دوستی با من تماس گرفتهبود و نگرانی خود را از فرو ریزی استوانهی زبان و درهمریزی دنیای ادبیات فارسی با اندوه و خشم ابراز میداشت. او مقصر واقعی این آشفتگی و زلزلهی ویرانگر زبانی و فرهنگی را در گرو شماری نویسندهی جوان و سهلانگار که به دنیای «بلاگ/Blog»ها راه یافتهاند میدانست. به او گفتم: «من در این زمینه چه کاری میتوانم بکنم تا مقداری از این عصبانیت و افسردگی تو کاسته شود؟» گفت: « دستِ کم چیزی بنویس و گلایهی مرا از زبان خودت مطرح کن.»
گفتم : «من به این پدیده با چشم دیگری نگاه میکنم. اگر هم قرار باشد چیزی بنویسم، چیزی را که تو میخواهی و یا میگویی نمینویسم.» آن دوست با شنیدن این حرف من، هنوز هم افسردهترشد. انتظار او آن بود که من اولاً بگویم آری راست میگویی، من هم میبینم که زبان فارسی در حال از دسترفتن است. و دوم آن که حرفهایش را با کمی عقب و جلوکردن بر زبان قلم جاریسازم.
او در جواب من گفت: « شاید تو نمیبینی که جوانها وقتی چیزی مینویسند، نه قاعدههای دستوری را رعایت میکنند و نه از عهدهی درست نوشتن دیکتهی کلمات بر میآیند.» گفتم با این حرف تو موافقم که یک آشفتگی بزرگ زبانی در فضای اینترنت جاری است. اما گمان من آن نیست که این آشفتگی، تهدیدکنندهی زبان فارسی باشد. اما بیگمان، این آشفتگی زبانی، هم آسیبرسان است و هم در روند تکاملی کارها و ارتباطهای مردم، اختلال ایجاد میکند.»
« اما آشکارا باید بگویم که از دست مردم عصبانی نیستم. من از مردم طلبی ندارم که بخواهم عصبانی باشم. زبان فارسی، همان قدر که سهم من است، سهم آنها نیز هست. اما باید بگویم که من نیز نسبت به آنچه میگذرد، به طور حتم نمیتوانم بیتفاوت باشم. باور من آنست که بیتفاوت نبودن و گمانهزنی برای یافتن ریشههای این موضوع و بهتر کردن فضای زبان فارسی، شاید راه منطقیتری باشد. در یک نکته تردید ندارم و آن این که زبان فارسی و ادبیات این سرزمین، درخلال تاریخ روشن و تاریک خویش، از این فراز و فرودها کم ندیده است.»
گفت: « منظورت ایناست که عدهای جوان به علت فراهم آمدن موقعیت رایگان در یک «بلاگ» و یا حتی فراهمکردن یک تارنما، باید بتوانند دانسته یا ندانسته، بر سر زبان فارسی، هر بلایی که میخواهند نازلکنند و هیچکس جلودارشان هم نباشد؟» گفتم:« نه! من با اصطلاحهایی از قبیل نازلکردن بلا و یا نازل شدن بلا موافق نیستم. من نیز متأسفم که جوانهای ما، چنان املای کلمات را غلط مینویسند که اگر صد سال پیش بود، شاید استاد مکتب، پاهای هر «اشتباهنویسی» را به فلک میبست تا آرامش خود را به دست بیاورد. اما امروز، صد سال بعد است. نه جوانان ما، آن جوانان صد سال پیشند و نه پیران ما و نه مناسبات اجتماعی و فرهنگی ما چنانند که آن موقع بودهاند.»
گفتگوی من با آن دوست در همینجا به پایانرسید. اما اندیشیدن من به این موضوع، همچنان به قوت خود باقیبود. ناگهان به این نکته رسیدم که من در سال 1366 خورشیدی در مقالهای زیر عنوان «زبان فارسی و ایرانیان مهاجر» همان نگرانی و اندوه را بر زبان آوردم که او اینک با من در میان میگذاشت. در آنزمان که ایرانیها، تازه به جامعهی سوئد آمده بودند، در گفتههایشان ترکیبی از سوئدی و فارسی شناور بود. و این برای کسی که دلش برای فرهنگ و زبان فارسی میتپید، ایجاد نگرانی میکرد.
مطالعات بعدی نشانداد که این پدیده، خاص ایرانیان سوئد نبودهاست. بلکه اینگونه رفتار زبانی، مربوط به مرحلهای از زبان آموزی انسانیاست در محیطهای دو یا چند زبانه که در هر دورهای از تاریخ میتواند اتفاق بیفتد. اما واقعیت آنست که این درهمآمیزی، پس از مدتی رو به کاهش میگذارد و در موردهایی، کاملاً از میان میرود و در موردهای دیگری، با حالتی کمرنگ به حیات خود ادامه میدهد. من اگر این آگاهی را در سال 1988 میداشتم، چنان مقالهای را با آن بافت و محتوا قلمی نمیکردم.
