برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

زبان زشت


در سال 1985 میلادی، اجازه‌ی ترجمه‌ی کتاب «زبان زشت» را از «لارش گونّار اَندرشُن» استاد زبانشناسی دانشگاه گوتنبرگ سوئد دریافت‌کردم. کمی بعد، تصمیم گرفتم ترجمه‌ی آن را آغازکنم. زمانی که به بخش‌های پایانی کتاب رسیده‌بودم، چند ماهی در ترجمه‌ی کتاب وقفه حاصل‌شد. زیرا من به کار دیگری مشغول بودم که باید آن را نیز به پایان می‌رساندم. این وقفه موجب‌‌گردید که رشته‌ی کار از دستم خارج‌شود و هم‌زمان با دور ریختن کاغذهای باطلهی اتاق کارم، یادداشت‌های آن ترجمه را نیز به اشتباه با آن‌ها مخلوط کرده و دور بریزم. وقتی به سرِ کار بقیه‌ی ترجمه برگشتم، دیگر بسیار دیرشده‌بود.

 

طبعاً هرگونه دریغ و افسوس نیز گرهی از کار باز نمی‌کرد. اما نتیجه آن‌شد که از آن‌زمان، هرگز حوصله نکردم دوباره به سراغ کتاب مورد نظر بروم و کاری را که یک‌بار با شوق بسیار آغاز کرده‌بودم، دوباره انجام‌دهم. سال‌ها بعد، توانستم چند صفحه‌ای از آن یادداشت‌ها را که به شکل دستنویس، پاکنویس‌شده‌بود و تصادفاً آن‌ها را در جای دیگری قرارداده‌بوم، پیداکنم. از این پیداکردن، هم متعجب‌شدم و هم خوشحال. اما همان‌طور که گم‌شدن آن‌ها ناشی از یک تصادف و سهل‌انگاری محض بود، پیداکردن آن چند صفحه‌ی آغازین کتاب نیز، تصادفی بیش نبود. آن‌چه در این‌جا ارائه می‌شود، همان چند صفحه‌ی پیداشده‌‌ای است که به آغاز کتاب برمی‌گردد.

 

هیچ نمی‌دانم که آیا روزی مجال این‌کار، دوباره فراهم خواهدشد؟ تردید ندارم که این‌کتاب برای دانشجویان زبانشناسی و دیگر مردمان علاقه‌مندبه مقوله‌ی زبان بسیار ارزشمند و مفید است. این شخصیت، در خلال هفده سال اخیر، هر هفته به مدت یک یا دوبار، در کانال یکِ رادیو سوئد، برنامه‌ای داشت به نام «زبان» که به پرسش‌های شنوندگان سوئدی زبان پاسخ می‌داد. هنگامی که شخص مصاحبه‌کننده‌ی این برنامه که خانمی بود و از آغاز با وی کارکرده‌بود، در همین سال 2014 میلادی، از کار خود بازنشسته‌شد، این زبان‌شناس نیز به کار و برنامه‌ی خود که هربار بیش از سیصدهزار نفر به آن گوش می‌کردند، پایان‌داد و میدان را به دست افراد دیگری سپرد./ لازم به ذکر است که در این ترجمه، هرجا کلمه‌ی «واژگان» آمده به معنی «دایره‌ی لغات» و «انبان واژه» مورد توجه بوده‌است./ دوشنبه دهم نوامبر 2014

 

1/ بحث و دریافت

 من بر شرف، اعتبار و نام فاتحه می‌خوانم

من برپول،

بر گرما و سرما

و بر ادویه‌ها فاتحه می‌خوانم.

من بر نمک

و بر همه‌ی چیزهای دیگر فاتحه[1] می‌خوانم.

«گوستاو فرودینگ

 

شعر بالا، سروده‌ی «گوستاو فرودینگ»‌است که در آن، زبان زشتی را مورد استفاده قراردادهاست. تصور می‌کنم که بیشتر مردم در این زمینه با من هم‌عقیده‌باشند. اگر از این شعر صرف‌نظرکنیم، باید گفت که شعر، پدیده‌ی بسیار زیبایی‌است. زمانی‌که انسان، لحاف را در دقایق فرازآمدن سپیده‌دم، دور خود کشیده باشد، خواندن شعر، بسیار لذت‌بخش‌است. وقتی انسان، زبان زشت را با شعر درمی‌آمیزد، طبعاً نتایج خاصی حاصل می‌شود که گاه ناراحت‌کننده، گاه آمیخته با شوخی و زمانی غیراخلاقی به نظر می‌آید. این نکته درست به آن می‌ماند که انسان در کلیسا، زبان به دشنام بگشاید. سنت‌ها و مناسبات اجتماعی ما، اجازه‌ی چنین کاری را به انسان‌ها نمی‌دهد.

 

زبان زشت با مفهوم ساده و یک بُعدی آن، فاصلهی بسیار دارد. آن‌چه که در این جا مورد توجه من‌است، این نکته‌است که بُعدی از این زبان به زیبایی‌ها تعلق‌دارد که با معیارهایی از قبیل «زیبایی/زشتی» پیوند می‌خورد. این زبان زشت که یک بُعد اخلاقی نیز دارد، غالباً با «خوبی/ بدی» به جلوه در می‌آید. شاید بتوان یک بُعد بهداشتی نیز برای آن در نظرگرفت که با «پاک/ناپاک»، خود را نشان می‌دهد. اگر بخواهیم تمایزات دیگری را نیز برآن بیفزائیم، میتوانیم از «حق/باطل»، «ثروتمند/فقیر»، «بالا/پایین» و «خوب/بد» نیز صحبت کرد.

 

بر اساس دریافت‌های انسانشناسان انگلیسی «ماری دوگلاس[2]» و «ادموندلیچ[3] »، این تمایزها از یک‌سو با یکدیگر و از سوی دیگر با فرهنگی که ما در آن زندگی می‌کنیم، دارای ارتباط هستند. آن‌چه زشت، بد، باطل، ناپاک و غیره به شمار می‌آید، در واقع از سوی جهان تصورشده‌ای ارائه می‌شود که با فرهنگ درآمیخته‌است. باید دانست که هیچ واژه‌ای به خودی خود زشت نیست. زشتی در خودآگاهی انسانی نهفته‌است که زبان را مورد ارزشیابی قرار می‌دهد.

