یک شاعر سوری به نام Publilius Syrus که در سرزمین رُم، در آخرین سدهی قبل از میلاد مسیح، فعالیت ادبی خود را انجام میداده، جملهای دارد به این شکل:
«تصمیمی را که نتوان تغییر داد، تصمیم بدی است.»
جملهی مورد نظر، از همان جملههایی است که به دلیل تازگی ساختار درونی، خوشآیند شمار بسیاری از انسانهاست. به ویژه انسانهایی که خود عملاً در این زمینه، به دلیل عدم تغییر یک تصمیم غلط، تجربههای تلخی دارند. تجربههایی از پدر و مادر، مدرسه، محل کار و حتی دوستان و آشنایان و همسایگان خویش. این تجربههای تلخ، ممکناست بدین شکلباشد که آنان خواستهاند پدرشان در تصمیم خود برای فروش خانه، فرستادن اجباری آنها به یک رشتهی تحصیلی که مورد علاقهی فرزند نبوده و یا موردهایی از این دست، تجدید نظرکند. اما پدر، همیشه تأکید داشتهاست که حرف «مَرد» یکیاست و او روی تصمیم خویش، مبنی بر فرستادن فرزند به یک رشتهی تحصیلی که او صلاح میداند و یا فروش خانه، محکم و مردانه ایستادهاست. این دیگران هستند که باید خود را با چنان تصمیمی انطباقدهند. ناگفته نماند که سالها بعد، پدر، عملاً دریافته که آن تصمیمها که او بر اجرای آن ها اصرارداشته، به کلی نادرست بوده و به زندگی اعضای خانواده و آن فرزند مورد نظر، آسیبهای جدی وارد آوردهاست.
واقعیت آنست که من با جملههایی از این دست که نوعی حکم ازلی، ابدی صادر میکند، چندان میانهی خوبی ندارم. زیرا چنن جملههایی، نمیتواند در همهجا و یا در همهی زمانها، مصداق درست داشتهباشد. هر انسانی به این نکته واقف است که گاه در زندگی روزانه، شرایطی پیش میآید که او ناچار از گرفتن یک تصمیم جدی و قاطع است. تصمیمی که با دقت و مطالعه و حتی مشاورهی دقیق گرفته شده و امکان خطا در آن به حداقل کاهش یافته، نباید و لازم نیست در آن تغییری دادهشود. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم آنرا تغییردهیم، آن تصمیم بدل به تصمیم بدی میشود. در چنان حالتی چگونه میتوان باورداشت که حرف این نویسنده که بیش از دوهزار سال قبل در رُم قدیم میزیسته، میتوانسته بدل به یک حکم چون و چندناپذیرگردد.
به اعتقاد من، جا دارد که ما هرگز خود را از چنین مفاهیمی که در جملههایی از این دست و یا حتی در شماری از اشعار زبان فارسی نهفتهاست، آویزان کنیم. در نظر بگیریم این مصراع رایج در زبان فارسی را که حالتِ مَثَلِ سائر گرفته است:
«میبخور، منبر بسوزان، مردمآزاری مکن!»
آیا «میخوردن» به همان معنی اخلاقی آن که انسان چنان بخورد که عقل از کف بدهد و کنترل خویش را نداشتهباشد و «منبرسوزاندن» کار خوبیاست. حتی اگر فردی مخالف منبر باشد، آیا عاقلانه است که دست به چنین کاری بزند؟ در آن صورت، چه جای آنست که شاعر برای جلوگیری از مردمآزاری، به فرد، توصیهکند که اگر اگر این دو کار اول را انجامدهی، پسندیدهتر از کار آخر که مردمآزاریاست، خواهد بود. چه کسی گفتهاست که یک فرد حتماً باید کاری ویرانگرانه، ضد سلامت فرد و جامعه انجامدهد و برای آنکه یکی را از انجامش خودداریکند، دوتای دیگر را برگزیند؟
باید بگویم که ادبیات ما از این نمونهها بسیار دارد. نمونههایی که گاه شکل زیرساختهای «بِتون»ی رفتار و فکر ما را درست کردهاست. شاید این نقش زیرسازانهی «بِتون»ی مضامین شعرها، ناشی از همان خصلت جادویی شعر باشد که آن را در بستر زمان، در حد آیههای آسمانی، ارتقاء دادهاست. اما این بدان معنی نیست که ادبیات ملل دیگر، حتی ملتهای دمکرات و متمدن امروزی، در دورانی از تاریخ، از چنین موردهایی خالی بودهاست. اینکه من، گاه و یا بسیاری از اوقات به موردهای از ایندست تکیه میکنم، دقیقاً بدان دلیلاست که عملاً میبینم که بسیاری از افراد و شخصیتهای اجتماعی و فرهنگی، اینجا و آنجا در کلام خود، از چنین جملههای کوتاه و ظاهراً «پُرمغز»ی بهره میجویند. جملههایی که در نگاه اول، بسیار پرمغز می نمایند. اما با اندکی تجزیه و تحلیل در ساختار معنایی آنها، درمییابیم که از تضادها و کمبودهای جدی برخوردارند.
یکشنبه 23 ماه اوت 2015