بعضی جملهها که از دهان برخی شخصیتهای بزرگ تاریخی شنیده میشود، ظاهراً از چنان جاذبهای برخوردار است که خواننده یا شنونده، چنان جذب تازگی معنای جمله میگردد که در دل به گویندهی آن آفرین میگوید. به ویژه اگر آن گوینده، از افرادی باشد که به دلایلی، خود را در تاریخ به عنوان یک شخصیت برتر، به ثبت رساندهباشد. در این حالت، شنونده یا خواننده، چندان به ابعاد دیگر آن جمله نمیاندیشد. بلکه همان بُعدی را در نظر دارد که با شخصیت گوینده نیز بیش و کم انطباق پیدا میکند. من تا کنون به بیشتر از دو جمله از ایننوع برنخوردهام. اما تردید نیست که افراد دیگری نیز جملههایی با همین مضمون را برزبان آوردهباشند. این دو جمله، یکی از آنِ شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف قرن چهارم و پنجم هجری قمری است[1] و دیگری از آنِ «اُتو فُن بیسمارک[2]/Otto von Bismark» صدر اعظم پروس در قرن نوزدهم میلادی.
جملهی ابوسعید در رابطه با ماجرایی است که شنیدن آن، حتی اگر مکرر هم باشد، ضروریاست. خواجه عبدالکریم، خدمتکار شیخ ابوسعید بودهاست. روزی مرد درویشی که به ابوسعید بسیار علاقه داشته، از وی میخواهد که مقداری از جلوههای رفتاری او را برایش بیانکند. در حالی که خدمتکار ابوسعید مشغول نوشتن آن حالات و حرکات برای درویش بوده، از طرف ابوسعید ابوالخیر، کسی به دنبال خواجه عبدالکریم فرستاده میشود که پیش او بیاید. خواجه عبدالکریم که استاد خویش را وفادارانه دوست میداشته، مصاحبت آن درویش را رها میکند و فوراً خود را به شیخ ابوسعید میرساند. ابوسعید از او میپرسد که به انجام چه کاری مشغول بودهاست؟ خواجه عبدالکریم جواب میدهد:«داشتم مقداری از جلوههای رفتاری شما را برای مرد درویشی مینوشتم.» ابوسعید به خواجه عبدالکریم می گوید:«یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند.» شبیه همین جمله را، بیسمارک، صدر اعظم قدرتمند پروس در قرن نوزدهم میلادی نیز برزبان آوردهاست. گفتهی او چنیناست:«مهم آن نیست که کسی تاریخ بنویسد. مهم آنست که کسی تاریخ را به وجود بیاورد.»
ظاهراً این دو جمله، چندان غیر منطقی نمینمایند. زیرا کسانی در جهان هستند که علاقهای به بیان جلوههای زندگی دیگران و یا حتی تاریخ یک سرزمین ندارند. آنها دوست دارند و یا دوست داشتهاند که خودشان، جلوههای فردی یا تاریخی را به وجود بیاورند تا بعد، دیگران به بیان آن جلوهها بپردازند. البته اگر این دو شخصیت میگفتند که من و یا ما، دوست داریم چنانکارهایی بکنیم که اهمیت آن، دیگران را وادارد که دست به قلم ببرند و آن کارها و یا رویدادها را برای دیگران شرح دهند، موضوع، شکل دیگری مییافت. اما از جملهی آنان، چنین چیزی استباط نمیشود. آن یک حتی از خواجه عبدالکریم میخواهد که حکایت نویس نباشد بلکه به وجود آورندهی حکایت باشد. این دیگری از مردم روزگار میخواهد که تاریخ نویس نباشند بلکه خود تاریخ را به وجود بیاورند تا دیگران در مورد آن چیزی بنویسند.
کمی تأمل بیشتر در این دوجمله، جلوههایی از شخصیت این دو نفر را که یکی عارف و سخندان بوده و دیگری مرد میدان نبرد و حرکت به شمار می آمده، بهتر به جلوه میگذارد. بدین معنی که آن هر دو در دو زمان مختلف، فقط به یک کفهی ترازو چسبیده و آن کفهی دیگر را به کلی از یاد بردهاند. داشتن شخصیتی که دیگران بتوانند در مورد کارهای آنفرد، نکتهها بنویسند، بسیار ارزشمند است اما اهمیت کسی که بتواند با کلام پرجاذبه و مسؤلیت انسانی و تاریخی، آن کارها را به آیندگان انتقال بدهد، کمتر ارزشمندنیست. باید به یاد داشتهباشیم که نبود همین تاریخنویسان مسؤل و آگاه در طول زمان، موجبشده که بسیاری از کارها، حرکات، شجاعتها و بسیاری از جلوههای درسآموز گذشتگان انسان، چه در کشور پروس و چه در ایران ما، نتواند به نسلهای آینده، انتقال یابد. به باور من، شمار کسانی که اهل عمل و کار در میدان نبرد و یا در گسترهی زندگی بودهاند که رفتار و یا فداکاری آنها، میتوانسته در تکامل تاریخ و زندگی تمدنی انسان، نقش تعیینکنندهای داشتهباشد، به علت نبود همین نویسندگان و یا تاریخنگاران، از میان رفتهاست. اگر نوهی ابوسعید ابوالخیر یعنی محمد منّور نبود و یا تمایل به نوشتن جلوههای رفتاری جد خویش را با مردم و هواداران و مریدانش نداشت، ما حتی امروز از ابوسعید ابوالخیر، شاید جز نام و یا برخی روایتهای کوتاه و پراکنده، چیز دیگری نداشتیم.
با اعتقاد من، نقش یک تاریخنگار و یا شرحِ حال نویس، همان اندازه اهمیت دارد که نقشِ فردِ به وجود آورندهی تاریخ. تردید نیست که مردانی در سپاه بیسمارک بودهاند که کمتر از او در طرح و توطئهی نظامی، دانش و توانایی نداشتهاند. یا کسانی در تاریخ ایران حضور داشتهاند که کارهایشان، میبایست در بسیاری از کتابها نوشته میشدهاست. اما از آنجا که ابوالفضل بیهقیهای چندانی وجود نداشتهاند و یا اگر هم داشتهاند، میدان بروز تواناییهایشان وجود نداشته، بسیاری از درسهای تاریخی، به ما نرسیدهاست. اطلاعات ما در مورد جنبشهای استقلال طلبانهی ایرانیان در خلال سلطهی دویست سالهی عربها، به دلیل نبودِ همین نگارندگان خاموش و ظاهراً بیاهمیت، به ما نرسیدهاست. من تردید ندارم که زندگی مزدک، مانی، ابومسلم خراسانی، ابن مقفع و بسیاری از دلیرانی که در برابر نیروهای مهاجم مقاومت کردند، میتوانست اگر نه هزاران که صدها کتاب ارزشمند تاریخی، درسآمیز و تأملانگیز به وجود بیاورد. اما به علت نبود همین نگارگران مسؤل، اطلاعات چندانی به ما انتقال نیافتهاست. یک نگاه همهجانبه، منصفانه و دور از بالانشینی به همهی جلوههای گوناگون زندگی، بهتر میتواند و میتوانستهاست در تاریخ زندگی انسان، رشد، شکوفایی، گسترش، تعادل و توازن ایجادکند.
دوشنبه چهارم ماه مه 2015