 

جهان فرهنگی تصورشده، برای ما مشخص می‌کند که چه‌چیزی می‌تواند زشت و ناپاک‌باشد. ما می‌توانیم ادعاکنیم که پژوهش در یک زمینه‌ی خاص یا در یک فرهنگ، چه به عنوان یک کلمه‌ی زشت یا یک پدیده‌ی نامطبوع و یا رفتار ناپسند، می‌تواند سایه‌ی خود را روی جهان فرهنگی تصورشده بیندازد. این مسأله، شاید یکی از علت‌های مهمی باشد که انسان را به زبان زشت و یا به تصوراتی که از زبان زشت‌دارد، علاقه‌مند می‌سازد. انسان برآمدی‌است از فرهنگ و طبیعت. بدون تردید، ما مانند دیگر «بچه‌های طبیعی» که به دنیا می‌آیند، به دنیا آمده‌ایم. ما غذا می‌خوریم، به توالت می‌رویم، آروغ می‌زنیم، فحش می‌دهیم و فریاد می‌زنیم.

 

ما از طریق تربیت، شماری از انگاره‌های فرهنگی را می‌آموزیم. انگاره‌هایی که می‌تواند ما را در ردیف یک شهروند اجتماعی تلقی‌کند و یا شهروندی که به طبیعت و زندگی غیراجتماعی گرایش‌دارد. ما می‌آموزیم که برخی چیزها را می‌شود خورد و باید آن‌ها را به شیوه‌ی خاصی خورد. فکرکنید که چقدر مشمئز‌کننده خواهدبود اگر ما فکرکنیم که می‌خواهیم گوشت سگ و یا کِرمِ خاکی را بخوریم. با وجود این، ما عادت می‌کنیم که غذای سگ را بدون ناراحتی، آماده‌کنیم. پاره‌ای آدم‌ها وقتی به فکر خوردن گوشت خوک می‌افتند، وجودشان را نفرت فرا می‌گیرد.

 

دیواره‌ای که میان بدن انسان و طبیعت کشیده‌شده، مربوط به تصورات ما در حوزه‌ی زشتی و زیبایی و مسائل غیر اخلاقی‌است. ما از مطرح‌کردن گاز شکم، عرق بدن، عادت ماهانه و همه‌ی بوها و چیزهای نامطبوع دیگر، خودداری می‌ورزیم و به هیچ‌وجه تمایلی به صحبت کردنشان نداریم. احتمالاً این دریافت در مورد گریه‌کردن به گونه‌ای دیگر است. فرهنگ ما، میان فرد و طبیعت با شماری از ممنوعه‌ها مرزکشیده‌است. در جامعه‌ی ما گرایش مشتاقانه‌ای برای پاک نگاه‌داشتن بدن وجود دارد. ما خود و لباس‌هایمان را به مراتب تمیزتر از صد سال پیش می‌شوئیم. بهداشت به نحو غیرقابل تصوری بهتر شده‌است و باید خوشحال‌بود که به همین دلیل، بیماری سِل از گستره‌ی جامعه‌ی ما بیرون رانده شده‌است. ما از کثافت‌ها و میکرب‌ها در هراسیم. غذا را در پلاستیک می‌پیچیم و بسیاری نکات دیگر که از ذکرشان می‌گذریم.

 

«یوناس فروک‌‌من» و «اُروَر لوف‌گرن (1979) به شیوه‌ی جذابی توصیف کرده‌اند که چگونه گرایش شوق‌آمیز ما به پاکی بدن تا آن‌جا پیش رفته که بدَل به یک وجه از فرهنگ مسلط در زندگی روزانه ی ما گردیده‌‌است. در کنار این گرایش، شوق عمیق دیگری نیز برای پاکی روح وجود دارد. یک زندگی که توأم با اعتقاد به عیسی مسیح و تعالیم او باشد، ما را کمک می‌کند که درون خویش را پاک نگاه‌داریم. ما به تنهایی و با نیروی خویش، از عهده‌ی این کار برنمی‌آییم اما می‌توانیم برای گناهانمان، تقاضای بخشش کنیم. چه بسا بتوانیم با حالتی غیر مذهبی، در صدد شستشوی روحی خود برآئیم.

 

بسیاری از انسان‌ها که خود را مذهبی نمی‌دانند، ضابطه‌های اخلاقی خاصی برای خویشتن درست کرده‌اند که مانند مسیحیان معتقد، تلاش می‌کنند تا تزکیه‌ی روحی خود را، به خوبی به انجام برسانند. با چنین نگرشی است که تلاش می‌کنیم تا پدیده‌های کثیف، زشت، مشمئزکننده و نامطبوع را از زبان خود بزدائیم. عده‌ای حتی علاقه‌دارند که زبان سوئدی از همه‌ی واژه های خارجی پاک‌شود. پاره‌ای دیگر در صدد هستند تا سراسر این سرزمن را به وحدت تلفظ در زبان سوئدی بکشانند. شماری دوست‌دارند که زبان ما مانند ساندویچ های خوب بسته‌بندی شده‌ی راه آهن‌باشد بدین گونه که تمام دشنام‌ها و واژه‌های عامیانه از ساحَت آن پاک گردد.

 

استدلال آن‌ها این است که باید از زبان مواظبت کرد و آن را پاک نگه‌داشت.‌ ما در عمل، دارای چند نوع بهداشت هستیم. بهداشت بدن، بهداشت روح و بهداشت زبان. مسأله آنست که این سه‌نوع بهداشت، در خیلی از ابعاد، به موازات هم، پیش نمی‌روند. البته بسیاری از مبحث‌هایی که در کتاب «فورک‌من» و «لوف‌گرن» طرح‌شده، توانسته از عهده‌ی بحث‌های موازی در باره‌ی پاکی زبان برآید. برای ما چندان ساده نیست که بدانیم آدم‌ها در ذهن خود، چه تصوراتی در باره‌ی «زبان زشت» دارند و چگونه این تصورات با «تصورات زشت» دیگر در  ارتباط است.

