برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

برفابه : اشکان آویشن

فرهنگی، ادبی

واژه‌های بیانگرِ حقیقت


یک مَثَلِ چینی می‌گوید: «واژه‌هایی که حقیقت را بیان می‌کنند، همیشه زیبا نیستند همچنان که واژه‌های زیبا نیز همیشه حقیقت را بیان نمی‌کنند.» این مَثَل، به علت نحوه‌ی بیان خاص و پر جاذبه‌ای که دارد، در بسیاری از زبان‌های زنده‌ی دنیا، برای بیان مؤثر در بافت‌های معنایی حساس، مکرر مورد استناد قرار گرفته‌است. به راستی، چگونه می‌توان این نکته را با قاطعیت مطرح کرد که واژه‌های بیان‌کننده‌ی «حقیقت»، همیشه زیبا نیستند؟ و یا واژه‌های زیبا، همیشه حقیقت را بیان نمی‌کنند. من بر این‌باورم که چنین استدلال‌هایی، نه منطقی می‌نماید و نه حتی با معیارهای علمی و عقلی، سرِ سازگاری دارد. با وجود این، لازم‌است این پرسش را مطرح‌کرد که چرا واژه‌های بیان‌کننده‌ی حقیقت، همیشه زیبا نیستند؟ آیا در زبانشناسی، مفهومی به نام واژه‌های «زشت» و «زیبا» وجود دارد؟

 

نخست آن‌که زبان‌شناسی، خود را از انجام چنین طبقه‌بندی و نام‌گزاری زبانی معذور می‌دارد. علتش می‌تواند در این نکته‌باشد که هیچ زبانی در دنیا به خودی خود نه زشت‌است و نه زیبا. این انسان‌ها هستند که به دلایل گوناگون، از جمله عدم شناخت و آشنایی با آن زبان‌ها و یا داشتن خاطره‌‌های نه چندان خوش از گویندگان آن زبان‌ها، ارزش‌های ذهنی خویش را چه منفی و چه مثبت، به درون یک زبان سرازیر می‌کنند. همه‌ی زبان‌ها و واژه‌ها، نه ساخته‌ی یک فرد یا یک گروه، بلکه ساخته‌ی یک ملت در طول سده‌ها و هزاره‌های فراوان است. از این‌رو، واژه‌هایی که حقیقت را بیان می‌کنند و یا حتی دروغ را به نمایش در می‌آورند، با خود، هیچ نشانه‌ای از زشتی یا زیبایی ندارند. ریبایی و زشتی آن‌ها وقتی مطرح می‌گردد که ما ارزش‌های ذهنی خویش را گاه به گونه‌ای بسیار زشت و گاه به شکلی بسیار زیبا در آن‌ها قرار می‌دهیم. چه بسا ‌که تلخی محتوای واژه‌های بیان‌کننده‌ی حقیقت، عملاً به قالب آن‌ها نیز انتقال می‌یابد.

 

اگر به عنوان مثال، واژه‌ی «اعدام» را در نظر بگیریم و ببینیم که این واژه، در میان مردم اهل زبان، چه حسی را برمی‌انگیزاند، می‌بینیم که این واژه‌ی عربی، در ذهن ما ایرانیان، کشتار و مرگ آگاهانه را از سوی مراکز قدرت نسبت به شماری از انسان‌ها، صرف‌نظر از گناهکاربودن یا نبودنشان، تداعی می‌کند. طبیعی‌است که این واژه در گذر زمان، چنان با زشتی، غم، نفرت، عزاداری، آوارگی و بی‌خانمانی انسان‌های پیرامونی گره خورده است که هیچ کس، نگاه مثبت و یا خوش‌آیندانه‌ای نسبت به آن ‌ندارد. اما اگر از روز نخست، به ما می‌گفتند که این واژه به معنی بهار، شکفتن گل، مهر و دوستی‌است آیا ما بازهم از دیدن چنین ترکیبی، دچار همان حس نفرت و خشم می‌شدیم که در حالت عادی می‌شویم؟

 

 

حتی پدیده‌ی زشتی و زیبایی در مورد انسان‌ها نیز تابع همین قانونمندی است. زشتی و زیبایی، یک مفهوم ارزشی‌است که ما آن را در بستر رشد تمدنی خویش، شکل دیده‌ایم. معیارهای زیبایی انسانی در میان ملت‌های گوناگون، چنان متفاوت است که گاه می‌تواند فرد مقایسه‌کننده را دچار حیرت سازد. در این میان، باید موضوع جاذبه‌ی شخصیتی را هرگز با زیبایی جسمی در نیامیخت. زیرا کسانی هستند که به علت رفتار خاص و ویژگی‌های اندیشندگی و برخورد با دیگر انسان‌ها از چنان جاذبه‌ای برخوردار هستند که هیچ‌کس حتی نقص عضو و یا کمی و کجی، این یا آن بخش از صورت و یا اندام آن‌ها را نمی‌بینند.  

