برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

اندیشه و عادت


 والتر لیپمن/Walter Lippmann/ 1889-1974/ روزنامه‌نگار برجسته‌ی آمریکایی می‌گوید:

«وقتی همه، یکسان فکرکنند، فکر نمی‌کنند.»

این گفته‌ی Lippmann مقداری انسان را قلقلک می‌دهد و در نگاه اول برایش، از جذابیت معنایی خاصی برخوردار است. اما می‌توان مقدار بیشتری روی این گفته، تأمل‌کرد. به راستی وقتی همه‌ی انسان‌ها از فکر واحدی برخوردار باشند، به معنی آنست که در آن زمینه‌ی خاص، فکر نمی‌کنند؟ من در این گفته، تردیددارم. تردید من بر این اصل متکی است که بیشتر انسان‌ها، صرف‌نظر از زبان، فرهنگ و تعلق جغرافیایی و سیاسی، در برخی زمینه‌ها، دیدگاه یکسانی‌دارند. حتی اگر با یکدیگر صحبت نکرده‌باشند و یا یکدیگر را ندیده‌باشند.

 

مثال ساده‌ای که می‌توان آورد، آنست که پدیده‌هایی از قبیل انسان‌دوستی، محبت به دیگران، تحمل عقاید مخالف، احترام به نحوه‌ی لباس‌پوشیدن و اندیشیدن افراد، نفرت از جنگ، گرایش به صلح، آزادی و برابری، از موردهایی‌است که هزاران و میلیون‌ها انسان بدان باوردارند و از دهان همه، یک مضمون مشترک خارج می‌شود. به عبارت دیگر، باید گفت که بخش عظیمی از مردم کره‌ی زمین، حتی آنان که تحصیلات بالایی هم ندارند و یا از نظر اقتصادی، در رفاه به سر نمی‌برند، این‌گونه می‌اندیشند و این اندیشه از موردهایی است که آنان اگر حتی به دلیل تنبلی به آن عمل‌نکنند، دوست‌دارند دیگران فکر کنند که بدان عمل می‌کنند و به چنان باورهایی پایبندند.

 

من تصور نمی‌کنم که این یک‌سان اندیشی، مانند تزریق یک آمپول، وارد رگ‌ها و ذهن این افرادشده‌باشد و لحظاتی بعد، چنان انسان‌هایی از آب درآمده‌باشند. برای رسیدن به چنین باور و یا باورهایی، زمانی بس دراز لازم‌است تا این اعتقادات و اصول قابل احترام و حتی چه بسا مقدس، آرام آرام در ذهن افراد موردنظر، رسوب‌کند. من این نکته را قبول‌دارم که وقتی اندیشه و فکری، جزو باورهای یک فرد قرارگیرد و در شمار عادت‌های او درآید، کم‌کم، بدون فکرکردن، آن کار یا عمل را انجام می‌دهد. البته اگر بخواهیم بر پایه‌ی چنین تحولی درونی در انسان، این نتیجه را بگیریم که این انسان‌ها از فکرکردن باز ایستاده‌اند، بایدگفت که نتیجه‌گیری بسیار باطلی‌است.

 

به یاد داشته‌باشیم که متفکرترین انسان‌ها همانند غیر متفکرترین آن‌ها، در هنگام انجام یک رشته از کارها، بنده و برده‌ی عادت یا عادات خویش می‌گردند. این ویژگی به اراده‌ی ما نیست اما در زندگی روزانه، بخش عظیمی از بار فکری و رفتاری ما را سبُک می‌کند. اگر قرارمی بود که ما برای هرقدمی که برمی‌داریم، هر عملی که انجام می‌دهیم و یا هرواژه‌ای که برزبان جاری می‌سازیم، نیاز به آن داشته‌باشیم که مقداری فکرکنیم، سپس آن پدیده و یا موضوع را از ابعاد گوناگون مورد ارزیابی‌ قراردهیم و سپس آن قدم را برداریم، آن عمل را انجام‌دهیم و آن واژه را برزبان جاری‌سازیم، بایدگفت که بشریت و یا تمدن انسانی، نمی‌توانست آن معنایی را که ما امروز از آن استنباط می‌کنیم، داشته‌باشد.