 

موقعی که انسان به کلیسا می‌رود، دوست‌دارد بدنش تمیز باشد. ما حتی هنگام رفتن به کلیسا، زبان خود را نیز تمیز می‌کنیم. ما می کوشیم لباس‌های کار و دشنام‌هایمان را بیرون از خانه‌ی خدا بگذاریم. در دین‌ها و مذهب‌های دیگر نیز چنین گرایش‌ها و تمایلاتی وجود دارد. از جمله، هنگامی که انسان به مسجد می‌رود، می بایست خود را تمیز نگه‌دارد و کفش‌هایش را درآوَرَد. در پاره‌ای جامعه‌های انسانی، مذهب از چنان زبانی برخوردار است که به طور بنیادین، از زبان گفتاری روزانه، متمایز می‌شود. مانند زبان عربی و آسوری. اما نزد ما نیز، پس از دگرگونی‌هایی که انجام گرفته، تلاش برآنست که در کلیسا، زبان قابل فهمی ارائه‌شود. ترجمه‌ی جدید انجیل، احساسات بسیاری را برانگیخته و بحث‌های داغی را دامن زده‌است.

 

گاهی اوقات به این باور می‌رسیم که بهتراست هرکسی، زبان خود را بیاراید درست به همان شکلی که هرکسی هنگام بیرون آمدن از خانه، خود را می آراید. کاملاً طبیعی به نظر می رسد که انسان باید زیر بغل‌های خود را تمیزکند و پیراهن تمیز بپوشد. ما احتمالاً می‌توانیم بوی عرقِ تن را با کمک «دئو درانت/Deodrant» بپوشانیم. طبیعی است که زبان نیز لباس خاص خود را دارد. ما حتی در جهان تصوراتمان، برخی موردها را با هم درمی‌آمیزیم. بدین معنی که پاکیزگی، می‌تواند یادآور باکِرِگی باشد و کثیف‌بودن، یادآور گناهکاربودن و یا زندگی غیر اخلاقی داشتن.

 

انسان کثیف و عرق‌کرده‌ای که «دهان لق» هم باشد، ما را کمتر متعجب می‌کند تا کسی که شخصیتی پاکیزه و آراسته داشته‌باشد. اگر آدم چیز زشتی را مطرح‌کند، از دیدگاه‌ بسیاری، این کار، غیر اخلاقی و احتمالاً گناه‌کارانه‌ است. من معتقدم که بسیاری آدم‌ها با پلشتی‌ها به گونه‌ای غیر اخلاقی برخورد می‌کنند، درست همان گونه که با زبان زشت. درست همان گونه که صورت خویش را به هم می‌کشند تا واکنش خود را به زشتی، به نمایش بگذارند. ناپاکی‌های بدن، همان اندازه مشمئز کننده‌است که پدیده‌های غیراخلاقی و گناه‌کارانه. همان‌طور که یک زبان خشن، می‌تواند نامطبوع به جلوه درآید.

 

ویژگی این بحث درآنست که انسان نشان می‌دهد که میان پاکیزگی و بهداشت بدن، بهداشت روح و زبان، می‌تواند رابطه‌ای وجود داشته‌باشد. یک روح گناه‌کار در بدن گناه‌کار و یک زبان گناه‌کار در یک روح گناه‌کار. از چنین دیدگاهی‌است که زبان زشت یا زبانی که در خودآگاه ما به عنوان زبان زشت به شمار می‌آید، بازتابی‌است از جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم. این‌گونه انگاره‌های فکری، گاهی زیر عنوان «نگرش به محرمّات»(لیچ/1964) نیز قرار می‌گیرد. این‌گونه نگرش‌ها، چهارچوبی در اختیار ما می‌گذارد تا در فرهنگ‌های گوناگون، به بررسی ابعاد ممنوع و مجاز بپردازیم. نگرش‌های مورد نظر، بسیار گسترده‌است و تنها به حوزه‌ی زبان، محدود نمی‌شود.

 

باور ما آنست که «زبان زشت» باید به این شکل تعبیرشود که این کلمه‌ها و یا زبان نیست که زشت به نظر می‌رسد. بلکه این ما هستیم که با داوری‌ها و ارزیابی‌های خود، زشتی‌ها در آن‌ها جای می‌دهیم. بسیاری اوقات، من نیز در تلاشم که در مورد نگرش‌های مختلف در رابطه با زبان زشت که در جامعه‌ی ما وجود دارد، نکاتی را ارائه دهم.

 

2/ زبان و ممنوعیت 

زمانی فرارمی‌سد که کودکان خُردسال، شروع به آموختن زبان مادری خود می‌کنند. تلاش آنان بر این اصل قرار دارد که واژه‌های زبان مادری را در ذهن خود جمع‌کنند. تردید نیست که این‌کار در فاصله‌ی 12 تا 18 ماهگی کودک، به کُندی پیش می‌رود. تا آن‌جا که ممکن‌است کودک در هر هفته، فقط یک واژه بیاموزد. اما آن چه در آن تردید نیست، رشد واژگان کودک‌است که به آرامی اما پیوسته انجام می‌گیرد. سپس در دوسالگی، کمی زودتر و یا دیرتر، زمان انفجار واژگانی کودک فرا می‌رسد. در این هنگام، کلمه‌ها از دهان او، یک‌ریز به بیرون سرازیر می‌گردد. در این حالت، گاهی برای پدران و مادران، دشوار است بدانند که این همه واژه از کجا می‌آید.

 

معمول برآنست که این انفجار، بین یک و نیم تا دو نیم سالگی اتفاق می‌افتد. من مطمئنّم که بسیاری از پدران و مادران، حتی آنان که چندان به فکر مسائل زبانی نیستند، به موضوع انفجار زبانی کودک، توجه داشته‌اند. اگر همه‌چیز به رِوالِ عادی پیش‌رود، واژگان کودک به گونه‌ای ثابت در خلال سال‌های پیش‌دبستان، دبستان، نوجوانی و بزرگسالگی و حتی در دوران پیری، همچنان در حال افزایش‌است. تردید نیست که شمای از واژه‌ها در طول سال‌های زندگی فراموش می‌شود اما جالب آنست که کلمات دیگری، جای آن‌ها را می‌گیرد.

 

گاه امکان آن هست که برای واژگان زبان، فاجعه‌ای رخ‌دهد. بدین معنی که زبان از طریق گسترش واژه‌ها و یا عبارت‌هایی خاص و مکرر، تهیدست‌گردد. دشنام‌ها معمولاً در ردیف سلول‌های سرطانی زبانی قراردارند. اصطلاح «سلول سرطانی زبانی» را خودِ من پیداکرده‌ام تا شاید بدان وسیله بتوانم منظورم را از فقیرشدن زبان و واژگان آن، به خوبی بیان‌کنم. فرض‌کنیم که یک دختر خردسال و شیطان به نام «مایا» داریم که پنج سال و اندی از عمرش می‌گذرد. فرض را براین می‌گذاریم که واژگان او هشت‌هزار و سیصد و هفتاد و هشت کلمه دارد. البته این رقم، کمی زیاد به نظر می‌رسد. با وجود این، چندان غیرعاقلانه جلوه نمی‌کند.

