در ماه مارس سال 1994 میلادی، از طرف دفتر نخستوزیر وقت سوئد «کارل بیلد/Carl Bildt» اعلامشد که او در ماه آوریل همانسال، قرارشدهاست در سفرخود به آسیای جنوب شرقی، دیداری نیز با پادشاه مالزی به نام «Kung Yang Di Petrum Agong» داشتهباشد. خوانندگان روزنامهها و شنوندگان و بینندگان رادیو تلویزیون این کشور، در این خبر، هیچ چیز غیر عادی نمیتوانستند ببینند. اما رئیس دفتر نخستوزیر سوئد، کمی بعدتر پیمیبرد که همهی آن نامی که برپادشاه مالزی گذاشتهشدهبوده، چیزی جز یک عنوان پرطمطرق نبودهاست.
رئیس دفتر نخستوزیر سوئد که آنگونه تربیتشده که در اینکشور، همه را با نام کوچک صدابزنند، تصور نکردهاست که آن عنوان طولانی، میتواند فقط یک عنوان توخالی و دهنپرکن باشد و نه چیز دیگر. از همینرو، وقتی نام شاه آنکشور را با چنین عنوانی شنیدهاست، تردیدی برایش باقی نمانده که همان نام را حتی در رسانهها به عنوان نام رسمی وی اعلامدارد. واقعیت آنست که معنی آنکلمات، چنین بودهاست:«برجستهترین شخصیت از میان برجستهترین شخصیتها»
بیاختیار به یاد عنوانهای توخالی و پرطمطراق درکشور خودمان افتادم که وقتی انسان میخواهد به نام اصلی یک شخصیت تاریخی و یا اجتماعی مهم برسد، اول باید از تونل تاریک و طولانی چند و چندین کلمه بگذرد تا وارد سرزمین اصلی نام ویگردد. لطیفهای نقل میکنند بدین شکل که ناصرالدینشاه و یا مظفرالدینشاه قاجار، بایکی از همراهان خود در گردشها و اسبسواریهای خویش در اطراف تهران، در غروب یکروز، چنان به بیراهه میرود که شب میشود و راه را گم میکند.
سرانجام در همان تاریکی شب، به درکاروانسرایی میرسد و تصمیم میگیرد که شب را در همانجا به صبح برساند. شاه شخصاً، خود بردر کوبه میزند. سرایدارکاروانسرا قبل از آنکه در را بازکند، میپرسد کیست. شاه قاجار میگوید:«خسرو خوبان، شاه شاهان، قبلهی قبیلهی آدم، ناجی نوعی بشر، جلوهی عظمت ملت، همایون همایونها، شاه قاجار، میخواهند امشب را در اینجا به سربرند.» بیچارهی سرایدار از همان پشت در میگوید:«من والله برای این همه آدم جاندارم. فقط میتوانم از یکی دونفر پذیراییکنم.»
حالا حکایت پادشاه مالزی نیز بیشباهت با یا یکی از آندو شاه قاجار و یا بسیاری از شاهان گذشته نیست. به یاد بیاوریم که بسیاری از خارجیها، محمدرضا پهلوی را فقط با نام «شاهنشاه آریامهر» میشناختند. آنان تصورمیکردند که «شاهنشاه» نام کوچک اوست و «آریامهر» نام خانوادگی وی. به راستی آیا اینگونه حبابهای زبانی، میتواند ذهن مردم این کشورها را از واقعیتهای جاری زندگی به افقهای دیگری معطوفدارد؟ به اعتقاد من، جواب این پرسش را باید در جویبار زمزمهگر تاریخ پیداکرد.
جمعه شانزدهم آوریل 2010