 

انبوهی از کارهای روزانه‌، هفتگی و یا حتی ماهانه و سالانه‌ی ما، چنان در بستر زمان و پس از القائات فراوان و اُفت و خیزهای بسیار، در تقویم ذهن و رفتارِ ما، جای مناسب خود را بازیافته‌است که ما آن‌کارهایی را که مربوط به روز، هفته، ماه و یا سال‌است، طبق عادت انجام می‌دهیم. اما این عادت، به سادگی برای ما به جود نیامده‌است. بسیاربارها، اشتباه و فراموش کرده‌ایم، بسیار بارها برای این اشتباه و فراموشی، معذرت خواسته‌ایم، بارها و بارها، به ما تذکر داده‌اند که فلان کار را در زمان مقرر انجام نداده‌ایم. درست پس از این فراز و فرودها، ما با تلاش فراوان، خود را به جایی رسانده‌ایم که آن کارها و گفته‌ها را به موقع و درست انجام می‌دهیم. اگر چنان نبود، مناسبات انسان‌ها، مبادلات فکری و گسترش عادت‌های جدید و افکار تازه، نمی‌توانست در زندگی انسان، برای خود جایی داشته‌باشد.

 

ممکن‌است گفته‌شود شاید غرض Walter Lippmann کسانی باشند که در ردیف مریدان کور و کر یک فرقه‌ی مذهبی و یا سیاسی در می‌آیند و هرچه را که مسؤل آن‌ها دستوردهد، مو به مو اجرا می‌کنند. باید بگویم که حتی در این زمینه، چنان انسان‌هایی که حتی از تحصیلات و مطالعات بالایی هم برخوردار نیستند، مدت‌ها تحت آموزش بوده‌اند، مدت‌ها زیر بارانی از توصیه‌ها، گفته‌ها، وعده‌ها و تهدیدها قرار گرفته‌اند تا آرام آرام توانسته‌اند متقاعدشوند که پس از این، هرچه را که از این رهبر معین می‌شنوند، می‌باید بدون چون و چرا به اجرا در بیاورند. زیرا در آموزش‌های قبلی، متقاعدشده‌اند که حرف‌ها و دستورات او، درست، مناسب و عقلانی است. اگر غرض Lippmann چنین افرادی‌است باید بگویم که حتی افراد بسیار اندیشمند و متفکر که هر روز نیز حوزه‌های تازه‌ای از اندیشه و فلسفه را در می‌نوردند، در مناسبات روزانه‌ی خویش در مورد شماری از مسائل زندگی، به همین شکل رفتار می‌کنند.

 

به عنوان مثال، وقتی ما نقل قولی از آلبرت انشتین / Albert Einstein/ 1879-1955/  آلمانی، آمریکایی را در حوزه‌ی ریاضیات و یا نسبیت می‌شنویم، حتی اگر آن را نفهمیم، معتبر می‌دانیم. علتش آنست که در باره‌ی او، بسیار خوانده و شنیده‌ایم که چقدر حرف‌ها و کارهایش اعتبار داشته‌است. یا اگر سخنانی از ژان پُل سارتر/Jean-Paul Sartre/ 1905-1980/ فرانسوی و یا برتراند راسل/ Bertrand Russell/ 1872-1970 انگلیسی و یا هرفرد دیگری که نامش در آن حوزه و زمینه‌ی خاص، با اعتبار و احترام گره خورده‌است، بشنویم و بخوانیم، در ماهیت و کیفیت آن‌حرف‌ها تردید نمی‌کنیم. حتی اگر فردی قد علم‌کند و بگوید هرچه را که آن یک و یا این یک، گفته و نوشته، مورد تردید اوست، ممکن‌است از راه ادب، چیزی نگوییم اما در دلمان به او بخندیم و از این مصراع حافظ مدد بگیریم و بگوییم:«ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست!»

 

باور من آنست که گفته‌هایی از این دست که Walter Lippmann آمریکایی بر زبان آورده، در نگاه اول، چنان برقی از آن متساطع می‌شود که ما بی‌اختیار جذب آن می‌گردیم و چه بسا در این، یا آن محفل، با این یا آن مناسبت، آن را برزبان بیاوریم. اما واقعیت آنست که عادت کردن به اندیشه در مورد سخنانی که از جاذبه‌ی مغناطیسی خاصی برخوردارند، می‌تواند به ما کمک‌کند تا به گونه‌ای منطق‌پذیر، آن گفته را بشکافیم و درست یا نادرست‌بودنش را، بی‌آن‌که احساسات خویش را در آن دخالت‌دهیم، در مقابل دیدگان خود و یا دیگران بگذاریم.

چهارشنبه نوزدهم اوت 2015

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.