دو پژوهشگر انگلیسی به نام «Peter Belwood» و «Colin Renfrew» اخیراً در بررسیهای خود در بارهی سرنوشت زبانهای کُهن و چند و چون مرگ و یا ادامهی حیات آنها، به نگرشهای تازهای دست یافتهاند. آنان معتقدند که در پایان عصر یخ، یک زلزله یا جابهجایی فرهنگی، اجتماعی در تاریخ زندگی انسان پدید آمده تا آنجا که در زمان کوتاهی، هزاران زبان در اروپا، آفریقا و آسیا به کلی ریشهکن شدهاند و آنچه از آنها باقی مانده، «پیشزبان»هایی هستند که در عمل به عنوان نیاکان زبان های امروزی به شمار میآیند. این پیشزبانها، دربرگیرندهی شانزده زباناست که توانستهاند از کشتار بزرگ زبانی عصر یخ، جانِ سالم به دربرند و به زندگی خود ادامهدهند.
این دو پژوهشگر، قبلاً نیز نگرشهای معینی را در بارهی زبانهای هند و اروپایی ارائه دادهاند که تقریباً شامل همهی زبانهای اروپایی امروز و چند زبان آسیایی میگردد. زبان فارسی و هندی نیز در درون همین زبانهای آسیایی قراردارد. به عنوان مثال، یکی از زبانهایی که از کشتار زبانی عصر یخ، جان سالم به در بُرده، زبان «باسک»است. منطقهی مورد استفادهی این زبان، در ناحیهی شمالی دریای سیاه قرارداشته که بعدها به سوی غرب اروپا و جنوب شرقی آن که دربرگیرندهی ایران و هند امروزیاست، گسترش یافتهاست.
زبان «باسک» که هیچگونه خویشاوندی با زبانهای دیگر ندارد، در عصر یخ در اروپا، در میان مردم، رایج بودهاست. قانونمندیهایی که سرنوشت زبان «باسک» را در اروپا رقمزده، شامل دو زبان دیگر در آسیا و شمال آفریقا نیز میشدهاست. این دو زبان عبارتند از تُرکی و سامی. در شرق آسیا، زبان «سینو/تبّتی»توانست تمام منطقه را فرابگیرد. در آفریقا، زبانهای «بانتو» و «سودان»ی موفقشدند به حیات خود ادامهدهند. در حالیکه زبانهای دیگر، به کلی ریشهکن شدند. تنها حضور پارهای از زبانهای «بوشمَن» و «پیگمیر» از میان زبانهای ریشهکن شده، میتواند حکایت از فاجعهی نابودی آنها داشتهباشد.
در نتیجهی کشتار زبانی مورد اشاره، آنچه که در اروپا باقیمانده، تنها شصت و سهزباناست که در مجموع به سه خانوادهی بزرگ زبانی تعلقدارند. در بخشی از آفریقا نیز هزار و چهار صد و شصت و نُه زبان، مورد استفادهی مردم قراردارد که بیشتر آنها با یکدیگر خوشاوندی دارند و از چهار خانوادهی بزرگ زبانی، ریشه گرفتهاند. به اعتقاد «Jared Diamond» که در زمینهی «دگردیسیهای زیستشناسانه» به پژوهش مشغولاست و در عمل، دریافتهای این دو پژوهشگر را تأیید میکند، وابستگی هزار و چهاصد و شصت و نُه زبان را به چهار خانوادهی بزرگ زبانی، غیرعادی میداند.
یکی از عواملی که بر این غیرعادی بودن انگشت میگذارد، تعلق حدود دوهزار زبان به شصت خانوادهی بزرگتر زبانی است که در گینهی نو، مورد استفادهی مردم قراردارد. البته باید گفت که در این زمینه، اطلاعات دیگری وجود ندارد که وابستگی بیش از هزار زبان را به چهارگروه زبانی ردکند. از اینرو، وقتی ما به چنان موردهایی برمیخوریم و ناچار از پذیرش آنها میشویم، طبیعی به نظر میرسد که وابستگی هزاران زبان گینهای را به شصت گروه زبانی بزرگتر، به سادگی پذیراگردیم.
ظاهراً قانونمندیهای معتبر تاریخی و زبانی در این زمینهی خاص، نمیتواند جواب قانعکنندهای ارائهدهد. جالبتر آنکه هرکدام از آن هزاران زبان گینهای، چنان با دیگری بیگانهاست که زبان فنلاندی با زبان فارسی. گاه اتفاق میافتد که در یک منطقهی کوهستانی، در دو دره که در کنار یکدیگر قراردارند، دو زبان با اختلاف ساختاری بسیار زیاد، توسط مردم بومی آنجا صحبت میشود. در میان سرخپوستان آمریکا که در کالبفرنیا به سر میبرند، در یک منطقهی محدود، شصت و چهار زبان وجود دارد که از شش خانوادهی زبانی ریشه گرفتهاست و هنوز هم به وسیلهی مردم، مورد استفاه قرار میگیرد.