 

شاید این موضوع جالب باشد که انسان، واژه‌های کسی را بشمارد. در آغاز کار، که کودک در حال جمع‌کردن واژه‌هاست ممکن است مشکلی وجود نداشته‌باشد اما در مرز انفجار واژگانی، ما سرنخ شمارش واژه‌ها را که در همان مرز دو سالگی‌است، از دست می‌دهیم. در این‌حالت، ما «مایا» را می‌بینیم که 8378 واژه را در ذهن خود ذخیره کرده‌است. فرض‌کنیم که این دختر خُردسال، کلمه‌هایی را که اینک ذکر می‌کنم از برادر بزرگش آموخته‌باشد: لامذهب/ لعنتی/ به جهنم/ گور پدرش/ چیز. پرسش آنست که پس از این یادگرفتن چه پیش می‌آید؟

 

انسان می‌تواند فکرکند که شماره‌ی واژگان او به هشت هزار و سیصد و هشتاد و سه رسیده‌است. در صورتی‌که طبق این عامل زبانی، مسأله به این شکل نیست. واقعیت آنست که حضور پنج‌تا از واژه‌های خشمگینانه و عصبی، واژگان زبانی این کودک را فقیر می‌سازد. بدین معنا که این واژه‌ها مانند سلول‌های سرطانی، کلمه‌های دیگر را کنار می‌زنند و سپس آن‌ها را نابود می‌کنند. باید اعتراف‌کنم که برای خودِ من هم چندان ساده نیست که این تشبیه سرطانی را درک‌کنم. باور آغازین من آنست که این دخترخانم با این پنج کلمه، واژگان زبانی خود را غنای بیشتری بخشیده است.

 

نکته آنست که چنین واژه‌های خطرناکی نه تنها نزد «مایا» بلکه در حوزه ی زبانی همه‌ی شهروندان موجود‌است. با این تفاوت که بیشتر ما، چنین کلماتی را در بهره‌گیری‌های زبانی خود، غیر از موردهای محدود و استثنایی، مورد استفاده قرار نمی‌دهیم. هرچند در واژگان زبانی ما، همجنان حضور دارند. با چنین حضوری، قاعدتاً بایستی کلمه‌های دیگر را بِجُوَند و بخورند. اگر چنین چیزی صورت نمی‌گیرد شاید بدان دلیل‌است که یک مصونیت زبانی موجب می‌شود که واژه‌های خوب، از حمله‌ی واژه‌های بد مصون بمانند.

 

در این زمینه، دریافت دیگری که احتمالاً روشنفکرانه به نظر می‌آید وجود دارد. این دریافت چنین‌است که ما مقداری از واژه‌ها را در گلوی خود نگاه می‌داریم و این موجب می‌شود که نتوانیم کلمه‌های دیگر را از آن‌جا پایین بدهیم. باید گفت که کلمه‌های زشت و همچنین واژه‌ی «چیز» از آن جمله هستند که می‌توانند در گلوی ما گیرکنند. به عنوان مثال، اگر از کلمه‌های «فیلم ویدئویی»، «توازن بازرگانی» و «بالکُن» نام ببریم، می‌توانیم بگوئیم که در هنگام ضرورت بهره‌گیری از کلمه‌های مورد نظر، واژه‌ی «چیز» قبل از آن‌ها در گلو گیر می‌کند و در نتیجه، کلمه‌هایی را که ذکر کردیم، نمی توانند به درون واژگان زبان راه‌یابند.

 

دلیلی که می‌توان برای این حالت ذکرکرد، آنست که به تصور ما، کلمه‌ی «چیز» آن‌چنان در بهره‌گیری‌های زبانی، به راحتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که دیگر علاقه‌ای به آموختن کلمه‌های دیگر از خود نشان نمی‌دهیم. ما می‌توانیم واژه‌ی «چیز» را در مورد هرپدیده‌ای که اسم باشد و خاصه اسم ذات، به کار ببریم. در آن‌صورت، حتی نیازی به استفاده از فعل تازه‌ نداریم. چه در آن‌صورت می‌توانیم از «چیز»، «چیزکردن» هم بیافرینیم. دختر خانم پنج ساله، اینک فرصت کرده‌است تا قبل از آن‌که واژه‌ی «چیز» در گلویش راه‌بندان ایجادکند، کمی حرف‌های زشت و مقداری هم حرف‌های قشنگ به واژگان خویش بیفزاید. بدین ترتیب، او می‌تواند با موفقیت در گفتگوی نوجوانان شرکت‌کند:

«آن‌ها چه «چیز» مسخره‌ای درست کرده‌اند. آنان برای این لعنتی، «چیز» درست‌کردند. پس آدم می‌تواند برای «چیز»های لعنتی، با آن «چیز»، «چیز» درست‌کند. آن هم یک «چیز» مسخره!»

 

آیا نسل جوان ما این گونه صحبت می‌کند؟ نه! گمان من این نیست. در این حالت، به نظر می‌رسد که زبان ما دربردارنده‌ی کلمات بسیار اما محتوای اندکی باشد. البته فقط در این رابطه‌های زبانی، تنها کلمه‌ی «چیز» نیست که ما مورد استفاده قرارمی‌دهیم. کلمات دیگری هم هستند که جای کلمات اصلی و دارنده‌ی محتوا را پُر می‌کنند. از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به کلماتی مانند «موضوع»، «شئ»، «پدیده»، «مورد»، «رابطه»، «بافت»و «حالت» اشاره‌کرد که جای انبوهی از کلمات دیگر را گرفته‌اند.

