برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

دشواری‌های دوسویه‌ی ارتباط


زندگی روزانه‌ی ما پُر است از سوء تفاهم‌هایی که گاه بر اثر شنیدن یک واژه، به کاربردن یک اصطلاح و یا جمله پدید می‌آید. بدشنیدن‌ها بر اثر عوامل گوناگون خارجی، بد تعبیرکردن‌ها بر اثر وجود زمینه‌هایی که ذهن را به کج راه می‌برد و نیز بدفهمیدن به علت عدم آشنایی با آن مفهوم و یا موضوعی که می‌شنویم، از جمله جلوه هایی‌است که می‌تواند به سوء تفاهم‌های حاصل از این ارتباط دوسویه، دامن بزند. برخورد ما با انسان‌ها و پدیدآمدن چنین سوء تفاهم هایی در مناسباتمان، چه به عنوان گوینده و چه به عنوان شنونده، کاملاً طبیعی‌ و انسانی‌است.

 

وقتی که ما از کسی که انتظار شنیدن یک واژه یا جمله‌ی بی‌مورد را نداریم، یک جمله و یا کلمه‌ای برخورنده می‌شنویم، به طور طبیعی آشفته می‌شویم. طرف مقابل ما نیز چه صادقانه و چه حسابگرانه، با توجه به واکنش ما، سوء تفاهمِ پدیدآمده را بردوش بدشنیدن‌ها و بدتعبیرکردن‌ها می‌گذارد. گاه ممکن‌است ما واژه‌ی «بسنده» را به علت شباهت شکلی، «پسندیده» بخوانیم و یا واژه‌ی «سنگ» را به دلیل همان شباهت شکلی، «سگ» دریابیم و یا حتی «گُل» را «خُل» بشنویم و یا آن‌را «گِل»بخوانیم. هریک از این موردها، گاه ممکن‌است به تصادف، بافت معنایی قابل پذیرشی در آن فضای ویژه، پدید بیاورد بی‌آن‌که ما چنان خواسته‌‌باشیم.

 

در ضرب‌المَثَلِ «موش به سوراخش نمی‌رفت، جارو به دُمش بست» ممکن‌است شنونده به علت ناآشنایی با معنای استعاری آن یا درک ارتباط آن با مورد گفتگوشده، خود را با همه‌ی اعتبار اجتماعی و یا انسانی، در مقام «موش» تصورکندو از گفته‌ی گوینده، به شدت آزرده‌خاطرشود. حتی اگر چنین استنباط اهانت‌آمیزی هم نسبت به خود نداشته‌باشد، ممکن‌است بهره‌گیری از نام موش را در جمله‌ای آن‌چنان، بسیار بی‌مورد و برخلاف شأن گوینده‌بداند. جمله‌ی «فلانی آدمی خاکی‌است» ممکن‌است برای بسیاری کسان که آن را نخستین‌بار می‌شنوند، به معنای آن باشد که آن شخص از دیدگاه مقام اجتماعی و یا ارزش انسانی، در سطح پایین‌تری قرار داشته‌باشد و یا گوینده بخواهد او را تا سطح خاک تنزّل‌دهد.

 

تردید نمی‌توان داشت که هرمقدار، شناخت ما از زبان مورد استفاده، افزایش‌یابد و آشنایی بیشتری با زیر و بم‌های معنایی و آوایی زبان پیداکنیم، خواه ناخواه، از میزان سوء تفاهم‌هاکاسته‌خواهدشد. ناگفته نگذاریم که هرمقدار درک ما از چگونگی رفتار زبانی و غیر زبانی پیرامونیان عمیق‌ترشود، شکاف سوء تفاهم‌ها، بیشتر و بیشتر پُرخواهدگردید. آشنایی با یک زبان و درک سخت‌ترین واژه‌های مورد استفاده در آن، یک‌سوی مسأله‌است و آشنایی با برخی اصطلاحات، عبارات و ضرب‌المَثَل‌های دگرگون‌شده در مناسبات فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و سیاسی، سوی دیگر آن.

