برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

مرزهایِ سایه‌دارِ رفتارِ انسان


کتاب تَلمود/Talmud از کتاب‌هایی‌است که بعد از تورات، مهم‌ترین کتاب یهودیان به شمار می‌آید.  مطالب این کتاب در بیش از 6000 صفحه گردآوری شده‌است. ازکتاب مورد اشاره، به عنوان تورات شفاهی و گاه به عنوان مجموعه‌ی گفته‌ها و نوشته‌های خاخام‌ها و شخصیت‌های برجسته‌ی یهودی، نام برده می‌شود. مطالب این کتاب، در فاصله‌ی هزار و صد تا هزار و سیصد سال پس از دوران زندگی حضرت موسی، برابر با سال دویست تا پانصد میلادی، جمع‌آوری شده‌است . یکی از جمله‌های تفکربرانگیز این کتاب، بدین شکل‌است:«یک انسان، تا زمانی که به دنبال دانایی‌است، جزو افراد دانا به شمار می‌آید. اما زمانی که تصورکرد، دانایی را به دست آورده‌است، عملاً اعتبار خود را به سُخره گرفته است.»

 

من تنها با بخش اندکی از این جمله‌ی کتاب «تَلمود»، موافقم و با بخش بیشتر آن مخالف. به اعتقاد من نه ساده‌است و نه منطقی که ما بخواهیم در مورد فردی که یک عمر را در راه آموختن و پژوهش کردن گذرانده‌است، حکم ازلی و ابدی محکومیت اخلاقی او را صادرکنیم. غرض آنست که ما بخواهیم یک فرد دانش‌پژوه و با تجربه را با برزبان آوردن ادعایی خودستایانه مبنی بر داشتن دانش و تخصص عمیق در یک رشته‌ی معین، محکوم‌‌‌سازیم و به قول کتاب «تَلمود» او را در شمار نادانان قراردهیم. خاصه آن‌که فرد مورد اشاره، این نکته را نیز برزبان آوره‌باشد که او تا آن حد تخصص دارد که دیگر برای بقیه‌ی عمر، نیازی به دانستن و پژوهش‌کردن بیشتر ندارد.

 

من در این زمینه، هنوز هم قدم را جلوتر می‌گذارم و می‌گویم که این فرد، گذشته از ادعا و گذشته از داشتن برخی خصلت‌های منفی حتی در عمل نیز به علت دانشی که دارد، مغرور، متکبر و حسود هم باشد، اما کارهایی که انجام می‌دهد در خدمت بهبود شرایط زندگی انسان‌های دیگر چه از نظر فکری و چه از نظر عملی قرارگیرد، جای آن نیست که او را محکوم‌سازیم. قطعاً آرزومندانه می‌بود اگر چنان فردی، در رابطه با انسان‌های پیرامونی خویش، رفتاری خودبرتربینانه نمی‌‌داشت. اما داشتن چنان خصلت‌ یا خصلت‌هایی، با وجود منفی‌بودن که موجب عذاب روحی خود او نیز می‌شود، نباید از سوی دیگران، موجبی برای صادرکردن حکم محکومیت او و یا خدشه‌دار شدن ارزش علمی آن فرد گردد. فقط کافی‌است که مانند خاخام‌های کتاب «تَلمود» نیندیشیم و خود را نیز در آینه بنگریم که آیا ما از چنان خصلت‌های منفی، به کلی فاصله‌داریم و هرچه انجام می‌دهیم و یا فکر می‌کنیم، یکسره درست و منطقی و اخلاقی‌است؟

 

در همه‌ی اعصار و قرون، در همه‌ی سرزمین‌ها، بسیاری شاعران، نویسندگان، پژوهشگران، نقاشان و مجسمه‌سازان بوده‌اند که در زندگی روزانه و در میان کوچه و خیابان، چنان رفتارکرده‌اند که انگار که از دماغ فیل افتاده‌اند. اما همین افراد، در کارهای هنری و پژوهشی خویش، تمام تلاششان آن بوده‌است که گامی در جهت خدمت به بشریت و بهترکردن شرایط زندگی انسان‌های دیگر بردارند. به راستی، این دو بیت از شعر حافظ را که هرکدام مربوط به غزل معینی‌‌است، به چه چیز می‌توان تعبیرکرد:

 

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآنی که تو در سینه داری

یا:

 

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت:

قُدسیان گــویی که شعر حافظ از بـر می‌کنند

 

در بیت اول، حافظ به قرآن سوگند یاد می‌کند که بهتر از شعر او، شعری نمی‌توان یافت. او حتی مطرح نکرده‌است که در کدام سال و ماه، یا کدام منطقه، چنین برتری قاطعانه‌ای اعتباردارد. بیان او، چنان کلی‌است که می‌تواند همه‌ی زمان‌ها و مکان‌هایی را تا آن زمان که او ادعا کرده، دربر بگیرد. آیا جز این‌است که حافظ در بیت دوم، خود را چنان برکشیده‌است که حتی قُدسیان آسمان را در حال از حفظ کردن شعر خویش می‌داند؟ طبیعی‌است که وقتی قُدسیان چنان می‌کنند، باید زمینیان، تکیف خویش را بدانند. اگر ما همانند خاخام‌های یهودی در کتاب «تَلمود»، بخواهیم برای هرحرکت و گفتاری که از یک انسان سر می‌زند، حکم صادرکنیم، در آن‌صورت، باید بخش اعظم هنرمندان و متفکران محبوب مردم و روزگاران را در فهرست سیاه چنان افرادی قراردهیم.

