سقراط فیلسوف یونانی جملهای دارد بدین شکل:« اگر ما بدانیم که شرایط زندگی انسانها، مرتب در حال تغییر است، در آن صورت، نه در زمان خوشبختی، چندان خوشحال میشویم و نه در زمان بدبختی، چندان غمگین.» این جملهی سقراط، جای کمی تأمل دارد. تأمل نخستین که میتواند به شکل سؤال مطرح شود آنست که آیا منظور سقراط آنست که به دلیل گذرا بودن همهی پدیدههای زندگی، لازم نیست انسان از ته دل، خوشحالی و یا اندوه خویش را با شِدّت و حِدّت به نمایش بگذارد؟ از چنان دیدگاهی، نه خوشبختی و شادی انسان میتواند دائمی باشد و نه بدبختی و اندوه او. چه بسا خوشحالی این لحظه، بدل به اندوه لحظاتی دیگر گردد. و یا اندوه این لحظه، لحظاتی بعد، سر از شادی و مسرّت درآوَرَد. واقعیت آنست که از دیدگاه من، این جملهی سقراط، در همهجا و همهی شرایط، چندان منطقی نمینماید.
در یک جامعهی قانونمدار که هیچ چیز با ارادهی و خواست افراد جا بهجا نمیشود، جای آن نیست که انسان تصورکند که اگر خوشحالی فراوان خویش را از داشتن و یا به دست آوردن چیزی به نمایش بگذارد، ممکن است روز بعد و یا حتی لحظاتی بعد، نه تنها آن را از دست بدهد بلکه تمام شادیهایش بدل به اندوهی تمام عیار گردد. اما در جامعهای که هیچ چیز بر مدار درست خویش نمیچرخد، چنین توصیهای از سوی افراد زخمخورده، کاملاً پذیرفتنیاست. خاصه آنکه گرایش به سیاهی، ناروایی، فقر و فساد، قویتر از گرایش به سپیدی، عدالت، رفاه عمومی و درست کاریاست. به یاد داشته باشیم که سقراط، خود در جامعهای میزیست که جامعهی قانونمدار نبود. اگر بود، او خود به مرگی آن چنان ناروا محکوم نمیگشت.
ناگفتهنماند که در مورد واکنشِ پذیرنده و تسلیمشوندهی او، گفته میشود که وی خواستهاست به آیندگان نشان بدهد که به قانون احترام میگذارد اگر چه این قانون، در مورد او، حکم غیرعادلانهای صادر کردهباشد. پذیرفتن این فکر، برای من چندان ساده نیست. علتش آنست که سقراط، چنان شخصیتی نداشتهاست که بخواهد مظلوم نمایی کند و به نسلهای بعد بفهماند که او در راه باورهایش کشته و یا به عبارتی «شهید»شدهاست. او خوب میدانست که گروه قدرت در آتن، از او هراسداشت. هراس آنان از این زمینه برمی خاست که او با شیوهای بسیار ساده و صادقانه، نه تنها در میان جوانان، بذر آگاهی میکاشت بلکه آنان را به سلاحی مسلح میساخت که میتوانستند، شیوههای فریبکارانهی قانونگذاران آتن را برای دیگر هموطنان و شهروندانشان، کشف و خنثی کنند.
در اندیشهی سقراط، کوچکترین نشانهای وجود نداشت که او بخواهد باورهای مذهبی انسانها و خاصه جوانان را از آنان بگیرد. در این دوران، هنوز بیش از چهارصد سال به تولد عیسی مسیح ماندهاست. قطعاً از دینها و آیینهایی که در آن دوران، در یونان رایج بوده، اگر دین یهود را کنار بگذاریم، میتوان به باورهای اسطورهای اشاره داشت. به هرحال، آنچه در آن دوران قطعیت داشته، آنبوده که مردم به نکته و آیینی، فراتر از خور و خواب روزان و شبان خویش، باور داشتهاند. این که مسؤلان دادگستری آتن، به این اتهامِ سقراط، جدی می نگریستهاند، از آنرو بوده که چنان باوری، نزد مردم، از اهمیت جدی برخوردار بودهاست. به همین جهت، کسی که اتهام او نه براندازی حکومت، نه دزدی و سوء استفادهی مالی، بلکه آشفتهکردن افکار جوانان و گرفتن دین آنان از آنها بوده، از دیدگاه افکار عمومی، جرم بزرگی تلقی میشدهاست.
این که سقراط به پیشنهاد فرار از طریق دوستان و شاگردانش، جواب منفی دادهاست، به اعتقاد من میتواند ریشه در نکتهی دیگری داشتهباشد تا آن که انسان چنان واکنشی را به اندیشهی اطاعت از قانون و حرمتگذاشتن به آن تعبیرکند. تصور من آنست که سقراط هفتاد ساله، از نظر روحی، قدرت تعقیب و گریز مأموران حکومتی را نداشتهاست. او با خود اندیشیدهاست که مگر در چنان سن و سالی که او به سر میبرده، چند سال دیگر میتوانسته زندگیکند. آیا زندگی توأم با هراس و اختفا از دیدرس دشمن، ارزش چنان فراری را داشتهاست؟ مردی چون او که میبایست در آرامش، اندیشههایش را تنظیم میکرد، در چنان فضایی، گذشته از ناآرامی روحی و جسمی، عملاً توان اندیشیدن منطقی و درست نیز از او گرفته میشدهاست. پس در آن صورت، بهتر آن بودهاست که او مرگ تحمیل شده را با همان شیوهی حکومتیان پذیراگردد.
......................................................................................
سقراط/Socrates/ 469-399/ پیش از میلاد مسیح که در سن هفتادسالگی به مرگ با زهرشوکران محکوم شد، جرمش آنبود که جوانان آتن را به بیدینی و انحراف میکشاند. از او هیچ نوشتهای در دست نیست. اما شاگردانش، خاصه افلاطون، گزنفون، اریستوفان و ارسطو، در نوشتههای خود، نکات عمیق و فلسفی بنیادینی را از قول او مطرح کردهاند.
دوشنبه 25 ژانویه 2016