 

واقعیت آنست که ما در زبان خود، بایستی، از واژه‌هایی استفاده‌کنیم که حجم کم و محتوای بسیار داشته‌باشند. به عنوان نمونه می‌توان به این کلمات اشاره‌داشت: «سورتمه»، «کوره‌ی آهنگری»، «ارّه‌ی دستی»، «دسته‌ی داس»، «عصای کُلُفت»، «کمربند دیسکو»، «سبیل باریک و کوچک» و «دریچه‌ی اطمینانِ لاستیکی». باید گفت که این‌گونه واژه‌های خاص، به مرز چندین هزار عدد می‌رسد. طبیعی‌است که واژگان هیچ انسانی تا آن‌جا غنا ندارد که بتواند همه را به یاد بیاورد. زبان انسان در بهره‌گیری‌های روزانه، قطعاً نیازمند واژه‌هایی است که بتواند در همه‌ی ابعاد، تعمیم‌ داده‌شود. آن‌گاه می‌توان دریافت که در این گوناگونی ابعاد، برخی واژه‌ها، مورد پسند عده‌ای و شماری واژه‌های دیگر، در حوزه‌ی علاقه‌ی افرادی دیگری قرار می‌گیرند.

 

خوانندگان تیزبین ممکن‌است ابرو درهم کشند و بگویند:«این بدان معناست که در همه‌ی ابعاد، چه زشت و چه زیبا، نیاز به واژه، وجوددارد.» در این‌جا ذکر این نکته ضروری‌است که بگوییم بسیاری از کودکان و نوجوانان، دارای واژگان اندک و بهره‌گیری زبانی غیر متنوعی هستند. جالب آنست که سالمندان نیز همچون جوانان، واژگان محدودی دارند. از دیدگاه من، این اندیشه که با بیرون ریختن یک مقدار کلمه‌های زشت از واژگان یک فرد، می‌توان انبان کلمات او را سرشارترساخت، قابل درک نیست.

 

انسان، واژگان خویش را از طریق آموختن واژه‌های تازه، افزایش می‌دهد نه از طریق پایان‌دادن بهره‌گیری از واژه‌هایی که در حال حاضر، بدان‌ها تسلط دارد. کاملاً طبیعی‌است که بخواهیم بهره‌گیری زبانی خود را در حوزه‌ی گفتن و نوشتن، تنوع‌بخشیم. اما اجازه‌نداریم در این تنوع‌بخشی، مبالغه‌کنیم. ما اگر به عنوان گوینده و نویسنده، بخواهیم شیوه‌ی بیان خود را دگرگون سازیم، در آن صورت، کوتاه‌گویی و صراحت کلام، آسیب خواهددید. در این‌جا، مانند همیشه، اندازه نگاه‌داشتن، بهترین شیوه‌است. اکنون پرسش بر سر آنست که اگر ما مقداری واژه‌های زشت را از زبان حذف‌کنیم، آیا وضع، بهتر خوهدشد؟ برای من دشواراست که این موضوع را باورکنم. اعتقاد من برآنست که اگر «مایا» چند واژه‌ی زشت را نیز آموخته‌باشد، در عمل، توانسته است، حوزه‌ی زبانی خود را گسترش‌دهد نه آن که آن را محدود کرده‌باشد.

 

3/حَرام یا تنها اندکی زشت

شاید این مورد، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار باشد که ما به طور مقدماتی، میان پدیده‌های حرام و آن‌هایی که کمی زشت هستند، تفاوت قائل‌شویم. واژه‌های حرام، غالباً ممنوع هم هستند. از جمله موردهایی که بدین حوزه تعلق‌دارد، دشنام‌ها و واژه‌های جنسی است. استفاده از کلمه‌های جنسی و یا در برخی موردها، استفاده از یک دشنام، می‌تواند یک فرد را در چشم‌انداز جامعه، به کلی از صلاحیت، تهی‌سازد. چنان واژه‌هایی، حتی برای یک‌بارهم مجاز به استفاده‌‌شدن نیستند. اگر چنین واژه‌هایی در یک برنامه‌ی رادیویی و یا تلویزیونی، مورد استفاده قرارگیرد، اعتراض شدید مردم را برمی‌انگیزد. هرچند در همین زمینه نیز، دگرگونی‌های بسیاری برای مرز تحمل مردم، اتفاق افتاده‌است.

 

در زبان ما، انبوهی کلمه‌های زشت وجود دارند که که به اعتقاد عده‌ای، می‌توان به برخی از آن‌ها اجازه‌ی بهره‌گیری‌ داد. یکی از آن واژه‌ها، کلمه‌ی «ها»‌است[4]. شاید یک‌بار استفاده‌کردن از واژه‌ی «ها» در یک برنامه‌ی تلویزیونی، توجه کسی را به خود جلب‌نکند. اما زمانی که شماره‌ی «ها»‌ها افزایش یابد و یا از حد تحمل بگذرد، آن‌گاه واکنش مردم برانگیخته می‌گردد. افراد گوناگون، ظرفیت‌های مختلفی برای تحمل تعداد «ها» دارند. بعضی شاید بتوانند تعداد دو تا «ها» را در خلال ده دقیقه، برنامه تحمل کنند. چه بسا شماری، قدرت تحمل ده‌تا «ها» را در خلال یک دقیقه هم داشته باشند. تردید نیست که مرز تحمل افراد در مورد «ها» کاملاً متفاوت‌است.

 

واقعیت آنست که تا این لحظه، پژوهشی در این زمینه انجام نگرفته است. اما می‌توان ادعاکرد که ما برای بسیاری از پدیده‌های زبانی، یک مرز تحمل معین داریم. بیشتر زشتی‌های زبانی که نام برده می‌شوند، از همین دست هستند. چندتایی از این واژه‌ها، عقب و جلو می‌روند اما اجازه‌ی افزایش‌یافتن ندارند. نوع موقعیت نیز اهمیت خاص دارد. مطابق دریافت بسیاری از افراد، عیب چندان بزرگی نخواهدبود اگر انسان در گفتگوهای خصوصی خویش، بخشی از این زشتی‌ها را برزبان بیاوَرَد.

 

خطر این مسأله مربوط به زمانی‌است که آدم این‌کار را در مجامع عمومی انجام‌دهد. پرسش بر سر این‌است که دشنام‌ها به کدام دسته از زشتی‌ها تعلق‌دارند؟ تردید نیست که دشنام‌ها وقتی بر زبان آیند، برای گوینده و نویسنده‌ی آن، مشکلاتی به وجود می‌آورند. از این‌رو باید دانست که آیا این واژه‌ها می‌توانند حرام تلقی‌شوند و یا علاوه بر حرام‌بودن، زشت هم باشند؟ این‌گونه واژه‌ها، برای بسیاری از انسان‌ها نه تنها حرام که ممنوع هم ارزیابی می‌گردند. در حالی که برای عده‌ای دیگر، به گونه‌ای معقول، پذیرفته‌شده هستند. هرچند که نزد آنان نیز چندان عادی به شمار نمی‌آیند.

