برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

افسانه‌ها و واقعیت‌ها


واژه‌ی «افسانه» در ادبیات ما، دارای مفهومی است آمیخته با خیال پردازی و حضور رؤیاهای غیر قابل دسترس انسانی. در افسانه‌ها، عنصر خیال، آرزو، عشق و نفرت، توأم با آگاهی انسانی، نقش آشکار دارد. به نظر می‌رسد که «داستان» بیشتر از افسانه به واقعیت نزدیک‌است. اما باید بدین نکته اعتراف‌کرد که در هیچ‌کدام از این‌دو، نمی‌توان جوهر واقعی زندگی را نادیده انگاشت. در افسانه، امکان گشت و گذار انسانی بیشتر‌است. انسان در دایره‌ی گسترده‌تری، مجال آن‌را می‌یابد که مناسبات خویش را با محیط پیرامون خود، سر و سامان‌دهد.

 

در همین‌رابطه باید گفت که در افسانه، بسیاری از غیرممکن‌ها، ممکن‌می‌شود و بسیاری از ممکن‌ها در نقش غیر ممکن، خود را به نمایش می‌گذارد. در افسانه‌، ارزش‌ها می‌توانند یک‌باره دیگرگون‌شوند. در صورتی که در داستان، با وجود دخالت عنصر تخیل، روال حوادث، از حال و هوای منطقی‌تری برخوردار است. حتی اگر خواننده در جایی غافلگیرشود، جای آن هست که این غافلگیری، در مراحل بعدی داستان، باردیگر به حالت عادی برگردد.

 

به عنوان مثال، در داستان «مرده‌خورها» اثر صادق هدایت، شخص مَشَدی که مُرده‌است در مرحله‌ی خاک‌سپاری زنده می‌شود و با همان حالت زار و نزار به خانه بازمی‌گردد. آن‌هم درست در لحظه‌ای که هردو همسر او، بر سرارثی که از وی باقی‌مانده، گرفتار بحث و جدل هستند. آنان سرانجام، به جای طلب‌آمرزش برای شوهر از دست‌رفته، لعن و نفرین نثار وی می‌کنند. برگشت مشدی از مراسم خاک‌سپاری، با وجود غافلگیرکنندگی اولیه، دارای سیر منطقی و دلایل قابل پذیرش عقلانی‌‌است. درست‌است که زنده‌شدن یک مُرده، غیرممکن می‌نماید. اما وقتی خواننده، وارد اصل ماجرا می‌گردد، در می‌یابد که مشدی، در بنیاد، نمرده‌است که بخواهد دوباره زنده‌شود. او احتمال به سکته‌ای خفیف گرفتار آمده‌است.

 

زیرا وقتی او سکته می کند، اطرافیان، بی‌آن‌که از مرگش اطمینان یابند، برای به دست‌آوردن اموالش در پی آنند که او را هرچه زودتر به خاک بسپرند تا حضور زنده‌ی او، مانع تحقق این خواست آزمندانه‌ نشود. نتیجه‌ی این شتاب، آن‌ می‌شود که مشدی بیهوش، در مراسم خاک‌سپاری به هوش می‌آید و وارثان خویش را غافلگیر می‌کند. آن‌چه در این داستان جلب نظر می‌کند، آنست که نویسنده، هیچ‌گاه مرزهای ممکن انسانی را زیرپا نمی‌گذارد و برای خواننده، در عالم خیال بر خرق عادت، متوسل نمی‌شود. در صورتی‌که در افسانه، چنین خرق‌عادت‌هایی، به سادگی امکان‌پذیر‌است. نگاهی به یک نمونه از افسانه‌های ترکستان، می‌تواند به بحث ما کمک‌کند.