 

ممکن‌است کسانی اعتراض‌کنند که تعریف از خویش، آن‌گونه که حافظ کرده‌است، هیچ ارتباطی به جمله‌ی Talmud ندارد. حافظ نگفته‌است که من از دانش سیرابم و دیگر به آموختن چیزی نیاز ندارم. او فقط واقعیتی را در مورد شعر خویش بیان کرده‌است. من در صدد دفاع از آن‌چه گفتم نیستم. اما من، میان «ازخود راضی‌بودن» حافظانه و سیراب‌شدن از سرچشمه‌ی دانش، تفاوت چندانی نمی‌بینم. زیرا حافظ از کجا توانسته‌است دریابد که بهتر از شعر او، شعر دیگری وجود ندارد؟ چه در آن زمان که او زندگی می‌کرده و چه در سرزمین پارسی‌زبان‌ها و چه در میان شاعران دیگر در سرزمین‌های دیر و دور. زیرا او چنان در مورد برتری شعر خویش ادعاکرده که می‌تواند شاعران دیگر سرزمین‌ها را نیز در بر بگیرد. این نکته گفتنی است که ما حافظ را چنان دوست می‌داریم که از این نوع رضایت درونی که او نسبت به خویش ابراز داشته‌، سخت احساس لذت می‌کنیم. انگار که وی، زبان حال ما را در مورد خویش بیان کرده‌است. پرسش این‌است که اگر حافظ، شاعر محبوب مردم نبود، آیا به راستی این نوع رضایت درونی و خود بالاکشیدن را که او نسبت به خویش انجام داده، با همین صبوری که تحمل کرده‌ایم، تحمل می‌کردیم؟

 

شاعران و نویسندگان، تنها کسانی هستند که با مردم، ارتباط کلامی‌دارند. از این رو، بهتر و بیشتر می‌توان گرایش‌های گوناگون رفتاری و فکری آن‌ها را، در قالب حال و احساس‌های خاص از قبیل نفرت، محبت، رشک، غرور، بالانشینی، تحقیر دیگران، صبوری و غیره و غیره، آشکارا در لابلای نوشته‌ها و سروده‌هایشان پیداکرد. پیداکردن چنین نکاتی در کارهای یک نقاش، آهنگساز، نوازنده و حتی خواننده، کار چندان ساده‌ای نیست و اگر هم انجام‌گیرد، بیشتر در بستر چند و چندین تعبیر قرار می‌گیرد و هیچ‌گونه قاطعیت خاص در دریافت بینندگان، ایجاد نمی‌کند. در میان شاعران فارسی زبان، این گونه خودستایی‌ها، چه در گذشته و حتی قبل از حافظ و چه بعد از او، کم نبوده‌است. فردوسی توسی وقتی اشاره می‌کند:«برافکندم از نظم، کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند»، آیا سخن او، با توجه به نکاتی که توضیح‌دادم، حکایت از همان خودستایی انسانی نمی‌کند؟ در حالی که ما نه تنها از شنیدن این بیت و یا بیت‌های مشابه، لذت می‌بریم بلکه آن‌ها را در حضور عارف و عامی، چنان برزبان می‌آوریم که انگار، سراینده‌ی آن شعرها ماییم نه فردوسی «پاک‌زاد». اگر به دوران معاصر توجهی بکنیم، نمونه‌های بسیاری برای نقل‌کردن وجود دارد. من به یک نمونه‌ی دیگر اشاره می‌کنم. هنوز اشعار خودستایانه‌ی مهدی حمیدی شیرازی، شاعر دهه‌های بیست، سی و چهلِ خورشیدی در گوش نسلی که آن دوران را تجربه کرده‌است، زنگ می‌زند. شاعری که خود را «خدای شاعران» می‌نامید و به چیزی کمتر از این، هرگز رضایت نداد.

 

به جمله‌ی کتاب Talmud برمی‌گردم. به اعتقاد من، از جمله‌ی مورد اشاره، بوی نوعی افراطی‌گری انسانی به مشام می‌رسد. حُسنِ این جمله و جمله‌های شبیه آن در آنست که با ساختار خاص خویش، به انسان تَلَنگُر می‌زند و او را به فکر وامی‌دارد. این که ما بعد از فکر کردن، با آن موافق‌باشیم یا مخالف، موضوع دیگری‌است. این که من به افراطی‌گری انسانی اشاره‌کردم و نه مذهبی، از آن‌روست که این نوع قضاوت کردن که بخواهیم میان برخی جلوه‌های شخصیتی و رفتاری انسان، با خط‌کش، خط بکشیم و این سو و آن‌سوی خط را با دو معیار متفاوت، اندازه بگیریم، کاملاً خامانه و ویرانگرانه‌است. در رفتارهای روزانه‌ی ما، موردهای بسیاری وجود دارد که ردپای تأثیرپذیری‌های کودکی ما در آن، کاملاً آشکار است. گاه اتفاق افتاده‌است که ما برخی افراد را با یک واکنش معین در یک بافت معین، ناگهان فردی محافظه‌کار، نادرست، غیرقابل اطمینان و طردشدنی از جمع‌یاران، ارزیابی کرده‌ایم. در حالی اگر در دوران درس و مشق مدرسه و محیط خانواده، به رفتارهایی برمی‌خوردیم که هرگونه‌ قضاوت شتابزده، بی‌پایه و احساسی را از پیرامون ما دور می‌ساخت، قطعاً در بزرگ‌سالی، تأثیر بلافصل آن را در رفتار خود با دیگران، آشکارا می‌دیدیم. رفتاری که می‌بایست از خط‌کشی‌های هندسی برای رفتارها و احساس‌های انسانی فاصله بگیرد.

سه‌شنبه اول سپتامبر 2015

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.