 

شاید مناسب‌باشد که اندکی هم در باره‌ی «حرام» صحبت‌کنیم. واژه و یا مفهوم حرام، از اختراعات سوئدی‌ها نیست. بلکه کلمه‌ای است امانت گرفته و «پُلی‌نیزیایی[5]/Polinesien». در درون مقوله‌ی انسان‌شناسی، مفهوم حرام در مورد ممنوع به کار می‌رود که می‌تواند در یک فرهنگ وجود داشته باشد و مفاهیمی از قبیل گناه، نفرت و احتمالاً دریافت‌ها و باورهای فراطبیعی نیز در پیرامون آن به حیات خود ادامه‌دهد. ممنوعیت زنای محارم در جهان غرب و بسیاری از فرهنگ‌های دیگر، شبیه ممنوعیت یهودیان است نسبت به گوشت خوک.

 

از مفاهیم حرام، می‌توانیم هم به نوع رفتاری و هم به نوع زبانی آن، اشاره داشته‌باشیم. موردهایی که انسان مجاز به انجام آن‌ها نباشد، حرام‌های رفتاری‌است و موردهایی که انسان مجاز به بیان آن‌ها نباشد، حرام‌های زبانی به شمار می‌آید. بسیاری از اوقات، حرام‌های زبانی با حرام‌های رفتاری درآمیخته‌است. البته باید گفت که برای حرام‌های رفتاری، خاصه زنای محارم و آدم‌خواری، به زحمت در زبان سوئدی امروز، برابر واژگانی وجود دارد[6].

 

هنگامی‌که ما کودک هستیم، به ما می‌آموزانند که انجام برخی کارها و گفتن بعضی چیزها ممنوع‌است. در نتیجه، در بزگسالی، ما آموخته‌ایم که چه چیزهایی را انجام‌دهیم و چه نکاتی را بر زبان بیاوریم. آموزگاری که پشت میزش ایستاده و به تدریس مشغول‌است، اجازه ندارد لباس‌هایش را از تن درآورد و یا فهرستی از واژه‌های حنسی را برای شاگردانش ارائه‌دهد. طبعاً همه‌ی این‌ها ممنوع‌است. موقعی‌که ما از ممنوعیت چیزهای مختلف صحبت می‌کنیم، بدان معنا نیست که آن‌ها بایستی ضرورتاً در قانون اساسی سوئد و یا در دستورالعمل‌های مذهبی انجیل، ممنوع باشد.

 

مسأله آنست که در این فرهنگ، یک ممنوعیت همگانی، علیه برخی چیزها، مورد پذیرش قرار گرفته‌است. چیزهایی وجود دارد که انسان، آن‌ها را انجام نمی‌دهد. از طرف دیگر، پدیده‌های حرام جامعه، به طور طبیعی، می‌تواند در متن و زبان قانون وجود داشته‌باشد. به عنوان مثال، می‌توان این مورد را از متن قانون بیرون‌کشید:

 

«کسی که با سخن زشت خود، انسان دیگری را بدنام‌سازد یا از طریق اتهام و یا رفتار اهانت‌آمیز، علیه وی، به این بدنامی کمک‌کند، محکوم شناخته می‌شود. هرچند عمل او مجازاتی درپی ندارد اما برابر با بند یک و دو، شخص برای این اهانت، به پرداخت جریمه‌ی نقدی محکوم می گردد. اگر جرم سنگین‌باشد، شخص باید جریمه‌ی نقدی بپردازد و یا به حداکثر، شش ماه زندان محکوم گردد.

(قانون مجازات عمومی/5:3)

 

بدین ترتیب می‌توانیم بگوئیم که قانون، ممنوعیت را در سه سطح مطرح کرده‌است که دوتا از آن‌ها زبانی و سومی رفتاری‌است. در مورد دشنام، بسته به این‌است که انسان، چه کلماتی را برمی‌گزیند. تُهمت نیز بسته به این است که محتوای آن چگونه باشد و به چه شکل انتقال یافته و تا کدام مرحله، پیش رفته‌باشد. آیا فقط در سطح حرف مانده و یا به مرحله‌ی عمل نیز رسیده‌است؟ کتاب قانون در همه‌ی ابعاد خود، بازتابی‌است از ارزش‌گذاری‌های جامعه و این‌که در این میان، چه چیزهایی درست‌است و چه چیزهایی نادرست. طبعاً بخشی از این موردها، در حوزه‌ی زبان قرار گرفته‌است.

 

در حال حاضر، هیچ بند ویژه‌ای در قانون وجود ندارد که بتواند از برزبان آوردن این‌گونه دشنام‌ها جلوگیری‌کند. در سال 1948 میلادی، بندی که در باره‌ی توهین به مقدسات کشور توضیح می‌داد، از قانون مجازات عمومی حذف‌گردید. با وجود این، بندی وجود دارد که در رابطه با تخلف علیه آزادی مذهب، صحبت می‌کند:

 

«اگر کسی به طور آشکار، اهانتی به کلیسای سوئد و یا هرگونه فعالیت مذهبی روا دارد، به معنی اهانت به جمعیت‌های مذهبی‌است. از دیدگاه قانون، این جمعیت‌ها قابل احترام‌هستند.   (قانون مجازات عمومی/16:9)

 

تفسیر منطقی مسأله‌ی بالا آنست که قانون باید از هرگونه اهانتی که هدفش انسان‌هاست، جلوگیری به عمل بیاورد. اما اهانتی که سمت و سوی آن، متوجه خداست، قانون دیگری به نام قانون مذهب، لازم دارد.

 

از سوی دیگر، مجازات کسانی‌که دست به تحریک گروه‌های انسانی می‌زنند، به جای آن‌که در بندهای مورد نظر ملایم‌ترشده‌باشد، سخت‌تر شده‌است. حرف قانون و عملی‌کردن آن، ظاهراً پا به پای ارزش‌گذاری انسان‌ها پیش رفته‌است. در حال حاضر، همچون گذشته چندان زشت نیست که انسان، حرف زشت برزبان بیاورد. از سوی دیگر، اگر انسان، گرایش ضدخارجی و تعصب‌هایی علیه گروه‌های مختلف مهاجر داشته‌باشد، کار و حرف‌او بسیار زشت تلقی می‌گردد. به عنوان مثال، اصطلاحِ «کله‌سیاه» در این کشور، برانگیزنده‌ی احساسات بسیار شدیدی‌است. همان‌طور که در آغاز گفتیم، پاره‌ای حرام‌های زبانی وجود دارد که مقداری زشت به نظر می‌رسد. این موضوع، در مورد حرام‌های رفتاری نیز مصداق دارد. زنای محارم و آدم‌خواری، به شکلی بسیارشدید، در ردیف حرام‌های سنگین است.