به اعتقاد «Jared Diamond» باید رویداد بسیار غیر منتظره و تکاندهندهای در آفریقا، اروپا و بخش بزرگی از آسیا پیش آمدهباشد که فراوانی زبانی عصر یخ، توانستهباشد تنها در منطقهی ویژهای همچون گینهی نو و یا آمریکای شمالی، به حیات خود ادامهدهد. باید این نکته را نیز افزود که زبانهای مورد نظر، نمیتوانند به گونهای رضایتبخشانه، نشانگر زبانهای عصر یخباشند. زیرا شمارهی زبانهایی که در آن دوران وجود داشته، بسیار زیادتر از این تعدادبودهاست. بدان معنی که در آن دوران، مردم به دهها هزار زبان تکلم میکردهاند و ناگهان در خلال چندهزارسال، همهی آنها و یا بیشترینشان، نابود شدهاند.
پژوهشگران زبان، از طریق بررسی زبان های زندهی کنونی در آفریقا، آسیا و اروپا، خاصه با مطالعه بر روی پارهای واژهها و اصطلاحها، به این نتیجه رسیدهاند که زبانهای نابودشده، در فاصلهی دَه تا سههزار سال پیش، در آن مناطق، مورد استفاده بودهاند. زبانشناسان براین نکته اتفاق نظر دارند که زبانهای کنونی دنیا، ریشه در همان شانزده خانوادهی زبانی دارند که در دَههزارسال پیش، وجود داشتهاست.
پرسشی که در ذهن انسان شکل میگیرد، نخست متوجه این نکتهاست که چرا آنهمه زبان، در مدتی چنان کوتاه، نابود شدهاست؟ کدام حادثهی شگفت و فاجعهبار موجب چنان کشتار بزرگ زبانی شدهاست؟ جوابی که میتوان به این پرسشداد، آناست که مردمی که به زبان های هند و اروپایی، تُرکی، سامی و «سینو/تبّتی» صحبت میکردهاند، از همان آغاز، قویتر و یا برجستهتر از دیگر گروههای قومی نبودهاند که بتوان بقای زبان آنان را در آن نیرومندی جستجوکرد. در حالی که به طور منطقی، میتوان این نکته را مطرحساخت که آنان در ردیف نخستین گروههایی بودهاند که کشاورزی را تکاملبخشیده و در کنار آن، به دامداری نیز پرداختهاند.
پرداخت به کشاورزی و دامداری، آنان را در موقعیتی برتر نسبت به گروههای دیگر قرارداده و همین امر، به گسترش جمعیت آنان، کمک بسیارکردهاست. افزایش جمعیت آنان، موجبشده که آنها در یک منطقهی معین ساکنگردند. لازمهی این تثبیت جغرافیایی، آنبوده که آنان دارای گروهبندیهای ویژه و قدرت سازماندهی خاصی بودهاند. در این مرحله، نیازهای تازهای شکل میگرفته که آنان برای پاسخگویی بدان، به کارهایی از قبیل تصرف زمینهای بیشتری می پرداختهاند. در این تصرف متجاوزانه، قطعاً پای خشونت و جنگ نیز به میان میآمدهاست.
این گروههای رشدکرده و توسعه طلب، به همین شکل، توانستهاند منطقههای بزرگی از اروپا، آسیا و آفریقا را به تصرف خویش درآورند. البته موردهایی نیز پیش میآمده که میتوانستهاند کار خود را از طریق مذاکره و سازش، پیش ببرند. این نیروها، از موهبت شکارکردن نیز برخوردار بودهاند. آنان در سرزمینهای تازه به دست آمده، مردم بومی را به اطاعت خود در میآورده و با شیوههای متنوع، چه خشونت و چه سازش، جزو گروه خود میکردهاند. طبیعی است که در این میان، مقاومتها درهم شکسته میشده و شورشگران به مجازات مرگ میرسیدهاند. حاصل همهی اینها چنانشده که زبانهای بومی منطقههای تصرفشده، چنان قتلعام گردیدهاند که حتی اثری از آنها در تاریخ باقینماندهاست.
شنبه پانزده نوامبر 1997
.....................................................
نویسندهی مقاله:«ر.یوهانسون/R. Johansson»