هر چند همان موقع هم از دست فارسیزبانان ناراحت نبودم. بلکه بیشترنگران ارتباطات معنایی انسانها و از جمله خودم بودم که اگر دچار خللشود، چه پیش خواهد آمد. البته، حُسن چنان نوشتهای در آنست که اندیشه و دریافت مرا در آن زمان نسبت به پدیدهی زبان مادری و ادبیات فارسی نشان میدهد . اما امروز، زمانه، زمانهی دیگری است. به اعتقاد من، این سهلانگاری گسترده نسبت به درست نوشتن زبان فارسی و درهم آمیزی زبان گفتار با نوشتار، قبل از آن که یک مشکل یا بیماری باشد، نشانههای آشکار یک مشکل و یا بیماری است. ما باید به بررسی ریشههای این بیماری و یا مشکل بپردازیم. ریشههای این بیماری، در جوانان ما نیست. در عوامل دیگری است که نیاز به مطالعه و تحقیق عمیقتری دارد.
همان دوست در یکی دیگر از گفتگوهای خویش با من، در جای دیگری گفته بود:«آخر به چه کسی میشود گفت که حتی تارنمای «بی بی سی» فارسی نیز در دست کسانی قرار گرفته که گویی آگاهانه، تیشه به ریشهی زبان فارسی و فرهنگ دیرینهسال ما میزنند.» در همان هنگام به او گفتهبودم:« واقعاً نمی توانم قسم بخورم که آنان این کار را آگاهانه میکنند یا نا آگاهانه. هرچند برخی تجربهها و ذهنیتهای من در حوزههای دیگر زندگی، حکایت از آن می کند که ممکناست عمل آنان، آگاهانهباشد. با وجود این، من همچنان معتقدم که مشکل اصلی کار در جای دیگر است.»
دوست دیگری که در همدلی با این دوست، سخنان او را در تماس قبلی تأیید کردهبود، میگفت:«فکرنمیکنید که اگر صاحبان اصلی «بلاگ»ها برای دادن یک خانهی وبلاگی به افراد، شرطهای دیگری نیز اضافه میکردند که از جمله این نکته باشد که مقررات زبانی را با دقت، مورد اجرا بگذارند و در نوشتههای خود، حرمت مخالفان و یا منتقدان خویش را نگهدارند. آنگاه اگر نویسندگان وبلاگهای مورد نظر، آنها را رعایت نکردند، با چند اخطار، آن وبلاگ را تعطیلکنند. چه اگر اینکار انجام میگرفت، چه بسا مقدار زیادی از این بدنویسی و شلختهنگاری زبانی نیز ناپدید میگردید.»
واقعیت آنست که این گونه پیشنهادها و دلسوزیهای زبانی، ممکناست مشکل مطرحشدهی جوانان ما را در موردهای معینی و در خلال زمان معینی، اندکی بهبود بخشد. اما مشکلات بنیادی ما که بخشی از آن در آموزشهای مدرسهای و دانشگاهی ما قرار دارد، همچنان به قوت خود باقیاست. زبان فارسی مانند هرزبان زندهی دیگر، در خلال این سدههای توفانی، هم از سوراخ سوزن عبور کردهاست و هم از میان آتش خشم دشمنان آن.
از یاد نبریم که در دربار غزنویان، خاصه محمود غزنوی، تلاش برآنبود که زبان عربی، به کلی جای زبان فارسی را بگیرد. اما از طرف دیگر، در همان دربار، شخصیتی مانند ابوالفضل بیهقی وارد میدان میشود که کتاب تاریخ او، هنوز هم جزو سالمترین، زیباترین و معنارسانترین نثرهای فارسیاست. بگذریم که این کتاب، فقط بخشی از رشته کتابهای بزرگ تاریخ او بوده که از آسیب زمانه، جان سالم به در بردهاست. زبان فارسی، زبان همهی ایرانیان و دیگر کسانی است که با آن صحبت میکنند. اگر یک فرانسوی این زبان را بیاموزد و بدان علاقهمند شود، قطعاً این زبان، از آنِ او نیز هست.
نکتهی دیگری که باید بدان اشارهکرد، این است که کشورهای اروپایی و خاصه آلمان و سوئد، جزو سرزمینهایی هستند که از دههی شصت میلادی تا کنون در معرض بیشترین مهاجرت اقوام گوناگون از دورترین نقاط کرهی زمین قرار گرفتهاند. اینان این زبان را با لهجههای بسیار «عجیب» و غریب» و گاه بسیار نادرست مورد استفاده قرار دادهاند. نامه نوشتهاند، در محل کار با دیگر کارگران بومی، گفتگو داشتهاند. با وجود این، حتی یکبارهم از سوی هیچ ادیب یا زبانشناسی که آلمانی و یا سوئدی باشد، این اخطار به گوش نرسیدهاست که زبان آلمانی یا سوئدی در معرض نابودی است.
سهشنبه 30 ماه مه 2006