 

4/ دستور زبان تجویزی و توصیفی

آدم‌ها غالباً گوششان بدهکار قوانین، بندها و دستورالعمل‌ها نیست.‌ در جایی از قوانین راهنمایی و رانندگی گفته‌شده که انسان نباید هنگامی‌که چراغ عابر پیاده قرمز است، از عرض خیابان ردشود. هم‌زمان، ما این را می‌دانیم که این یا آن فرد سوئدی، قانون مورد نظر را اجرا نمی‌کند. آن‌چه را که ما انجام می‌دهیم، یک چیز است  و آن‌چه را که باید انجام بدهیم، چیز دیگراست. باید گفت آن‌چه که در حوزه‌ی زبان می‌گنجد، دارای همین ویژگی است. ما می‌توانیم برای  صحبت‌کردن و نوشتن مردم  قوانینی وضع‌‌کنیم. همچنین می‌توانیم چگونه صحبت‌کردن و چگونه نوشتن مردم را به توصیف بکشانیم.

 

دستور زبان تجویزی از آن‌جهت نوشته‌شده که ما براساس آن بتوانیم بنویسیم و احتمالاً صحبت‌‌‌‌کنیم. هدفی را که این دستور زبان در برابر خود قرارداده، آنست که زبانِ «درست» را به ما بیاموزاند. کتاب‌های دستور زبانی که ما در مدرسه در باره‌ی زبان مادریمان می‌آموزیم، از نوع دستورهای تجویزی هستند. دستور زبان توصیفی به بیان این نکته می‌پردازد که زبان از سوی مردم، چگونه مورد استفاده قرارمی‌گیرد. این‌گونه دستور زبان، زبان را آن‌گونه که هست به توصیف می‌کشد بی‌آن‌که بگوید چه چیزهایی درست‌است و چه چیزهایی نادرست.

 

اینست اختلاف این دو گونه دستور زبان. اما لازم‌است اشاره‌شود که واقعیت زبان، سرانجام آن‌ها را به هم نزدیک می‌سازد. دستور زبان تجویزی، به توصیف آن «زبان خوب» می‌پردازد که به نظر خیلی‌ها، بایستی آن‌را نزد «نویسندگان خوب» و یا «افراد تحصیل‌کرده» پیداکرد. بیان چنین نکته‌ای چندان غیرعادی نیست. باید گفت که دستور زبان، نقشه‌است و بهره‌گیری از زبان، واقعیت. حتی اگر هدف، آن‌باشد که یک دستور زبان تجویزی نوشته‌شود، باز این نقشه، چندان از واقعیت دورنیست.

 

فرض‌کنید که ما بخواهیم یک دستور زبان توصیفی بنویسیم. هدف ما آنست که بتوانیم نقشه‌ای تهیه کنیم که دقیقاً با واقعیت انطباق داشته‌باشد. انجام چنین کاری، چندان ساده نیست. یک زبان‌شناس، مشکلات فراوانی بر سر راه خود دارد که ترسیم‌کننده‌ی نقشه، با آن مشکلات، دست به گریبان نیست. شاید این مسأله را بتوان به کوهی تشبیه‌کرد که کسی بخواهد آن را از همان ارتفاع واقعی، اندازه بگیرد. این کتاب، هدف توصیفی‌دارد. من برآن هستم که زبان‌را آن طور که در واقعیت دیده می‌شود و مورد استفاده قرار می‌گیرد، به توصیف بکشانم.

 

من نمی خواهم به کسی بیاموزانم که چگونه حرف بزند و یا چگونه رفتارکند. شاید در این زمینه، کسانی بدگمان‌شوند که چگونه چنین کتابی که در مورد زبان زشت و ارزیابی‌های زبانی نوشته‌شده، می تواند توصیفی باشد؟ باید پاسخ‌ بدهم که این کار کاملاً امکان‌پذیراست. حتی نگرش افراد گوناگون نیز در برابر بهره‌گیری‌های زبانی، می‌تواند مورد مطالعه‌ی توصیفی قرارگیرد. هدف آنست که انسان، آن ارزشیابی‌ها را توصیف‌کند نه این که بخواهد آن‌چه را که اعتقاد دارد، به دیگران بیاموزاند.

 

طبیعی‌است که من در این‌جا و آن‌جا به بیان دریافت‌های خود می‌پردازم. از دیدگاه من نادرست و حتی محافظه‌کارانه‌است که انسان بخواهد خود را پشت دریافت‌ها و توصیف‌ها پنهان‌سازد. با وجود این، امیدوارم مشخص گردد چه چیزی حقیقی‌است و چه نکاتی جزو دریافت‌های من‌است و چه موردهایی جزو دریافت‌های دیگران. لازم است بگویم که یکی از علت‌های اصلی نوشتن این کتاب، علاقه‌ی من به مقوله‌ی «زبان زشت»‌بوده‌است. هرچند نمی‌توانم انکارکنم که من تصمیم‌دارم از آموزه‌های دستور زبان تجویزی، نکاتی را فرابگیرم.

 

اجازه بدهید نخست از زبان مورد استفاده‌ی مردم در اطراف خود، چه عادی و چه غیرعادی، یک تقسیم‌بندی ارائه‌دهم. باید بگویم که مرزِ میان عادی و غیرعادی، چندان مشخص نیست و نیازمند توضیحاتی‌است. غرض از زبان مورد استفاده، زبانی است که به طور مرتب، از سوی گوینده‌ی یک زبان، مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. این نوع بهره‌برداری را، بهره‌برداری عادی می‌گویند. پاره‌ای از بهره‌برداری‌های دیگر زبانی را غیرعادی می‌خوانند. مثالی می‌آورم: انسانی‌که خون‌ریزی مغزی می‌کند، ممکن است به انواع گوناگون نارسایی زبانی گرفتارگردد. همه‌ی این نارسایی‌های زبانی را که زبان‌پریشی می‌خوانند، می‌توان به عنوان استفاده‌ی غیرعادی زبانی، در نظرگرفت.