 

با وجود این می‌توان ادعاکرد که بر زبان آوردن چهره‌ی زشت و یا زیبا، اندام برازنده و یا نابرازنده، تا حد معینی در میان انسان‌ها، هم به راحتی معمول‌است و هم مجاز. در حالی که علم و منطق در این زمینه، معتقد است که این زیبایی‌ها و زشتی‌های برزبان آمده، ریشه در دخالت انسان و تزریق ارزش‌های خاص فرهنگی در آن جلوه‌های جسمی و بدنی آدمیزادگان دارد. امروز اگر کسی ملکه‌ی زیبایی جهان و یا یک قاره را در میان دخترانی بجوید که بینی عقابی بسیار بزرگ، چانه‌ی مربع شکل، چشمان بسیار بادامی که فقط یک خط در زیر ابروها پیدا باشد همراه با گونه‌هایی برآمده و استخوانی و صورتی بسیار دراز جستجوکند، همه در سلامت عقل و سلیقه‌ی جستجوکنندگان، تردید می‌کنند و یا اگر چنین تردیدی وجود نداشته‌باشد، آن را به یک شوخی بسیار بی‌مزه و نا بجا تعبیر می‌کنند.

 

علتش آنست که در طول یک‌صد سال اخیر، نوع خاصی از ترکیب صورت و اندام یک دختر، ملاک اعتبار برای گزینش ملکه‌ی زیبایی در کشورهای غربی قرار گرفته‌است. مردم، قاعدتاً به چنان معیارهایی عادت کرده‌اند و بر اسای همین عادت، آن گونه‌ی ارائه‌شده، به تدریج، مورد پسندشان نیز قرار گرفته‌است. اما اگر از همان زمان، ترکیب صورتی را که در چند خط قبل توصیف کردم، ملاک زیبایی ناب قرار داده بودند، تردید نیست که ما همه بدان عادت می‌کردیم و بی‌هیچ اندیشه‌ای، در زندگی روزانه، همان معیارها را برای گزینش و یا مقایسه، مورد استفاده قرار می‌دادیم.

 

سال‌ها پیش فیلمی دیدم که نمی‌دانم از نوع مستند بود و یا یک فیلم سینمایی. اما آن چه بود، درست همین نکته‌بود که یک زن زیبای غربی، برای مدتی در میان قبیله‌ای می‌زیست که آن قبیله، از بومیانی بودند که گذشته از آن‌چه طبیعت به آنان داده‌بود، خود نیز در خراب‌کردن چهره‌ی خویش(با توجه به معیارهایی که ما داریم)، نهایت تلاش را کرده‌بودند. حتی گوش‌های آنان به علت آویزان بودن آرایه‌های سنگین فلزی و یا حتی سنگی، از چند جا پاره شده بود، گوشه و کنار بینی آنان، پر از سوراخ و حتی لوله‌ای شبیه نی اما با قطر چند برابر نی‌های معمولی، از زیر زبانشان رد شده و از چانه‌ی آن‌ها بیرون آمده‌بود. یکی از همین زنان، وقتی قرارشد نظرش را در باره‌ی آن زن زیبای غربی(با معیارهای ما) بیان کند، او را زنی نه چندان زشت نامید. برای کسی که با معیارهای ارزشی فرهنگ و سنت کشورهای غربی آشنا باشد، حیرت و خشم، بر جانش سایه می‌اندازد. در حالی که آن خانم بومی، نظرش را کاملاً صادقانه مطرح می‌ساخت و هیچ‌گونه هدفی برای تحقیر و یا تخریب شخصیت آن خانم نداشت. برای او، چنان چهره‌ای چندان زیبا نبود و چه بسا، زشت می‌نمود.

دوشنبه 25 ژانویه 2016

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.