 

از قرائن و نمونه‌های تجربی می‌توان دریافت که در میان بیشتر خانواده‌ها، برای برخی مفاهیم و خاصه مفاهیم حرام و پوشیده از دیدگاه اخلاقی و اجتماعی، واژه‌ها و اصطلاحاتِ خاصی وجود دارد که به هیچ‌وجه، دارای همان اعتبار معنایی در شبکه‌های خانوادگی دیگر نیست. نوع تربیت، آموزش، زمینه‌های تاریخی، اجتماعی، مذهبی و رفتاری بسته یا باز هرفرد، از عوامل کارساز در ارائه‌ی اصطلاحات و واژه‌های متفاوتی‌است که آن شخص برای نامگذاری آن پدیده‌ها و مفاهیم به کار می‌برد.

 

در خانواده‌ای ممکن است برای نشان‌دادن خشم، واژه یا اصطلاحی به کار رود که به کاربردن آن، در خانواده‌ای دیگر، به واکنشی نوازش‌بارانه تعبیرگردد. بسیاری از ما در ارتباط با میزان حساسیت‌هایمان در طول زندگی خود، کم یا بیش با چنین واژه‌ها و یا اصطلاحاتی برخورد داشته‌ایم. هرمقدار که دایره‌ی معاشرتمان با افراد گوناگون از بافت‌های متفاوت اجتماعی بیشتر باشد، میزان این برخورد‌ها، گسترده‌تر خواهد‌بود و در ما پذیرش عام‌تر و صبورانه‌تری را شکل خواهد داد. این پذیرش، کاهش‌دهنده‌ی میزان سوء تفاهم‌ها و گلایه‌ها خواهدشد.

 

سال‌ها پیش در یکی از شهرهای کوچک خراسان، به کاربردن اصطلاح «کُرّه بُز» از سوی رئیس یکی از دبیرستان‌های شهر مورد نظر به یکی از دانش‌آموزان حساس و عادت نکرده به این‌گونه اصطلاحات، موجب برانگیخته‌شدن آتش خشم و انتقام در درون آن خانواده‌گردید. سرانجام در جریان پادرمیانی‌های خیرخواهانه‌ از سوی اطرافیان، کاشف به عمل آمد که رئیس آن دبیرستان، این اصطلاح را همچون نُقل و نبات برای فرزندان خویش به کار می‌برده است. علت استفاده‌کردن این اصطلاح از سوی او برای آن دانش‌آموز حساس، آن‌بوده که وی نسبت به او که فرد مرتب و درس‌خوانی بوده، حس مطبوع و پدرانه‌ای داشته‌است.

 

در برخی خانواده‌ها، به‌کاربردن اصطلاحاتی از قبیل «پدرسوخته» و «پدرسگ»، کاملاً حالت نوازشبار و دوستانه‌ی دارد. در صورتی که در پاره‌ای خانواده‌های دیگر، آزاردهنده و اهانت‌بار تلقی می‌شود. واژه‌ها، عبارت‌ها و یا جمله‌هایی از قبیل «خفه»، «خفه‌ات می‌کنم»، «به دارَت می‌زنم»، «بی‌وجدان»، «نالوطی»، «غُرغُرو»، «بی‌تربیت«، «بی‌تعصب» و انبوهی دیگر از این‌دست نیز می‌تواند موجب واکنش‌های کاملاً متفاوت و گاه متضادی‌گردد.

 

هنگامی‌که این گوناگونی، چه در نامیدن پدیده‌ها و چه در برقراری ارتباط در گستره‌ی یک سرزمین با نظام حکومتی یکسان و قراردادهای اجتماعی و سنتی پایه و شبیه به هم، خود را نشان می‌دهد، شک نیست که در دو سرزمین جداگانه، اما بازبان یکسان و یا متفاوت، جلوه‌ی این موضوع، هنوز هم بیشتر می‌شود. به عنوان مثال در کشور تاجیکستان، واژه‌ها و اصطلاحاتی در زندگی روزانه به کار می‌رود که برای ما، دارای بافت معنایی کاملاً متفاوتی‌است. کسی‌که برای نخستین‌بار، به جای «ناراحت‌کردن» و «ناراحت‌شدن» دو اصطلاح دیگر به شکل «خفه‌کردن» و «خفه‌شدن»را می‌شنود، در آغاز، دچار حیرت می‌گردد و اگر این آگاهی را به متفاوت بودن دریافت‌ها در بافت‌های گوناگون معنایی نداشته‌باشد، چه بسا برآشفته و اندوهگین گردد.