 

در افسانه‌ی «پادشاه نادان»، می‌بینیم که شاه با شکایت یک دزد از دستِ صاحب‌خانه‌ای که به خانه‌اش دستبرد زده، حکم اعدام صاحب‌خانه را صادر می‌کند. مضمون شکایت دزد به شاه آنست که چرا صاحب‌خانه، سقف خانه‌اش را چنان سست و بی‌کیفیت ساخته که وی در هنگام دزدی، از سقف مورد نظر سقوط کرده و پایش آسیب دیده‌است. شاه نمی‌گوید که او کار بدی کرده که به خانه و اموال مردم تجاوز کرده‌است. بلکه در این ماجرا، بدون توجه به قانون، بدون حرمت به قانون و حرمت به زندگی خصوصی انسان، توجه خویش را متوجه شکایت متجاوز می‌کند و می‌خواهد کسی را که مورد تجاوز قرارگرفته، به چوبه‌ی دار بسپارد.

 

در این افسانه‌ها، بیشتر اوقات، پادشاهی هست که سرزمین معینی ندارد. حتی در زمان مشخصی هم زندگی نمی‌کند. غالباً دختری دمِ بخت هم دارد. خواستگاران گوناگون، یک لحظه شاه را امان نمی‌دهند. گاه از میان دختران گوناگون شاه که عمدتاً عدد سه در مورد آن‌ها صدق می‌کند، دختر کوچک‌تر، از همه هوشیارتر و زیباتر است. اما معمول برآنست که نخست باید دختر بزرگ‌تر به خانه‌ی بخت پا بگذارد. گاه خود دخترها و گاه پدرشان، برای خواستگاران، شرایطی را مطرح می سازند که از یک کنکور همگانی نیز به مراتب، سخت‌تر است.

 

در شأن هیچ‌یک از دختران شاه نیست که به امور حقیر خانه‌داری، بچه‌داری و یا آشپزی بپردازند. در نظامی که برده وجود دارد، برده‌دار باید تا حد امکان، از آنان بهره‌جویی‌کند. در این افسانه‌ها، اگر شاه، مأموریت سنگینی را به عهده‌ی وزیر، امیرو یا صاحب مقامی بگذارد، بی توجه به شرایط زمان و مکان، بدون اندیشه به توانایی انسانی و امکان‌های موجود، برای انجام آن وظیفه و یا مأموریت، مهلت معینی را تعیین می‌کند که غالباً عدم موفقیت در آن، با مجازات مصادره‌ی اموال و مرگ، پاسخ داده می‌شود.

 

خواننده‌ی ناآشنا با این فرهنگ و چنین مناسبات یک سویه که همیشه به نفع فرد زورمند تمام می‌شود، به شکلی حیرت‌زده از خود می‌پرسد که چرا چنین‌است؟ چرا باید شاه، یک خواستگار مشتاق را تنها به دلیل عدم موفقیت در جواب دادن به پرسش‌های عجیب و غریب، به چوبه‌ی دار بسپرد؟ هرچند این پیش‌شرط‌های خطرناک که می‌تواند به مرگ افراد ختم‌شود در مورد خواستگارانی که از تبار شاهان و ثروتمندان هستند، وجود ندارد. به نظر می‌رسد که در افسانه، دست زورمندان برای تحمیل شرایط خویش بر مردم تهی‌دست و یا ضعیف، کاملاً باز است. افسانه‌ها با وجود آن‌که پرده‌ از بسیاری رازهای سر به مُهر بر می‌دارند، با وجود این، نمی‌گذارند ‌که مجرمان واقعی تاریخ، با نام و نشان حقیقی و زمان تاریخی معین، از پرده برون‌آیند. در افسانه، گستره‌ی وسیعی در اختیار پرداخت‌هایی از این دست است. افسانه، گوینده و یا نویسنده ی آن را از هرگونه محدودیت می‌رهاند و او را در نوعی ابهام، بر فراز زمان و مکان و حتی بر فراز افراد حقیقی و یا حقوقی، به میدان‌داری وامی‌دارد.

جمعه بیستم ژانویه 1989   

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.