 

حتی نوک‌زبانی صحبت‌کردن و یا لکنت زبان‌داشتن نیز در ردیف همین استفاده‌ی غیرعادی زبانی قرار می‌گیرد. این‌که انسان، نوک‌زبانی صحبت‌کند و یا لکنت زبان داشته‌باشد، متعلق به گویش معین و یا گونه‌ای مشخص از زبان سوئدی نیست. به همین دلیل‌است که آن را استفاده‌ی غیرعادی زبانی می‌گوئیم. البته این بدان معنا نیست که همه‌ی افرادِ نوکِ زبانی صحبت‌کننده و یا دارنده‌ی لکنت زبان، دچار آن‌چنان ناتوانی و دردسری باشند که کمک بدان‌ها، کاملاً ضروری باشد.

 

مثلاً لکنت زبان با وجود آن‌که می‌تواند در ردیف یک بدن‌پریشی واقعی قرارگیرد اما شکل‌های خفیف آن، چندان دردسر برانگیز نیست. انسان می‌تواند نوک‌زبانی صحبت‌کند و از عهده انجام همه‌ی کارهای زندگی خود برآید. این‌که این پدیده، در شمار بهره‌گیری‌های غیرعادی زبانی قرار می‌گیرد، ضرورتاً بدان معنا نیست که آن پدیده، بدل به یک مشکل بزرگ شده‌باشد. نکاتی را که ما در پیرامون خود می‌شنویم و به طور منطقی، مورد استفاده ی زبانی قرار می دهیم، می‌تواند به دو بخش تقسیم‌گردد:

1/ استفاده‌ی خوب، عینی و قابل قبول زبانی. استفاده‌کنندگان زبانی این بخش، بیشترین مردمان را تشکیل می‌دهند.

2/ استفاده‌ی بد، ذهنی و غیرقابل قبول زبانی.

 

در واقع، همین بخش زشتِ استفاده‌ی زبانی‌است که در ادامه‌ی کار، مورد بررسی قرارخواهدگرفت. این بخش را بخش استفاده‌ی عادی زبانی نیز می‌توان نامید. این‌که انسان بایستی به این بخش از استفاده‌ی زبانی، توجه بیشتری داشته‌باشد، ناشی از گرایش‌هایی‌است که می‌خواهد زبان زشت را در ردیف زبان غیرعادی، عجیب و حتی بیمارگونه قراردهد. انسان، مرز استفاده‌ی غیرعادی زبانی را چندقدم به درون مرز عادی زبانی می‌کشاند.

 

بهترین مثالی که در این مورد می‌توان آورد، در فصل سیزدهم کتاب خواهدآمد. در آن‌جا نشان داده‌خواهدشد که صحبتِ آمیخته با گویش، گاه ممکن‌است به عنوان یک نگرانی پزشکی در نظرآید. صرف‌نظر از آن‌که انسان در مورد دشنام‌ها چگونه می‌اندیشد، بایدگفت که آن‌ها مربوط به بخش عادی استفاده‌ی زبانی هستند. چنین اظهار نظری از سوی من، براین واقعیت متکی‌است که بسیاری از انسان‌ها و گروه‌های انسانی، از دشنام‌ها به عنوان یک بخش از زبان خود، استفاده می‌کنند. چنین اظهار نظری، تنها مربوط به سرزمین و زبان ما نیست. بلکه به طورکلی، در برگیرنده‌ی تمام جهان‌است.

یک‌شنبه نُهُم فوریه 1986



[1] / باید بگویم که کلمه‌ی «فاتحه‌خواندن» نجیب‌ترین و مناسب‌ترین کلمه‌ای بود که من برای فارسی زبانان پیداکردم. اگر قراربود، معادل اصلی کلمه‌ای را که نویسنده به کار برده‌بود، بیاورم، چندان واکنش مطبوعی پدید نمی‌آمد. گذشته از آن که من خود نیز در این حوزه‌ها، بسیار محتاطم.

[2] / 1921-2007

[3] / 1910-1989

[4] / نویسنده برای زبان سوئدی، واژه‌ای را به عنوان تکیه کلام آورده‌است که ترجمه‌ی آن به فارسی، «چی» می‌شود. اما این «چی» در زبان ما، معنای دیگری دارد. معادل این «چی» در زبان فارسی که شماری از مردم در زبان گفتاری خود، آن‌را مورد استفاده قرار می‌دهند، تکیه کلام «ها»‌است که انسان با بیان این «ها»، خواستار نوعی تأیید‌است. تردید ندارم که ایرانیان داخل کشور، از این‌گونه تکیه کلام‌ها که در زبان گفتاری افراد مورد استفاده قرار می‌گیرد، نمونه‌های بسیاری سراغ‌دارند.

[5] / پُلی نیزین/Polinesien منطقه‌ای است پُر از جزیره‌های گوناگون که شمارشان بیش از هزارتاست. این جزایر از هاوایی در نیوزیلند تا کشور شیلی امتداد دارد. واژه‌ی حرام که نویسنده، منشأ آن را «Polinesien» می‌داند، ترجمه‌ی کلمه‌ی «تابو»‌است.

[6] / من خود هرگز در زبان سوئدی، واژه‌ای نشنیده‌ام که بیانگر زنای محارم و یا آدم‌خواری باشد. از طرف دیگر به یک مورد حقوقی در منطقه‌ی «اسکونه»(این منطقه در جنوب سوئد واقع است.) برخوردکرده‌ام که در یکی دو دهه‌ی پیش، یک خانم سالمند، خانم دیگری را متهم به خوردن گوشت انسان کرده‌بود. شاید این گونه بدنام‌کردن، قبلاً مسأله‌ای عادی بوده‌است. آن‌چه مربوط به زنای محارم‌است، من نتوانسته‌ام نمونه‌ای در سوئدی امروز پیداکنم. اما هنگامی‌که به زبان انگلیسی مراجعه می‌کنیم، اصطلاحاتی از قبیل «زناکننده با مادر» را می یابیم. همچنین وقتی که به زبان های رومیائی، اسلاوی و یا تُرکی مراجعه می کنیم، می‌توانیم نمونه‌های بسیاری بیابیم که یادآورنده‌ی زناکردن با محارم‌است./نویسنده ی کتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.