهی علمی و واقعبینانه نداشتهباشد اما این احساسیاست که در طول این چهلسال به من دست دادهاست. نکته آنست که افراد دیگری نیز در این زمینه، با من هم عقیده هستند و همین دریافت را تأیید میکنند. شخصیتی مانند Olof Palme/1927-1986/ نخست وزیر سوسیال دمکرات سوئد، یکی از کسانیبود که به شکلهای مختلف، مورد حمله قرار میگرفت. حتی نیروهای مرموزی بودند که تقریباً از بام تا شام، در سراسر جامعه، علیه او نفرت میپاشیدند.
یکی دیگر از این کسان، Ingvar Carlsson/1934/ جانشین پالمه بود که در هنگام نخستوزیری وی، نقش معاون او را داشت و پس از مرگ وی، به مقام نخستوزیری این کشور رسید و در دورههای بعد نیز با برنده شدن سوسیالدمکراتها، بازهم به عنوان نخستوزیر این کشور، به کار خود ادامهداد. پالمه از یک خاندان اشرافی میآمد اما همدلی انسانی و جهانی او نسبت به اقوام مختلف با هرگونه تعلق فرهنگی، جغرافیایی و زبانی، احترام و تجلیل، هر فرد اندیشمندی را به خود جلب میکرد. وقتی که Ingvar Carlsson نخستوزیر شد، دامنهی این شوخیها با او تا آن جا وسعتگرفت که بسیاری از خبرنگاران و گزارشگران رسانهای و خاصه تصویری، گاه به جای ذکر نام او، یک لنگهی کفش را به طور عمودی نشان میدادند که به بینندگان بگویند غرضشان نخست وزیر سوئد است. این لنگهی کفش، نُماد صورت او بود. به نظر من، این شوخی، بسیار بیمزه و دور از آیین روزنامهنگاری بود. اما دریافت کلی جامعه، بر پایهی قوانین موجود، چنان حکم میکرد که سیاستمداران میباید، قدرت شنیدن، دیدن و خواندن چنان موردهایی را از سوی رسانهها و یا حتی دیگر افراد داشتهباشند. قانون، عملاً کسی را برای چنان شوخیهایی منع نکردهاست. البته هرگونه بیحرمتی به حریم خانوادگی و یا شخصی این شخصیتها که بوی نژادپرستی و یا تبعیض بدهد، از دیدگاه قانون در این کشور، قابل تعقیباست.
ناگفته نگذارم که از سالهای 1990 به بعد تا جایی که من بدان توجه داشتهام، دامنهی این شوخیها با مقامهای سیاسی و اجتماعی، کاهش یافتهاست. البته ممکن است این موضوع در رابطه با عدم حضور من در چنان رسانههایی باشد و گرنه با همان آهنگ و هنگ قدیم، شوخیها با چنان مقاماتی، همچنان ادامه یافتهباشد. نکته آنست که این شخصیتها به علت آنکه در معرض افکار عمومی هستند، میبایست آستانهی تحمل شوخیهای خاصی را داشتهباشند. در حالی که در مورد یک فرد عادی، این موضوع، کاملاً متفاوتاست. در این جا، به حرف نویسندهی سوئدی برمیگردم که عملاً حکم صادر کردهاست که اگر کسی قدرت تحمل شوخی را نداشتهباشد، نباید او را جدی گرفت، انسان را به اندیشه وا میدارد که آیا شوخیکردن باید به عنوان یک عنصر جداییناپذیر از جدیبودن تلقی گردد؟ من به این اصل مطرحشده، تردید دارم. ما بسیاری شخصیتهای برجستهی جهانی و حتی ملی را میشناسیم که دستِ کم در محافل عمومی و حتی محافل خصوصی، کسی کمتر بر لبان آنان، لبخند دیدهاست. آیا با به اجرا درآوردن چنان اصلی، باید به افرادی از ایندست، اعتنای کمتری روا داشتهشود؟
به اعتقاد من، سادهدلانه خواهد بود اگر ما با ندیدن چنان نمونههایی در محافل عمومی، به چنان نتایج قاطعی برسیم. باور من آنست که یک انسان سالم و اندیشمند، نه شوخیکردن را رد میکند و نه جدی بودنرا. حتی میتوانم بگویم که تلخترین انسانها نیز تا مرز معینی، تحمل برخی شوخیها را دارند. مسأله آنست که محتوای این شوخیها آنگونه باید باشد که کسی را از نظر روحی، نیازارد و یا به اعتبار و حیثیت فردی و اجتماعی فرد یا افراد خاصی، لطمه وارد نسازد.
شنبه پنجم سپتامبر 2015