 

اصطلاحاتی از قبیل «دست‌برداشتن» که در تاجیکی به معنی «دست‌بلندکردن» است در زبان ما به معنی «ترک یک چیز» و یا «رهاساختن و آزادکردن»آن دریافت می‌شود. اصطلاح «دل بُرداری‌کردن» به معنای «تسلی‌دادن‌»‌است که ما در زبان فارسی خودمان، برای آن، هیچ معنایی نداریم. اصطلاح «صاف‌شدن» غذا، در بهترین حالت ممکن‌است برنج را به یاد ما بیاورد که کسی بخواهد آن را در بشقاب، از حالت گنبدی‌شکل خارج‌سازد و بیشتر به صورت صاف و کم‌انحنا در اختیار خورنده‌ی آن قراردهد. در حالی که در زبان تاجیکی، به معنی «تمام‌شدن غذا»‌ست.

 

یکی از نخستین اصطلاحات متفاوت و تعجب‌برانگیز برای من که هیچ‌زمینه‌ی ذهنی نسبت به آن نداشتم، همان اصطلاح «خفه‌شدن»‌بود. یکی از دوستان هنرمند تاجیک که اصرارداشت به خانه‌اش برویم، از طریق تلفن مطرح‌کرد که :«اگر به خانه‌ی ما نیایید، من خفه می‌شوم». من در نخستین لحظه، نتوانستم ارتباطی میان «نرفتن» ما و «خفگی» او پیداکنم. اما بلافاصله حدس‌زدم که باید بیان این اصطلاح، بیانگر آزردگی خاطر میزبان از نرفتن ما، بوده‌باشد.

 

یکی از مؤسسه‌های پژوهشی سوئد در زمینه‌ی موفقیت‌آمیز یا ناموفق‌بودن قراردادهای بازرگانی این کشور با کشورهای غیر صنعتی و عقب‌افتاده‌ی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، به نتایج روشن و غیر قابل انکاری رسیده است. آنان عدم توفیق در بستن برخی قراردادهای بازرگانی خویش را با این‌کشورها، ناشی از درک مبهم و نادرست سنت‌های فرهنگی و اجتماعی ریشه‌دار در این کشورها دانسته‌اند. تسلط به یک زبان مشترک از قبیل انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی و فرانسوی، به تنهایی کافی نیست. لازم‌است که بازرگانان غربی، از سنت‌ها و آیین‌های گوناگون فرهنگی و اجتماعی آنان، تا آن حد آگاه باشند که در گفتگوها، چیزی بر زبانشان جاری نشود که ارتباط دو سویه را مختل‌سازد.

 

دشواری‌های دوسویه‌ی ارتباط میان دو فرد، چه در چهارچوب زبان و فرهنگ مشترک و چه زبان و فرهنگ کاملاً متفاوت، ریشه در عدم شناخت‌های نسبی و یا قطعی از چشمه‌سار انگاره‌های رفتاری منطقه‌ای، خصوصی و یا به عبارتی ملوک‌الطوایفی زبانی، فرهنگی دارد. واقعیت‌های زندگی، نشانگر آنست که ما را از برخی دشواری‌های دوسویه‌ی ارتباط، گریزی نیست. از طرف دیگر، در این اصل کمترین تردیدی نمی‌توان‌داشت که هرمقدار میزانِ شناخت فرهنگی و رفتاری ما، در هر گستره‌ای افزایش‌یابد، موجب می‌شود که مناسبات انسانی خود را شفاف‌تر و پربارتر سازیم. آن‌گاه می‌توان تصورکرد که زندگی در چنان فضایی که از ملال و فشار، سوء تعبیر و بدگمانی خالی‌باشد، چشم‌اندازی آرامش‌بخش و آرزوبرانگیز خواهدداشت.

جمعه بیست و چهار فوریه 1989

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.